+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

گودزیلا


++  هر موقه یکی ازین "گودزیلا ها"  میومد خونه، سعی میکردیم خونه رو خلوت کنیم و دسترسیهارو محدود، که علاج واقعه قبل از وقوع نموده باشیم. “گیاه واریوم” یا “تراریوم” یا همون تنگها شیشه ای  تزیینی حاوی گلهای فانتزی هم تو این فعل و انفعالات از طبقه اول کمد کتابها میرف طبقه آخر . تا امروز که گودزیلا رو چند دقیقه تو   اتاق تنها گذاشتیم و زود بر گشتیم سر پست مانیتورینگ و تازه یادمون اومد که فراموش کردیم تراریوم رو از دسترس خارج کنیم. وقتی برگشتیم  همه چیز عادی به نظر میرسید. گودزیلا بدون اینکه به روی خودش بیاره گف: عمو! این کاکتوس رو بزارین بالای کمد! پرسیدم چرا؟ گف آخه ممکنه یه بچه ای بیاد خونتون بهش دست بزنه و تیغ بره تو دستش!!! اینجا دیگه مطمئن شدم گودزیلا در غیاب چند دقیقه ای کار خودشو کرده! و البته جوابشم دیده!

++ نقل از باران:

باباش وقتی دستاشو دید  گفت؛ خدا میدونه چیا ازت یاد گرفته،بریم خونه دهن مون سرویسه.

بهش میگم بچه باید بچگی کنه و شلنگ تخته بزنه!

البته  خیلی بچه ی پرسوال و گیر سه پیچیه! بهش گفته بودم، مترسنج گفته،شبیه اون مرد بیل به دست بیست تومنی هستی،

گفت ،بیست تومنی؟گفتم ،آره ،برو روی میز هست .رفت برداشت و گفت،با این چی میشه بخریم ؟ گفتم ،هیچی.گفت ،یعنی برم بگم آقا یه شکلات بده ،نمی ده؟گفتم نه.تازه بهت میخنده :))

میدونین چی گفت؟گفت : پس میگم ،آقا این بیست تومن و بگیر ،یه پس گردنی بزن من برم کار دارم!!!!

بعدش رفت یه دوری زدو ،تازه یادش آمدو پرسید،مترسنج کیه؟!

پ ن:

با همه نکات مثبت و نیمه پر لیوان در مورد نسلهای بعد و چشم انداز پیشرفتشون بد نیس به قسمت خالی لیوان هم اشاره بشه. نسل جدید از خیلی لحاظ در خطر بیسواد و سطحی بار اومدنه. نتیجه فرزند سالاری امروز بچه هایی هستن که  والدینشون از عطسه اونها ذوق میکنن در حالیکه برای نسل قدیم (دوران والدین سالاری) شرایط کاملا برعکس و سخت گیرانه بود. 


فقط برای یکی


++ فقط  18 سال! ( لینک تصویر فوق با کیفیت بهتر)

++ پشت سر افراد حرف زدن نفرت انگیزه. همینطور همجواری با افرادی که مث اسب دروغ میگن و براشون عادی شده .

++  بازنشسته شد. با همه حرفایی که پشت سرش میزدن من ازش بدی ندیده بودم.

رفتاراش غیر منطقی نبود. شاید یخورده حساس و دقیق بود و تو بدترین نوع نگاه، یخورده زیادمحتاط و قانونمدار بود.

چند وقت قبل دیدمش. یخورده از لاک محافظه کاری و قانون مداری قبل بیرون اومده بود. شاید بشه حرفاشو چکیده 30-40سال کار دونست. بهم گف به هیچی اعتماد نکن. نه به قانون نه به همکار و نه...   

برا هیچی و هیچکس هم کار نکن. نه قانون و مسولای بالایی برات مهم باشه نه حتا مردم و مراجعین. اینا هیچکدوم به دردت نمیخورن. فقط اگه برا خدا کار کردی برات مونده.

پ ن:

پیامبر و امام علی هم نتونستن حریف طمع بعضی از خودیها بشن...

22بهمن

هر سال دعوت احزاب مختلف (6تا8تا حزب داریم انگار که شاید اسمشونم نشنیذه باشیم) و مسولین و... رو شاهد هستیم که مردم رو دعوت میکنن به راهپیمایی و...همیشه برام سوال بوده که شماها چه کاره مردم هستین که این مواقع یاد مردم میوفتین?!

ترجیح میدم این حضرات تو تجمعات نباشن تا جمع خودمونی باشه.

من خودم طرفدار ثبات و ارامش وحفظ اماناتی هستم که نسلی به نسل بعد با خون دل و جون جوانان و...منتقل شده و امیدوارم از این نوشته سو برداشت نشه.

بعدا اضافه شد:

تصویر مرتبط

نگد2 (بهترین اس ام اسی که منتظرشم)

در ادامه پست قبل  (نگد):

++ وقتی آبدارچی رسید، صحبتاشون تموم شده بود. "نگد" جمع رو ترکرد برای آبدارچی  مهم نبود موضوع حرفشون چیه به کار خودش مشغول بود .وقتی ازش پرسیدن  شماره رند قیمتش چنده و... فهمید موضوع حرف چی بوده .  به احتمال90% مثل همیشه "نگد" داشته های مادیشو از جمله شماره رندشو به رخ اینا کشیده بوده...بدون اینکه دست از کار بکشه یا حتا روشو برگردونه خطاب به اونا گفت: نه شماره تلفن رند بدرد میخوره و نه شماره پلاک ماشین رند یا... تنها شماره ای که برا من مفیده و دوسش دارم شماره حسابمه! حالا اگر رند باشه هم اشکالی نداره!

++ موضوع صحبتها همه چیز بود.  از معیشت و سیاست و دیانت و...هر موضوع نا خوداگاه لینک میشد به یه موضوع دیگه و بحثها با شیب ملایم تغییر میکرد. حرف از اوضاع جونا و بیکاری  شد و در ادامه به لاقیدی ها و سست عنصری ها و بعدش به نا کارامدی نظام اموزش و پرورش و در نهایت رسید به رسانه ها. و تا دلتون بخاد مصداق از رسانه ها. اینکه حتی یه پیامک هم ممکنه کل تمرکز جوون و عمر و سرمایشو خراب کنه... صحبت از پیامکها بود که آبدارچی رسید. ازش پرسیدن چه پیامکی دلتو لرزونده یا تو رو هیجانی میکنه؟ گفت بهترین اس ام اس که منو به وجد میاره پیام واریزیهای بانکی به حسابمه!

پ ن:

شاید ظاهر حرفا مادیگرایی باشه اما فلسفه قشنگی پشتش هس. (تصور کنین مدیر یه مجموعه/شرکت هستین و  واریزیها براتون بیاد)

ایستگاه جوانمرد قصاب


+   مرد میونسال بعد از مهمانی از خاطراتش میگفت. از همه نوعی.  هر کسی میتونس برداشتهای خودوشو داشته باشه. یکی از خاطراتش این بود: 

چند ماهی میشد که شغل قصابی رو انتخاب کرده بودم . یه گوسفند خریده بودم و بهش مشکوک بودم . اون موقه ها سونوگرافی هنوز باب نشده بود! بنابرین بردم پیش  3تا کارشناس که بگن آبستن هس یا نه. و هر سه تا گفتن نه. وقتی قربانی شد و شکمشو باز کردم از شکمش 2 تا بره در اومد!

غیر از موضوع ضرر مادیش   (که بلاخره کلی از وزن گوشت آماده فروش کم میشد)    کلا از خودمو و کاری که مشغولش شدم بدم اومد. همون موقه تصمیم گرفتم اینکارو بذارم کنار 

با خودم فک میکردم اگه مرد میونسال، 30 سال قبل، اون تصمیم رو نمیگرفت ، هرگز به موفقیتهای فعلی نمیرسید( حداقل از نظر شغلی)

کلا از آدمای این مدلی خوشم میاد. افرادی که اعتقاداتی دارن و به هر قیمتی پاش می ایستن. برا اعتقادات و آرزوهای بزرگشون پا روی هر منافع ظاهری  میزارن و کاری به حرفای "کودک طمعکار درون" و حرفای مردم ندارن.حتا مخالفان این مدلی هم محترمن! افرادی که با وجود مخالفت یا حتا دشمنی با ما، مسلکشون ثابت و مشخصه.

باید یاد بگیریم مثل اون قصاب وقتی فهمیدیم مقصد قطار با اهداف و  مسلک ما جور نیس ازش پیاده شیم! زندگی یعنی همین ، هرموقه خاستی با شجاعت مسیرتو اصلاح کنی. طی کردن چند قدم در مسیر درست باپای پیاده، بهتر از کیلومترها  مسیر با قطار و سایر وسایل حمل و نقله.

+   سجاد بهترین پیشنهاد شغلی (از نظر ماها) رو رد کرد و  بجای یک شغل رانتی با جایگاهی عالی در پایتخت، ترجیح داد اهدافشو ادامه بده و بلاخره برای تحصیل رفت اسپانیا و الان همونجا یه شغل مناسب داره. محمد با همه رانتها و حسن سابقه ای که تو درس و بسیج داشت بجای کار تو شرکت خودرو سازی داخل یا  تدریس دانش کاه، الان اونطرف آب داره به رشدش ادامه میده، مرتضی کار دولتی که الان همه براش سرو دست میشکنن رو با دادن غرامت لازمه رها کرد و برا خودش دفتر و شرکتی راه انداخته که دست کم 5الی 10برابر قبل حقوق میگیره و چند نفر زیر دستش کار میکنن و شغلش راکد نیس، مثالها زیادن و حتما شما هم مصداقهایی سراغ دارین.

حساب این مدل افکار از "ناشکری" سواست. انجام  کارهای با درامد جزیی که شاید ما براحتی بعنوان شغل دوم ویا شغل خانگی قبول میکنیم اما حواسمون به پتانسیلهای خودمون نیس و اینکه عمر و فرصتهای ما خیلی ارزشمند تر از تصورات ما هست. و این یعنی عزت نفس