+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

بیاییم "مردم" شویم


++ پست قبلی، شاید پیش نیاز این پست بود! 

++ بعد از حمله همه جانبه رژیم بعثی به کشورمون، قریب به 3 ماه ایران عملا هیچگونه اقدام جدی نداشته...شاید اگه همون روزای اول یه حرکتی قاطع انجام میشد مسیر تاریخ جوری دیگه بود... ادامه اون وضعیت و عدم موفقیت ها ، حتی منجر به زمزمه هایی مبنی بر صلح با دشمن میشه! در چنین بحرانی نیروهای مردمی وارد عمل میشن و مثل همیشه با از خود گذشتگی و امکانات محدود معجزه میکنن. هم اوضاع نظامی رو سامان میدن و هم بساط منفعت طلبها و ژنهای برتر داخلی رو جمع میکنن. جمع شدن بساط این افراد مطالبه گر فاسد، به مراتب مهمتر از موفقیتهای نظامی بود و اون موفقیتها رو شتاب هم بخشید...

++ ایران الان، با این اوضاع فشار و کمبودها و کم توجهی ها، همون خرمشهر ماههای اول جنگه ! اگه ما دلمون رو خوش کردیم که از بالا کمک، یا حداقل توجه و حرکتی میرسه، در اشتباهیم. اونا در جنگ قدرت و ثروت بین خودشون غرق هستن و دین که هیچ، انسانیت رو هم سرش حراج میکنن. ما مردم باید خودمون کاری کنیم. بشیم همون مردم اون زمونا. 

++ آنها هرگز با شما به صورت دستجمعی نمی‏جنگند جز در دژهای محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است (اما در برابر شما ناتوانند) به ظاهرشان مینگری آنها را متحد می‏بینی در حالی که دلهای آنها پراکنده است این به خاطر آن است که قومی بیعقلند!   سوره 59, آیه 14

دست و بالم شل میشه

حرفای ابدارچی:

+ برام مهم نبود که لهجه و قیافش جار میزد معتاده، حتا مهم نبود که دروغا و داستانهاش واقعی باشن یا نه، اما مهم بود که میتونه تو این سن و سال کار کنه و مهمتر اینکه فرد قانع و نجیبی نبود. یعنی حتا درجواب  مرتضی هم که  با وجود مخالفتهای ماها بهش کمک میکنه، باز طلبکاره.  این آدما اگه یه کوه طلا هم بهشون بدی باز بی چشم و رو تشریف دارن. گربه مسلک شدن. گاهی محبت بی جا عینه ظلمه. توی یه جمعی صحبت از  این مدل سخاوت مرتضا بود، منم نه اینکه بخام روشنفکر بازی در بیارم و یا حتا بخام بگم کار اون اشتباهه یا درسته فقط نظر خودمو گفتم. اینکه: من افراد عزت طلب رو بیشتر میپسندم و 2تا مصداق زنده آوردم برا دوستان. گفتم همین چند دقیقه قبل اون جوون 20-25 ساله معلولی که کارمندخدمات فلان شرکت هس اومده بود پیشم وقتی نگاهش کردم از خودم خجالت کشیدم. از اوضاع لباس و ظاهرش همین بس که چاک جیب شلوارش پاره بود و زیپش هم زوار در رفته شده بود...ولی باز عزت داشت و گدا صفت نشده بود. یا اون معلول ذهنی که تو اتاقها تراکت تبلیغاتی پخش میکنه و از موسسه طرف قراردادش یه مختصر درامدی کسب میکنه. قبول دارم این حقوقا  و وضع معیشت، واقعا برا مسئولای دولتی خفت باره اما عزتمندی این افرادو میرسونه ...

+ زنه بسته جورابهاشو از این اتاق به اون اتاق میبرد و کسی ازش خرید نمیکرد. وقتی اومد تو اتاقمون و با واکنش تند یکی از افراد اتاق مواجه شد و میخواست بره بیرون صداش کردم و ازش جوراب خریدم. درحالیکه یه گونی جوراب تو خونه داشتم . نه اینکه خاسته باشم جلو بقیه ریا کاری کرده باشم. اصلا قصد خرید نداشتم اما وقتی چهره اون زن رو موقه بیرون رفتن و موقه  رفتار تند اون فرد دیدم به خودم گفتم حتما میخرم. نه اینکه دلم سوخته باشه ویا بخام ادای ژان وال ژان دربیارم... بهم برخورد. حس کردم اون زن عزت و شخصیتش ... حالا اگه یه دختر بزک کرده میومد چجوری دورش میکردن بعضیا... این زن از روی جبر زمونه به این کار رو اورده و کارش گدایی هم نیس. برای من این فرد خیییلی زیبا تر از اون دخترای عشوه چی هستن...

+ دختره کتابهارو گذاشت رو میز. ازش کتاب خریدم. هرچند هم قیمتاش واقعا بالا بود، هم کتاباش از اون مدلا بود که من عمرا به اختیار خودم  بخرم. نه اینکه دلم سوخته باشه یا تو خط ریاکاری باشم . از حرکتش خوشم اومده بود. با وجود یتیم شدنش راه عزتمندانه ای انتخاب کرده بود تو این اوضاع سخت معیشتی.


پ ن:

* برنامه تکراری کریم بود. تو مسیر برگشت از دانش کاه به خوابگاه،  از کنار بساط زن دستفروش که میگذشت ازش خرید میکرد. درحالیکه میدونستم کریم کرایه برگشتن به خونه رو هم نداره و  بهمین خاطر دیر به دیر میره شهرستان. اون موقه ها ژتون غذای دانش کاه 100 تومن بود،حتا همون ژتون 100 تومنی رو هم با حساب و کتاب استفاده میکرد که تا اخر ترم کم نیاره...میگف  جلو همچین افرادی دست و بالم شل میشه. اینا افراد عزت طلب و آبروداری هستن که  از روی نداری و ناچاری افتادن تو این کار..

* شیرینی کار کریم اکتسابیه. این لذتو بدون ترس از "برچسب ریاکار بودن" برا همدیگه تعریف کنیم و این نگرشو گسترش بدیم

من حیوونم، شما چطور؟!


مخاطب این پست دله دزدها هم هستن! 

+ دوستم از احوالات یکی از همسایگانش تعریف میکرد.میگف "رضا" یه مرد 50 ساله شوخطبع بود. کلاه شابگاهی  و سیبیل و طرفدار دو آتیشه پرسولیس بودنش تو همه محله معروف بود. بعد از تاسوعا عاشورا  دیدمش خیلی دمق و گرفتس. پرسیدم چی شده؟ چرا انقد تو خودتی؟ گف گاو و گوسفندامو دزدیدن! تو همین ماه عزیز،  موقعی که واسه عزاداری رفته بودم هیات. جا خوردم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم. به شوخی بهش گفتم قصه نخور.  حتما طرف نذر داشته! کاریش داشته. (میخاستم جو عوض بشه و مث قبلنا شوخ و شنگ بشه)

این دومین بار بود که دارو ندارشو میدزدیدن. سری قبل که گوسفنداشو دزدیدن، رفت 25 میلیون وام گرفت و اینارو دوباره خرید . میگف هنوز کلی از قسطای وام مونده و دوباره دارو ندارمو بردن..... دیروز سر غصه همین 25 میلیون سکته کرد و مرد!

+ با خودم فک میکردم چه دزدای بی انصافی بودن که برا بار دوم اومده سراغ این مرد.  دزد هم دزدای قدیم! کل زندگی این روستایی به 4تا گوسفندش خلاصه میشده عاخه بی انصاف برو از اونا ک پولای مفت بیت المالو بالاکشیدن دزدی کن. برو سراغ اونا ک ادعاشون سقف فلکو پاره میکنه. برو بی غیرت... 

حداقل، دزدهای خوبی باشیم

+ همکارم هیجان زده بهم گفت خبر داغ: امروز صب تو یکی از بانکهای فلان خیابون سرقت مسلحانه شده. اصلا برام مهم نبود. چه برسه به اینکه هیجان زده بشم! یاد ماجرای "رضا" افتادم و اینکه تو بیخبری دق کرد. فرداش همکارم بهم گف جریان دزدی بانک یادته؟ گفتم خب! گف دزداشو دستگیر کردن! کمتر از 24 ساعت. و من باز یاد "رضا" افتادم و دلم براش سوخت. به اندازه وامی که رضا گرفته بود از بانک دزدی شده بود!

+ حکایت ماجرای این پست که هنوز هم به نتیجه نرسیده.


نتیجه واقعی


حرفای آبدارچی:
اگه قبل از بازی ما، کره اینجوری آلمان رو حذف کرده بود ما قطعا بازی اسپانیا و پرتغال رو برده بودبم. این میتونه حرف درستی باشه. تو این حرف یه نکته ظریفی هس. ما ایرانیها یه عدم خودباوری ته ذهنمون داریم. تا چیزی برامون عینیت پیدا نکنه، داشته ها و توانایی هامونو باور نداریم و البته تبلیغات بیرونی و درونی منافقانه و خصمانه خودی و غیر خودیها هم تو ایجاد این عدم باور اثر داشته. همین الانش هم نمبدونیم مثلا "ماهواره بر بومی" یعنی چی. فقط یه چیزایی شنیدیم.
در سطح پایین تر به شخص خود خودمون هم اعتقادی نداریم. مثلا اگه میدونستیم که بزرگترین رقبای ما تو کار و زندگی و... که مدام در تب و تاب و استرسشون هستیم خدا براشون جداگانه نقشه کشیده و "مکرالله" کرده اونموقه بدون توجه به حواشی و با ارامش کار خودمونو دنبال میکردیم و مدام نق نمیزدیم. اعتقادمون به خدا که بماند، به خودمون هم ضعیف شده وگرنه انقد آیه یاس نمیخوندیم. (هرچند ما مامور به "وظیفه" ایم، نه "نتیجه" و نبایدم توقع نتیجه داشته باشیم اما انگار سنت خدا بر این بوده که این امور به "نتیجه" هم ختم بشن!)
البته از انصاف نگذریم نباید صفر و صدی فک کرد. روسیه و امریکا یهویی قدرتمند نشدن (اونجور که بعضیا القا میکنن فقط جنگ دوم جهانی اونا رو بالا اورد)...  المان و ژاپن همینطور. اینا عقبه داره. یا انقلاب ما فقط مربوط به سال 57 و تلاش یه عده کم نبود. اونهم عقبه چند ده ساله یا چنصد ساله داشت. تو بازی فوتبال با آلمان هم اگه از نظر ما، کره معجزه کرده شاید از نظر یه مسئول کره ای عادی باشه! مصادیق زیاده. از کشتی سازی کره تا صنایع خودرو و... مثلاهمین تصویر بالا. مدتهاست سامسونگ روی لباس خیلی از این تیمهای رده اول جا خوش کرده. امثال سامسونگ قبلن کره رو قهرمان کرده بودن.
به یاد این گفته ، ماها باید خودمونو مث شهید طهرانی مقدم ها بزرگ و اثرگذار کنیم، یا حداقل برا شروع امثال اونا رو پیدا کنیم و ازشون الگو بگیریم و بگیم اگه اونا بودن چه میکردن...

پ ن:
بهترین سخنرانی و یا نوشته اینه که ادم ازش چیز یاد بگیره و بهتر از اون اینکه ادم فک کردن یاد بگیره یعنی نه تنها مطلب یادمون بده بلکه فضایی در ذهنمون ایجاد کنه که خودمون هم علاوه بر اون مطالب، یه سری مطلب جدید و بابهای جدیدی تو ذهنمون باز بشه

چینش خاص


بهش میگم چینش این مدلی کارها و نیروها باعث دوندگی بیشتر مراجعین و  کم شدن انگیزه و بازدهی نیروها میشه. برای ما و مراجعان، اتلاف وقت و سردرگرمی بار میاره. در جواب میگه:     لابد مدیرا یه فکرا و حساب کتابایی میکنن که به ذهن ما نمیرسه.      بهش گفتم قطعا همینطوره. اما این جواب خوبی برا من نیس. معاویه هم خیلی فکرا و حساب کتابا کرده بود که با علی در افتاده بود...

اولین مصداق عینی و ملموس این مدل "مدیریت احمقانه" رو تو دوره اجباری سربازی  دیدم. و البته اونو گذاشته بودم به حساب عقده ای بودنشون. اینکه نیروها و افراد رو جوری چینش میکردن که حداکثر کنتاک و برخوردو اصطکاک روحی درشون ایجاد بشه و  درگیری تا ابد ادامه دار باشه . البته یه احتمال دیگه هم مطرح هست و اون اینکه حداکثر توان رو بخرج بدن تا جلو هر گونه اتحاد و انسجام در طرف مقابل گرفته بشه ! دلیلش هم حفظ جایگاه خودشون و تسلط بر افراد به هر قیمتی(همون تئوری تفرقه بنداز و ریاست کن). حالا این وسط بازدهی مجموعه در حداقل و فشارها در حداکثر ممکنه  باشه چه  اهمیتی داره!

تو بهترین حالت ممکن حکایتش مث بازیکن فوتبالیه که میخاد همه گلها رو  فقط خودش بزنه. نه تنها به کسی پاس نمیده، بلکه افراد تیم رو  از ورود به زمین حریف منع کرده!!

نمیدونم شاید توهم توطئس اما دم دست ترین جوابیه که تا الان پیدا کردم