بازنشر:
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود میگوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شبها برمیخاستم و نماز میگزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.
شبی در خدمت پدر (رحمة الله علیه) نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، میخواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیدهاند.
پدر را گفتم:
از اینان کسی سر برنمیدارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفتهاند، بلکه مردهاند.
پدر گفت:
تو نیز اگر میخفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
پ ن:
کسی خبر داره پدر مادر سعدی کیا بودن؟ یا پدر مادر بزرگان دیگه ای که فقط یه پوسته ای ظاهری ازشون شنیدیم؟ مثل حضرت خدیجه، آسیه همسر فرعون، یا لقمان، ساره، پروفسور سمیعی، رهبرای اتقلاب خودمون، و...
نبودی نبودم
تو بودی که بودم
کلا پدر مادرا سوخت بچه ها میشن برای بقا بصورت غریزی تلاش میکنیم نسل بعدی بهتر از ما باشن
حرفت درسته. اما اینجا از زاویه دیگه صحبت شده. اینکه گاهی یادمون میره میوه، درختی هم داده. و لزوما اون میوه بر درخت برتری نداره...