+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

تاکسی


حرفای نفر اول ، ترکیبی از نمیتوانیم و نمیشود بود...

وقتی موضوع بحث به غنیمت دونستن فرصتا رسید، نفردوم مصادیق درس، کار، اجباری، ازدواج و فرزند آوری رو مطرح کرد.تجربیاتی که بر سر جوانان فعلی اومده. در ادامه، نفر دوم از نفر اول خواست برا منفی بافیهاش مصداق بیاره.

نفر اولی: خیلی مسایل هست.. مثلا اینکه اگه بچم ازم بپرسه ، چرا منو بدنیا آوردی، چه جوابی دارم بهش بدم؟

...

در پایان گفتگو:

دومی: من ادعایی ندارم. نظر خودمو میگم.خود مبحث رو که تخصص و تحلیل لازم داره  فعلا میزاریم کنار. دوقدم میایم عقبتر، به حرفات نگاه میکنم. همه این سوالا و چیزایی که فکرتو مشغول کرده،  به نظرم یک دلیل اصلی داره.

و بعد مثال زد:

فرض کن یه ماشین رو به مدت چند سال  بهت مفتی ،قرض داده باشن و  تو بجای حرکت و استفاده از اون، انقد به بهانه رینگ اسپورت و زنگ و... ماشین رو از پارکینگ خارج نمیکنی تا اینکه اون ماشین رو برا همیشه ازت میگیرن.

اولی: یعنی چی؟

دومی: یعنی حس میکنم دغدغه های تو بخاطر اینه که تا الان با "مرگ" رو برو نشدی! وقتی خدای نکرده با این تجربه رو برو بشی و به آستانه ملاقات حضرت عزراییل برسی. همه اینا برات حل میشه..

فانتزی۱


از فانتزیهای من اینه که سقف اتاق خابم چشم انداز داشته باشه با آسمون پرستاره شب، و من انقدر غرق در حقارتم در مقابل عظمت هستی  باشم تا به خواب برم.

پ ن:

وقتی سید ازم پرسید بنظرت شب اول قبر چقدر سخته. بهش گفتم وقتی آدم به اندازه کافی در برابر عظمت خلقت احساس حقارت کنه، ترس و سختی شب قبر ، چیز جدیدی نخواهد بود

تا نباشد چوب تر/ فرمان نبرد گاو و خر


چند روز قبل توی یک  جمعی  ، صحبت از اوضاع و احوال جامعه و اقتصاد و...بود. ترجیح میدادم فقط شنونده باشم، اولا کوچکتر بودم و دوما نمیدونستم چه مدل افرادی هستن. و اینکه حرفشون از روی اعتقاده یا از روی هیجان.

اکثرا چپی و حامی دولت بودن، یا منصب داشتن و به فکر منافعشون بودن یا محافظه کار بودن. یکیشون خیلی داغ بود. محور حرفاش تحریم و بود و فشار و ...و مذاکره و سازش دولت رو تایید میکرد. تو افکار خودم مصادیقشو مرور میکردم و از خودم میپرسیدم واکنش  مردم به این حرفای منفعت طلبانه  و دستوری چیه؟

کاری به بده بستونای سیاسی یا  تقویم تاریخ هم که نداشته باشیم، در مورد زندگی خود خودمون مصداق پیداکنیم.اون موقع معلوم میشه کی راست میگه. ( قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ) . مثلا من از یه پیمانکار خبر دارم که با بنیاد مسکن  زد و بند داره و ... همه وام ها و مبالغ هم سالها قبل، سر موعد میلیاردی پرداخت شده ، حتا قبل از گرانی های سال۹۷ مصالح هم خریداری شده ، اما هنوز که هنوزه متقاضیان به خونه هاشون نرسیدن. علاوه بر هزینه زمانی و روانی و... هزینه مضاعف گرانیهای بعد از سال۹۷ هم اضافه شده و تصور تکمیل واحد ، پکیج، کابینت و... در مخیله متقاضیان هم نیس.  یه سفره ای پهن کردن خودشون دور هم نشستن دلشون نمیاد جمعش کنن.برای مردم عادی هم سرسوزن ارزش قایل نیستن.

با این مصداق که با آبرو و روان عده زیادی از هموطنای ما مستقیما درگیره، باز هم بهانه تحریمها عاقلانس؟! مشکل در اینجا تحریم نبوده و نیس. مشکل نبود "چوب تر" یا " ترکه انار پر از تیغه" که بر پشت و کمر پیمونکار و مسولان ذیربط بخورده

ارباب / رعیت

تاکسی درمی:

اولی: یادته پارسال بهت گفتم بعضی مسولا مخصوصا میخوان صدای مردم رو در بیارن؟ نشون به اون نشون که چند بار اعلام کردن سبد کالا میدیم و واریزی داریم به حساب مردم، ولی در عمل هیچکاری نکردن و فقط سر و صدای مردم رو در اوردن...

امسال هم در ادامه همون مسلک، افکار و رفتار مردم رو به بازی گرفتن و شب عید اعصاب همه رو ریختن به هم و این داستان ادامه خواهد داشت.

دومی: خدا لعنت کنه اونی که سیستم سرمایه دار پرستی و رانتی رو برگردوند به جامعه. نه فقط آقازاده ها و فک و فامیل مسئولین،  که همه اونایی که تازه به دوران رسیدن رو مسلط کرده به مردم عادی. سیستم ارباب رعیتی زمان طاغوت داره برمیگرده.این وسط فقط ما مردم عادی این وسط فدا میشیم

من: باشنیدن حرفاشون یاد این پست افتادم 


https://dar300metri.blogsky.com/1397/11/08/post-472/ایجادنا-آرامی-به-چه-قیمت؟


بعدا اضافه شد: اینبار مدیران به اهدافشون رسیدن و تقریبا کل جامعه رو به التهاب انداختن. همه جا صحبت از (همراه الفاظ نا خوشایند)  دولتمردان و مدیران نالایقه

پروین، توانگران غم مسکین نمیخورند/ بیهوده‌اش مکوب که سرد است این حدید/ پروین اعتصامی

ایستاده در سایه


دختره لباس شیک و باز پوشیده.  ترکیب جذابی شده. البته این تیپ، مناسب خونه و خونوادس نه کوچه و بازار. سن و سالی نداره، برخلاف قد وهیکل، هنوز قیافه بچگانه ای داره. در حیاط باز بود. داشتم میرفتم تو خونه، خودشو به من میرسونه و میگه، آقا میشه کمکم کنین... یه آقایی باماشین افتاده دنبالم. یه نگاه به ماشین پشت سرش میکنم. یه ماشین تو فاصله ۲۰ متری کنار خیابون متوقف شده، رانندش یه مرد ۴۰ _ ۵۰ سالس. تعجب کردم، یه آدم اینکاره وقتی به این سن و سال برسه حداقل رعایت سن طرف مقابل بکنه و بره با همفازای خودش لا بخوره نه با این بچه ها. عصبانی شدم. خواستم برم سمتش  و لیچار بارش کنم و... ولی با خودم گفتم آدرس خونه رو بلد شده، ممکنه برا خونواده و ماشین و ... دردسر درست کنه و کسی هم تو جامعه از من حمایت نخواهد کرد. برگشتم به دختره گفتم همراه من بیا تو حیاط که طرف فکر کنه خونواده داری  و بره دنبال یه سوژه دیگه. همینکارو کردیم و اون یارو هم رفت. این اوضاع واقعا غیر قابل تحمله.

بعدها با خودم گفتم  یه طرف ماجرا که مشخصه، و شاید متهمان و منفوران اصلی باشن و  تو بعضی کشورا با قوانین سفت و سخت مهار شدن. طرف بعدی خود دختران که دچار "جمع نقیضین" هستن. یعنی هم میخوان در جای نامناسب ،جذاب باشن، و هم میخوان این مدل افراد سمتشون نیان! عاقبت رفتارشونو دوست ندارن! ( درسته یه عده ای مریض روانی هستن و سراغ همه میرن ولی اکثریت رجال ما رفتارشون تابع تیپ و رفتار طرف مقابله)

طرف سوم که کمتر بهش توجه شده خونواده اون دختره  هستن که اینجور میفرستنش بیرون. یعنی خود ما باید خونوادمونو مدیریت کنیم. شاید به اندازه همون دسته اول متهم باشیم. بعد باخودم گفتم فرض کن منه جوون دنبال تیپ مناسب و جوون پسند باشم و برفرض خونوادم هم به ارزشها مقید باشن و  مثلا بریم بازار لباس و پوشش مناسب تهیه کنیم، اصلا گزینه ای هست برا انتخاب یانه. الگوی مناسب افکار و عقاید من هست که شیک وجوون پسند باشه؟ تجربه ثابت کرده که نیست، یا خیییلی به سختی و با هزینه بالاتر شاید پیدا بشه.

 با این وصف یه مقصر چهارم هم وارد ماجرا شد که شاید همه مقصرای قبل زیر مجموعه اون هستن و اون داره همه رو بازی میده و هیچکسی هم کاری به کارش نداره. اون دو مورد اول آماج حمله و توهین و سخت گیری هستن ولی مقصر اصلی که کارگردان همه ماجرا هست، کنار گود تو سایه ایستاده.

جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست.