+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

پیشگیری

**پشت سیستم نشستی و یهو احساس میکنی گردنتو نمیتونی حرکت بدی!
درد به مرور جدی تر و غیر قابل تحملتر میشه و حتا ممکنه خاب شب رو مختل کنه و با تمام بی میلی ها در اولین فرصت ممکن به دکتر مراجعه میکنی
خطاب به دکتری که بیشتر حواسش به گوشی لمسی بود تا بیمار: حدود 2سال قبل دچار همین درد شدم... زیاد با کامپیوتر کار میکنم و... گفت برات آمپول بنویسم یا قرص؟
گفتم قرص.    (سری قبل درد شدیدتری داشتم و ترجیح میدادم هرچه زودتر از درد رها بشم ولو با تزریق شجاعانه همزمان  3تا امپول! و البته عوارض امپولهای کورتون برکسی پوشیده نیست)
نسخه رو دادم دارو خونه یه مشت قرص و پماد آورد (پماد پیروکسیکام  و قرص Voltaren و...) گف حساب داروهات  با دفترچه20تومن میشه.  گفتم همش لازم نیس .فقط قرص متو کاربامول رو بده. با همون حالت نچسب و سرد گفت  5هزار تومن میشه.
**  دوستای اهل ورزش: عوارض داروهارو گوشزد میکنن و برات نرمش و ورزش تجویز میکنن و گرم کردنها و حرکات کششی  و حتا آفتاب گرفتن و نهایتا چسب های موضعی 
دوستای اهل طب سنتی و تجربی: تا اونجا که در توانته قرص و دارو استفاده نکن. گردن و کتفتو گرم نگه دار. بستن موضع درد با پارچه یا شال یا هر چیزی کمک کنندس(حداقل موقه خاب و استراحت). "کمادون" بخور همونجور که برا درد معده خوبه برای الان هم جواب میده و کلا  اغذیه طبع گرم رو پیشنهاد میدن 
کاش نظام بهداشت درمانمون جوری بود که حرفای دوستانم رو از زبان  اون دکتر هم میشنیدم . اونجوری حداقل بخاطراحساس همدردی و کمک، حق ویزیتش حلالتر بود.
+پیشگیری همیشه بهتر از درمان بوده . وقتی سبکهای زندگیمونو اصلاح کنیم کارامون به همچین جاهایی نمیکشه

مردم


ظرافت رفتار با افراد جامعه مث دوچرخه سواری با سرعت زیاد تو یه بیابون پر از کاکتوسه!

# بیت المال + حق الناس

+ در جواب کامنت برخی از دوستان بعدا اضافه شد:

**  بعضی همکارات   تو روز روشن  کم کاری میکنن و از مسئولیتهایی که سربرج حقوقشو میگیرن فرار میکنن، ملت رو میپیچونن،سرشون منت میزارن و سطح فکر پایینشون واقعا اذیتت میکنه، ... اما این درگیری ذهنی بیفایدس چون نبایدباهاشون بحث کرد. در شان تو نیست. 

از طرفی هم  ملت علاف میشن، دستشون به جایی بند نیست و حتا میان سر تو غرغر میکنن و تو  نمیخای مث بقیه همکارا اونا رو اسکل کنی  . به خودت اجازه نمیدی برا ملت توضیح بدی که همکارات  طی چه فرایندهایی اسکلشون کردن. چون در شان تو نیست که حتا پشت سرشونم دربارشون حرف بزنی و ترجیح میدی خود ملت "عملا" در بلند مدت بوی  تعفنشونو بفهمن.

تو این منگنه تحت فشار قرار میگیری و ممکنه تحملت تموم بشه! مخصوصا مواقعی که کار تو ، بخاطر کم کاریهای همکارا زیر سوال بره.

کار تیمی تو ایران نمرش صفر صفره!

تو همچین موقعیتی قرار گرفتم ولی برخلاف همیشه که انعطاف به خرج میدادم و "کار تیمی" رو تا آخر انفرادی انجام میدادم، طرف رو فرستادم پیش یکی از همکارا که وظیفشو خودش انجام بده نه من. و طبق پیشبینی، طرف دلخور شد،  چون همکارا جوری جهت دهیش کرده بودن که انگار وظیفه من بوده! ازطرفی همکارم دلخور شد(به جهنم!) که چرا مث همیشه وظیفه ایشون رو من انجام ندادم و مزاحم اتلاف وقت ایشون در تایم کاری شدم، و البته طبق پیش بینی، ایشون هم بابیخیالی همیشگی، طرف رو  مدت زیادی علاف  کرد. تا شب ناراحت بودم! از اینکه به اجبار وارد تیمی شدم که هیچ وجدانی برای کار ندارن. فکرم درگیر بود مدیریت بیمار و علافیهای مردم و بیخیالی  و سوء استفاده بعضیها از آب گل آلود. تصویر بالا نتیجه خاب اونشبه! تا صبح خاب حرکت باسرعت زیاد تو مزرعه کاکتوسها میدیدم! صبح از کارم پشیمون بودم. با خودم فک کردم نباید انعطافمو از دست میدادم. با سرعت کمتری باید بین کاکتوسها حرکت کرد.  اینکه افراد سطح پایین تونسته بودن تعادل فکری منو بهم بزنن نشونه بدیه. باید ظرفیتم بالاتر ببرم و منطقی تر رفتار کنم. دم دست ترین روش اینه که آدم کار خودشو درست انجام بده بقیه کارا رو بسپره به خدا

**  حتما شما هم تجربیات مشابهی از رفتار با"مردم" داشتین...

رها شدن به معنای بد کلمه


بهم ریخته به نظر میرسید اما باورم نمیشد اینهمه استرسش بخاطر کنکور و انتخاب رشته باشه...

فک میکردم این مسائل مال ما دهه شصتیهاست و نسلهای امروزی با اینهمه   اگاهی و کانال ارتباطی و در های باز اطلاعات و مشورتهای بدون چشم داشت و اشتراک تجارب و... دچار سردرگمی و ابهام نمیشن.(چون همه مسیرها قبلا طی شده و هزینه هاشو نسلهای قبلی دادن)

بهش گفتم منم این ازمون مسخره رو شرکت کردم و کنکور احمقانه تر از اونیه که ملاک سنجش افراد باشه...

دلخور بود که چرا فرد "آلفا" با اون سطح فکر و تلاشش رتبش با اون برابر شده و عذاب وجدان داشت... احساس گناه زیادی نسبت به والدینش داشت...

براش از اوضاع زمان خودمون گفتم و اینکه آرزو داشتم یه نفر این مدلی به حرفام گوش میداد و برام همین حرفا رو میزد. ولی ماها به حال خودمون رها شده بودیم و هیچ حمایت و مشورتی نداشتیم و مجبور بودیم خودمون با هزینه های روانی و زمانی زیاد تو تاریکیها ریسک کنیم...

بردمش یه مستند از چند جوون موفق بهش نشون دادم ، پر انرژی و با انگیزه ، با لباسهای مرتب و اتو کشیده، اتاق مطالعه ای بی اندازه منظم...گفتم رقیبای تو اینان! تو نباید خودتو با.امثال "آلفا" قیاس کنی. ذهنتو درگیر چیزای با ارزش کن

حتا اگه دزدی میکنی دزدیهای بزرگ کن بهش بیارزه، دروغ میگی دروغی بگو که سود زیادی عایدت کنه، خلاصه همیشه دست بالا رو بگیر..


** تو دلم تحسینش میکردم. تو این جو ضد انگیزه و اوضاع دانشکاه هامون،  نگاهش به درس و علم هنوز ایدآل مونده

** پستهای مرتبط:   عقاب باش         و            تنگناهای فکری               و         به بهای باد               و             چشمانی باز  


گره کور


استرس و منفی بافی و عدم انگیزه و...اینا "نتایج" مسئله "چند مجهولی" هستن  و برا تحلیل یه مسئله  باید رف سراغ "متغییرای مسئله"   نه جواب خروجی اون!

احتمالا این شعر سعدی رو شنیدین:    عدو را به کوچک نباید شمرد/که کوه کلان دیدم از سنگ خرد.       تا سنگهای خرد رو نشناسیم جابجا کردن کوه ممکن نیس

نکته های ریزی هس که رعایت کردنشون خیلی کمک کنندس. تو حکایتها و تمثیلهای قدیمی بیشتر به اهمیت اونا توجه میشد و متاسفانه الان خیلی کمرنگتر شده.

مثلا این حکایت:  بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن خسران چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه!

همین حکایت برا دوستم که ماشینشو دزدیدن کلی کمک کننده بود . درسته که بازگو کردن بعضی ناراحتیها آرامش بخشه اما نه هرجایی و هرکسی . وقتی بازکردن بحثی بیفایدس و یا طرف مقابل "ظرفیت" لازم رو نداره  چرا اون یا خودمون رو درگیر کنیم...


** در مواجهه با مشکلات اولین نکته قبول واقعیته و دومین نکته انکار اون!!   اصولا سیستم دنیا همینجوره یه قدم با شوق به سمتش بری 3قدم ازت فرار میکنه!

همیشه بهش بیتوجهی کن و حواست به اهداف بزرگ خودت باشه اونموقه می بینی دنیاست که دنبال تو میدوه! براش مرگ بگیر که تب رو خودش بهت بده! 

باز کردن گره طناب به مراتب ساده تر از نخهای نازکه پس تا میتونیم افکارو اهدافمون رو بزرگتر نگه داریم


** دوستم مدام شماره میگرفت و هر بار با ناراحتی بیشتری میگفت  چرا جواب نمیده....بلاخره زنگ زد خونشون و از خانمش پرسید فلانی گوشی تو خونه جا گذاشته؟ بیزحمت وقتی اومد بگین یه زنگ بهم بزنه. بعد بهم گفت چند ماهه پول ازم گرفته هی امروز و فردا میکنه. هنوز به کسی نگفتم اما اعصابمو ریخته بهم. گفتم منم تو همچین موقعیتی بودم و یه نفر حرف قشنگی بهم زد و گفت:

تو باید ممنون فلانی باشی! تو فلانی رو چندصد میلیون قبول داشتی و حاضر بودی حتی خودتم از یه نفر دیگه  قرض کنی و  براش کاری کنی... اما اون خودشو بهت شناسونده اونم با مبلغی به مراتب کمتر از اعتباری که پیش تو داشته! باید ممنون باشی که به این زودی خودشو لو داده!

از طرف دیگه مراقب باش پلهارو خراب نکنی. اعتبار خودتو بالاتر ببر و محتاط عمل کن.

اولا  اعتبارنامه های افراد رو آپ دیت کن و به هر کسی قرض نده  ، دوما اگه بر حسب اعتبار به کسی که میدونی لایقشه قرضی دادی مبلغ و شرایط رو در ظاهر سخت بگیر اما تو دل خودت جوری  برنامه هاتو تنظیم کن که هرگز اونو بهت پس نمیده! طرف حسابت رو خدا در نظر بگیر نه اون! این کار چنتا مزیت مهم داره: 

اولا بعدا توقع خاصی نداری و دچار  ناراحتی نمیشی و از نظر فکری بهم نمیریزی  که چرا فلانی  به حرفش عمل نکرد. 

دوما اینکار باعث میشه از همون اول مقدار کمکت رو عاقلانه تنظیم کنی و جوری نشه که مثلاخودتو ببری زیر قرض یه نفر دیگه بخاطر کمک به فلانی. حساب کردن روی قول فلانی یعنی برنامه های خودتم به دیوار حرف  اون تکیه بدی و اگه به هر دلیل اون قول عملی نشه  برنامه هات  بهم میریزه و ممکنه اعتبار تو هم ناخاسته این وسط فنا بشه. 

سوما روابط حفظ میشه و دلخوری ایجاد نمیشه  و اعتبار خودتم بالاتر میره

چهارم  اگه نیتت خیر هست طرف حسابتو خدا در نظر بگیری مطمن باش هواتو داره! البته مراقب باش حالت معامله پیدا نکنه! یعنی برا خدا تعیین تکلیف نکن! بذار خودش هرجور خاست جوابتو بده! یاد خاطرات یه پرفسور افتادم  که گفت رفته بودیم یه مدرسه ای . بعد از برنامه ها و مراسم نیتم این بود که یه کمکی هم برا دانش اموزا کنم....اما مدیر مدرسه پشت میکروفن کمک منو رد کرد و گفت اگه میشه کمک نقدی کنین! از حرفش ناراحت شدم ولی بروی خودم نیاوردم و قبول کردم. اما حتا  ارزش مادی کاری که خودم میخاستم انجام بدم بسیار بیشتر از اون کمک نقدی بود...


ظواهر فریبنده


نباید به ظاهر مسایل نگاه کرد. گاهی یک ظاهر لوکس میتونه خیلی بی خاصیت یا حتا مضر باشه!  صندلی بالا شاید جالب به نظر برسه اما نه تنها مفید نیس بلکه مضر هم هس. در عمل، حتا یک چهارپایه ساده  از اون مفیدتره! قبلا دیده بودم صندلی غیر استاندارد، کمردرد و آرتروز گردن ایجاد کنه  اما این مدل، گردش خون در پاهارو هم دچار اختلال میکنه و شخص دچار تهوع و سرگیجه میشه!

آدم یاد صندلیهای بعضی ماشینها می اوفته که بر خلاف ظاهر و قیمتشون اصلا کاربردی نیستن. 

برندهای مطرح، معجزه نمیکنن. اونا لزوما از تکنولوژیهای   فضایی بهره نمیبرن. اونا خدمات تخیلی/رویایی  ارائه نمیکنن. اونا فقط کارای به ظاهر ساده رو به نحو احسن انجام میدن. یعنی فقط تو بحث موتور و انجین برند نیستن. اصلا قبل از حرکت کردن یا حتا چرخوندن سوییچ ماشین، تنها با نشستن هم میشه فهمید با یه محصول "حساب شده" طرفیم! همه چیز سر جای خودشه.دستگیره ها، ارتفاع داشبورد، جای دکمه ها و...همه و همه چیز اونجایی هست که باید باشه. با فکر قبلی پیش بینی همه چیز شده و اونقدر دقیق به رفاه اهمیت دادن که حتا متوجه نمیشیم چطور احساس راحتی داریم! یعنی  از طریق "ناخودآگاهمون" متوجه اون رفاه و آرامش میشیم اما از طریق "خودآگاهمون" هرچی دنبال علتش میگردیم پیدا نمیکنیم! به همین خاطره که گاهی فریب بعضی "کپی پیست های" ظاهری رو میخوریم ولی از رفاه خبری نیس.

** فورمول موفقیت سادس! ماها زیاد سخت گرفتیم! مصداقش "چراغ راهنمایی هوشمند" سر تقاطع هاست که از همون اثر القایی کتاب علوم قدیم هم قابل توضیحه...

** فرق کشور ما با کشورای پیشرفته  اینه که اونجا همه چی  (علاوه بر مفید بودن)، سر جای خودشه! مصادیقشو خودتون بهتر بلدین...مثلا: مدیریت ورزش دست ورزشکاران صاحب سبک و یا مدیران ورزشیه، شایسته سالاری حرف اول و اخرو میزنه، خلاقیت هست و کار تیمی. نه مثل ایران که سیاست مداران میشن مدیرای ورزشی و ورزشکاران و پزشکان و... میشن مردان سیاست و...

اونجا همه چیز جای خودشه. زباله توی زباله دانی و طلا در ویترین. به همین خاطره که افرادی ممکنه مثلا تو ایران در ویترین تلوزیون یا... باشن و بعد از فرار به اونطرف، سر از زباله ها در میارن.

** و هرگاه آنان را ببینى، قیافه آنان (چنان آراسته است) که ترا به شگفت وادارد و اگر سخن گویند، (به قدرى جذّاب و زیباست که) به کلامشان گوش فرادهى، گویا چوب‌هایى هستند (خشک و بى‌مغز و بى‌فایده و به هم) تکیه داده شده، هر ندایى را علیه خود مى‌پندارند، آنان دشمنند، پس از آنان دورى کن، خدا آنان را بکشد، چگونه از حق منحرف مى‌شوند. (سوره63 آیه4)