+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

مردم


ظرافت رفتار با افراد جامعه مث دوچرخه سواری با سرعت زیاد تو یه بیابون پر از کاکتوسه!

# بیت المال + حق الناس

+ در جواب کامنت برخی از دوستان بعدا اضافه شد:

**  بعضی همکارات   تو روز روشن  کم کاری میکنن و از مسئولیتهایی که سربرج حقوقشو میگیرن فرار میکنن، ملت رو میپیچونن،سرشون منت میزارن و سطح فکر پایینشون واقعا اذیتت میکنه، ... اما این درگیری ذهنی بیفایدس چون نبایدباهاشون بحث کرد. در شان تو نیست. 

از طرفی هم  ملت علاف میشن، دستشون به جایی بند نیست و حتا میان سر تو غرغر میکنن و تو  نمیخای مث بقیه همکارا اونا رو اسکل کنی  . به خودت اجازه نمیدی برا ملت توضیح بدی که همکارات  طی چه فرایندهایی اسکلشون کردن. چون در شان تو نیست که حتا پشت سرشونم دربارشون حرف بزنی و ترجیح میدی خود ملت "عملا" در بلند مدت بوی  تعفنشونو بفهمن.

تو این منگنه تحت فشار قرار میگیری و ممکنه تحملت تموم بشه! مخصوصا مواقعی که کار تو ، بخاطر کم کاریهای همکارا زیر سوال بره.

کار تیمی تو ایران نمرش صفر صفره!

تو همچین موقعیتی قرار گرفتم ولی برخلاف همیشه که انعطاف به خرج میدادم و "کار تیمی" رو تا آخر انفرادی انجام میدادم، طرف رو فرستادم پیش یکی از همکارا که وظیفشو خودش انجام بده نه من. و طبق پیشبینی، طرف دلخور شد،  چون همکارا جوری جهت دهیش کرده بودن که انگار وظیفه من بوده! ازطرفی همکارم دلخور شد(به جهنم!) که چرا مث همیشه وظیفه ایشون رو من انجام ندادم و مزاحم اتلاف وقت ایشون در تایم کاری شدم، و البته طبق پیش بینی، ایشون هم بابیخیالی همیشگی، طرف رو  مدت زیادی علاف  کرد. تا شب ناراحت بودم! از اینکه به اجبار وارد تیمی شدم که هیچ وجدانی برای کار ندارن. فکرم درگیر بود مدیریت بیمار و علافیهای مردم و بیخیالی  و سوء استفاده بعضیها از آب گل آلود. تصویر بالا نتیجه خاب اونشبه! تا صبح خاب حرکت باسرعت زیاد تو مزرعه کاکتوسها میدیدم! صبح از کارم پشیمون بودم. با خودم فک کردم نباید انعطافمو از دست میدادم. با سرعت کمتری باید بین کاکتوسها حرکت کرد.  اینکه افراد سطح پایین تونسته بودن تعادل فکری منو بهم بزنن نشونه بدیه. باید ظرفیتم بالاتر ببرم و منطقی تر رفتار کنم. دم دست ترین روش اینه که آدم کار خودشو درست انجام بده بقیه کارا رو بسپره به خدا

**  حتما شما هم تجربیات مشابهی از رفتار با"مردم" داشتین...

آستانه تحمل، چند پله بالاتر

جمله ای الهام بخش از آبدارچی وبلاگ!

        قابیل اگه میدونست چه دخترانی قراره پا به این کره خاکی بزارن هرگز بخاطر یه دختر مرتکب اولین قتل تاریخ بشریت نمیشد!!

پ ن:

 + قتل یا خودکشی، آخرین حد بن بست فکری و کوته نظریه.  

+ این جمله رو یادم نیس کجا خوندم اما دوسش دارم:  خوشبختی ، میتواند مجموع تمام بدبختیهایی یاشد که سرمان نیامده!

+  لینک ترجمه ای متفاوت از آیت الکرسی

عزت نفسمون کجا رفته؟

از سری خاطرات آبدارچی:

مرد میونسال رو مث همه مراجعین راهنمایی کردم. ازش شماره سند خاسته بودم و براش توضیح دادم کجاها بره. اما اون بعد از همه راهنماییها با لحن طلبکارانه و برتری جویانه ای برگشت پرسید چرا شماره سند ازم پرسیدی؟ باز هم دوزاریم نیوفتاده بود و فک میکردم اینم مث خیلی از مراجعین دیگس. نمیدونستم چجوری براش توضیح بدم که  همون موقه  که  داشتی به چاپلوسیهای بقل دستیت گوش میدادی تو سیستم شمارتو چک کردم تا بهتر راهنماییت کنم. 

بهم گف خودم بلد بودم! و رفت! وقتی رفت به همکارم گفتم امثال این افرادو نباید راهنمایی کرد  ببینم با ادعای خودش چجوری جلو میره...همکارم بهم گف الانم که داره مسیرو اشتباهی میره! 

مرد میون سال دوم هنوز رو صندلی انتظار نشسته بود. فک نمیکردم مکالمه بین منو همکارمو شنیده باشه. اما وقتی همکارم رفت بیرون بهم گف تو باید بیشتر احترام فلانی رو بگیری. اون یه زمانی ریس فلانجا بوده و ...

از حرفش تعجب کردم. اولا چجوری حرفای بین منو همکارمو شنیده بود و دوم اینکه من عمرا با امثال اون افراد دهن به دهن نمیشم و ترجیح میدم سکوت کنم حالا این از کجا پیداش شده که میخاد ازم حرف بکشه و وقت و انرژیمو با درگیر کردن به این  مدل افکار تلف کنه! 

بهش گفتم حاجی! برا من همه مراجعین یه جورن! میخاد رعیت باشه، میخاد رئیس. تازه اون رعیته برا من محترم تر هم هس نسبت به این مدل افراد.

بعضیا  واقعا چه فکری میکنن. من در واقع دارم از غزت نفس این ادما جلو اون رئیس پندارهای مغرور دفاع میکنم اونموقه اومده اینجوری واکنش نشون میده!

حتا مغرور بودن اون فرد اول عادی بنظر میاد اما "کاسه لیس" بودن این دومی واقعا تعجب آوره. بعضیا انگار کاسه لیسی تو خونشونه. الان که سنی ازت گذشته و اون فرد اولی هم هیچ مقام و منسبی نداره، هنوز هم براش کاسه لیسی میکنی!؟ حتا اگه کاری هم دستش بود   (که نبوده و نیست)   ، یه کم سختی به خودت بده و شخصیت و عزت نفس داشته باش!


پ ن:

یاد یکی از همایشهای دانشجویی افتادم و شعری که دانشجویی خواند:

مردِ تبر به دست مرا ترک می‌کند     /    تنها "بت بزرگ" مرا درک  می‌کند !

خودمون بزگترین بت هستیم  و شکستن این بت از سخت ترین کارهاست.

چرا از بعضی چیزها و آدمها بت میسازیم. درحالیکه خودمونم میدونیم هیچی نیستن! و جالب اینکه اونا مجبورمون نکردن به این کار، مقصر خود خودمونیم!

کارآگاه علوی

ماشین یکی از همسایه ها رو تو روز روشن دزدیدن و  این موضوع ، بدتر از هزینه مالی، فشار روانی زیادی به  اون زوج جوون وارد کرده. دلداریش دادم و این واقعیتو بهش یاد آور شدم که جوش مال و پول رو تا وقتی بخور که به جسم و روحت صدمه نرسونه. بهش گفتم یادته فلان همسایه 20سال قبل دزد اومد خونشون زنش از فشار عصبی مریض شده 20 ساله قرص و دوا میخوره در حالیکه دزد خونشون همون 20 سال قبل پیدا شد و اموال هم عودت شده بود! (فردای روز دزدی!)  اگه اون زن بجای هیجان و احساس یه خورده محکمتر بود انقدر خانواده و خودشو عذاب نمیداد. پس مراقب باش مثل اون سست نشی. کل ضرر مالی وارد شده رو بذار کنار هزینه تفریح یک هفته ای یا یک روزه بعضیها،  اونموقه بار ذهنیت  منتقل میشه یه سمت دیگه و  محکمتر رفتار میکنی...


** با خودم فک میکردم نباید پرونده های سرقتی این مدلی سخت باشه. پیدا کردن پژو با پلاک و رنگ خاص. اون هم تو عصر اطلاعات کنونی.

مثلا : حالادیگه هر کوچه ای دست کم 3-4 تا دروبین داره .دوربین بانکها و فروشگاه ها و دوربینای هوشمند تقاطع ها و بزرگراه ها بماند...

دیروز میگف برام پیامک اومده که تو فلان استان سرعت غیر مجاز داشتم! این پیامک خوبیش اینه که آدمو تقریبا مطمئن میکنه ماشین تو یه استان دیگس و دیگه لازم نیس نصفه شبها با زن و بچه چند ماهش،  دور بیوفته تو خیابونا و دنبال ماشینش بگرده.  دوربین هوشمند راهنمایی هم نقطه امید دیگس که میشه رو عکسش حساب کرد. جای تعجب اینکه بهش گفتن برا گرفتن عکس، از طریق کلانتری اقدام نکن . خودت بری  تهران و بگیری سریعتر به هدفت میرسی! نگو ماشینتو دزدیدن،بگو میخام مطمئن شم ماشین خودمه و مستحق جریمه بودم!


**  علاقه به خلبان شدن یا کارآگاه شدن  نوستالوژی دهه شصتیهاست.  شغل "کارآگاهی" تو فیلما حرفه دوست داشتنی و جذابیه. اینکه شواهد و مدارک رو کنار هم بچینیم و برسیم به جواب. رسیدن به جواب هم برای ما لذت بخشه و هم برای طرف دعوی.  حل کردن پرونده های مختلف  سریال زندگی مارو میسازه و با مرورشون به خودمون افتخار میکنیم و کلی خاطره داریم برا تعریف کردن. اما انگار تو واقعیت "کارآگاه" بودن زمین تا آسمون  با فیلما متفاوته.  الان تمرکز اصلی روی "دردسر کمتر" و "حقوقهای آخر برج" هست و همکاری ارگانها برای کمک به رسیدن به جواب هم یه مسیر سنگلاخه...


** همونجور که تو دانشکاه عناوین اکثر رشته ها با کتابها و محتویاتشون همخونی نداشت، همونجور هم بیرون از دانشکاه ، عنوان مدارک دانشکاهی با تخصص طرف، و تخصص طرف با عنوان شغلیش همخونی نداره! مثلا طرف مدرکش روانشناسیه اما خودش روانیه! شغلش هم کارمندی! طرف رشتش جامعه شناسیه اداره مالیات کار میکنه...طرف دیپلمه مدیر یه سازمانه...


بعدا اضافه شد:

نظر بهزاد، یه نکته جالبی رو یادآوری کرد. اونجا که گفت:    "...با این دزدی های اشیا تا آدم... باید تو بدنمونم جی پی اس کار بذاریم..."

جای شکرش باقیه که خلافایی که ماها باهاشون سرو کار داریم هنوز هوشمندانه نیس! اکثرا دله دزدیای متفرقس و معمولا با افرادی معتاد یا پیشونی سفید طرفیم. (خلافای میلیاردی که بهتره اسمشون رو "بده بستون ساده" بزاریم، به گروه خونی این پست نمیخوره و بحثش جداست)

حکایت کسی که تو مسابقه دو  اول میشه و تعداد شرکت کنندگان مسابقه هم فقط همون یه نفر بوده! یعنی  حل پرونده های بدیهی این مدلی هنر نیس، وظیفس! خدا رحم کرده از لحاظ آگاهی و فناوری اطلاعات هنوز خلافکارای ما به مرحله پیچیده بودن نرسیدن


می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب /چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

پیش نوشت: این پست قرار بود 15خرداد پابلیک بشه! در سالروزمردی که مرد بود. 

گفتگوهای سرنشینان  تاکسی، نمونه خوبی از دیالوگهایی بین مردم عادیه. درسته ممکنه حرفاشون احساسی و یا سطحی به نظر برسه اما اونا واقعا مردم عادی همین جامعه ما هستن و حرفاشون حرف خیلی از ماهاست. تو مسیر برگشت به حرفاشون فکر میکردم. حرفایی بدون نقاب:

**   آرزو میکنم یکی مث خمینی پیدا بشه و طومار همه کفتارهای دور "سفره باد آورده" رو در هم بپیچه!  (منظورش برخی مسئولین که خونشون رنگی تر از بقیس)

**    اون پدری که زن و بچه هاشو  با کمال بی غیرتی ول میکنه میره، شرف داره به پدر ما!

منظور از "پدر ما" ، مسولین و دولت و برخی حاکمان جامعن. پدری که فرزندای آسیب پذیرشو رها نکرده بلکه مث خانواده "تناردیه " تا اونجا که در توان داره علیهشون اقدام میکنه. انگیزه ها و دسترنجاشونو به فنا میده و با کمال وقاهت ادعای دانای کل بودن میکنه و ملت رو به اجبار تو مسیر غلط هول میده! این پدر هر لحظه فرزندانشو تحقیر میکنه و شخصیتی براشون باقی نذاشته.

 بالاترین حد ظلم و دیتاتوری، ظلم مردم بر مردمه و این پدر تونسته فرزندانشو به جون هم بندازه و این هنر هر کسی نیس.


+به این حرفا فکر میکردم که  متوقفمون کردن

پلیس تو گرمای 4-3 بعد از ظهر مردم رو جریمه میکرد و نفرین میخرید. مردمی روزه دار و خسته که تو چند کیلومتری  بیرون شهر در حال برگشتن از محل کارشونهستن.

اگه این اسمش زورگیری تو روز روشن نیس پس چیه! آدم یاد داروغه "رابین هود" میوفته. اینکه مث سر گردنه، هر ماشین عبوری متوقف بشه و تو اون گرما، مردم معطل و کنجکاو باشن به چه علتی متوقف شدن و بعد با کمال تعجب ببینن بابت هیچ و پوچ جریمه شدن

نمیدونم شما  هم کتابچه کد تخلفات رانندگی رو مشاهده کردین یا نه. تنوع کدها انقدر هست که دست کم یکی دوتای اونها شامل حال هر کسی میشه!

بماند اون تخلفاتیکه خودشون سمبل میکنن و به مردم میچسبونن یا  اون تخلفاتی که خارج از توان و مسئولیت مردم عادی هست (مثل بیمه یا معاینه فنی  برای وسایلی که از همان ابتدای خروج از کارخانه مورددار هستن و یا وضع بسیار غیر استاندارد راه ها و ...)

 + و مردمی که نجیبانه فقط میتونن حسرت بخورن و با دلایل واهی خودشونو آروم کنن. یکی میگف خدا رو شکر  این200هزار تومن جریمه رو خرج دوا درمون نکردیم! دختری برادرشو دلداری میداد که خدارو شکر سرطان نداری!!و...

 به راننده ماشین جلویی که همسایمون بود گفتم من شاهد بودم شما تخلفی نکردین پس چرا بابت این جریمه که مبلغشم سنگین هست اعتراض نمیکنی؟! و اون گفت چی بگم؟؟مگه میشه به این جماعت چیزی گف! 

وای از روزی که مردم به همچین نتیجه ای برسن! دلم میخاست خروارها "فحش منطقی" نثار شخصیت کثیفشون کنم اما از عواقب کارم ترسیدم و اینکه برای دوستم که پشت فرمون بود نمیخاستم دردسر بشه.خیلی دوس داشتم مث این فیلم هندیها یه کتک مفصل نثارشون کنم.خیلی دلم میخاست مث میرزا رضای کرمانی و یا ستارخان یا... مجوز برخورد سخت و مستقیم با این افراد و داشتم و ....حیف ک اسلام دست و بالمو بسته وگر نه من از انگ داعشی خوردن جلو این موجودات ابایی نداشتم!

صد رحمت به دزدای سرگردنه! لااقل اونا دنبال منافع مادیشونن. اما این جماعت چطور؟ جریمه کردن مردم تو یه مسیر خلوت اونهم تو گرمای 3-4 بعد از ظهر رمضان! آدم تعجب میکنه. مبالغ که  مستقیم میره به خزانه دولت، پس چی گیر این موجودات میاد؟ هیچ بهونه قابل قبولی به ذهنم نمیرسه جز سادیسم!

آدم با دیدن نجابت مردم یاد جریان ایست بازرسی "تاسوکی" می افته!!! و نجابت مردم که واقعا اونا رو آسیب پذیر کرده. اگه مردم نجابت نمیکردن و به پلیس احترام نمیزاشتن و توقف نمیکردن ، خسارت نمی دیدن! انگار رسم بر این بوده و هست که هر کس رام تر باشه بیشتر صدمه میبینه!

به دوستم میگفتم اگه توقف نمیکردی، تو اون شلوغی کسی متوجه نمیشد و جریمه هم نمیشدی....

با دیدن این مدل صحنه ها همه دوران اجباری راهنمایی رانندگی میاد جلو چشمم و از شدت نفرت هیجان زده میشم!عین اتفاقی که در این پست افتاده بود. یکی میگه پس نظارت و بازرسی چیکارس؟ نفر کناری بهش میگه: اینا  جوکه! از فساد دستگاههای اجرایی(بیمارستان،فرمونداریها،بانک،بیمه،نفت و....) عبرت نگرفتی؟!

چاغو هیچوقت دسته خودشو نمیبره!

دیالوگها در ادامه مسیررو خودتون میتونین حدس بزنین.

+  شهر که شلوغ میشه قورباغه هفت تیر کش میشه! بدبختی اینه که یه عده از اونور دیوار افتاده، بهونه دست میگیرن و  اصل اسلام و نظام و امنیت رو زیر سوال میبرن...افرادی که هیچ پابندی به دین و اخلاقو انسانیت  ندارن اما وقتی فرم ثبت نام  پر میکنن میزنن: دین اسلام،مذهب شیعه!!

برگردیم به موضوع 15خرداد! قطعا این ثمره اونهمه خون و ایثارگری نیست. وراث اصلی این خونها و سختیها، مردم عادی اند. این برخوردها در  شان مردم نیست.

+ من این مشاهداتو ننوشتم که "باد ناله" کرده باشم. اینها انکار نیمه پر لیوان نیس. فقط  تبادل راهکار برا اصلاح رفتارمونه. اگه از همون اول ، مردم به جای محافظه کاری یا نجابت ، معترض میشدن هیچوقت این پول زور گرفتنها نهادینه نمیشد. و اون جمله معروف که : حق دادنی نیس، گرفتنیه!

پ ن :

یه سوال دیگه: اگه این وجوهاتی که به خزانه دولت واریز میشه (انواع جریمه ها و مالیاتهایی که از گوشت خوک نجس تر هست، آیا حقوق پرسنل دولت شبهه ناک نیست؟

آیا این حرامخوری و تقابل با مکتب امام حسین نیس؟