+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

استفاده ابزاری


++  بلاخره هر مقام و شغلی زیر دست یه مقام دیگس...ریس بانک مرکزی هم که باشی و امضات توی همه اسکناسا باشه باز زیر دست یه نفر دیگه ای...زیر دست بودن فی نفسه مهم نیس،بدبختی اینجاست که زیر دست کی باشی، یه ادم نالایق یا...   (پست مرتبط)

++ به دختره برجی 6 میلیون  حقوق میدن اما خودشم میدونه لیاقتش 500هزار تومن هم نیس...به همین خاطره که مث چی میترسه  بره مرخصی طولانی مدت (مثلا ازدواج یا زایمان....) چون مطمئنه اگه یه مدت نباشه یکی با پارتی میاد سر اون پست ( مثل خودش که با پارتی اومد) دیگه عمرا بزارن برگرده سر اون پست!

++اگه  قیافه و شادابی بعضی ادما رو  ازشون بگیری ، واقعا غیر قابل تحمل میشن! مصداق بارز همون سبزی مزبله ای که پیامبر میگفت. تصور کن چقد از همین بانوان هستن که تو جامعه، دانشکاه،درمونگاه، ادارجات و بانکها و... اگه قیافشونو ازشون بگیری کسی تف تو صورتشونم نمیندازه! انقد بیشخصیت،بیسواد،و بیفایده اند!

پ ن:

* عاقبت این سیستم تو بلند مدت معلومه چی میشه...

* البته که در مورد جامعه ذکور هم صدق میکنه اما واسه بانوان عینی تره...

* و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (سوره 59 آیه 19)


Light in The night


همونجور که زمان میتونه حلال خیلی از مسائل باشه و حداقل نقش رله کننده مشکلات رو بازی کنه،  بعضی مسائل هم هست که اگه زمان بهش بخوره سخت تر و سفت تر میشه و مثل سیمان، هر روز بدتر از دیروز... 

مشکلات ریز و جزئی امروز اگه پشت گوش بیوفتن یا حتا اقدام هم کرده باشیم اما محکم نبوده باشه  و دیگران مارو معطل خودشون کنن در بلند مدت شاید لاینحل بشن! کمترین خسارتش، آچمز کردن تواناییهای ماست.

این چیزایی  که   اینجا نوشته میشن سنباده روحیه برا خودم که هر از گاهی ازش زنگار بگیرم...رفتن فاطمه برام برکت بود.همونجور که بودنش برکت بود... 

بعضی ادما با رفتنشون همیشه موندگار میشن. بعضیا با نبودنشون بزرگترین درسها رو بهمون میدن...

برای من  همیشه زندس. وقتی صورتشو روی خاک قرار دادن، بهش حسودیم شد!  از خودم خجالت کشیدم. کاش ما هم با خیالی راحت میرفتیم.

 من تو قبرستون کنار دخترم تنها ی تنها بودم. دنیا همینه! آخرش میرسی به یه خلوت بین خودت و خدا. معمولا کسی به فکر تو نیس. و برا بار چندم ثابت شد که این دنیا دنیای کثیفیه...صورت دخترم روی خاک قبر قرار گرفت و برای هیچکسی تو دنیا مهم نبود ...دنیا همینه! هیچ کسی،هیچکسی حتا به فکر کسی نیس...لازم نیس قیامت شده باشه که ببینیم...همین الانشم مردم  غم دیگران رو پشم هم حساب نمیکنن! شب قبلش خبر مرگ رفسنجانی رو اعلام کرده بودن و همه رسانه ها و بنر شهرداری و...اشباع شده بود از پیامهای زرد و تکراری که فکر نکنم کوچکترین اثری بر قبر و قیامت رفسنجانی داشته باشه...

حتا همین حادثه اخیر پلاسکو هم همینطوره. یه جهت دهی رسانه ای عظیم و جو گرفتگیهای اجتماعی ومغفول موندن اصل ماجرا. شاید براتون عجیب باشه که چرا از فوت هاشمی یا حادثه پلاسکو مث خیلیا اشک تمساح نمیریزم. با تمرکز و ارامش به این مقوله ها فکر کنین... روزانه چندین نفر تو بی کسی و مظلومیت از بین میرن آب از آب تکون نمیخوره...از سربازای مرز بان که به اجبار بدون حقوق و ... برده شدن جلو گلوله پژاک و تکفیریها و... گرفته تا پدر مادر هایی که با مشقت برای کسب روزی حلال از خونه رفتن بیرون و بر نگشتن...کدومیک ازین موارد توجه این مدلی بخودشون دیدن و از وزیر و ریس جمهور و ...براشون بیانیه دادن؟  (ولو به ظاهر)

اگه کشته شدن در راه کسب روزی حلال همون شهادته پس فرق اون کارگر افغانی مسلمون که زیر آوار یه پروژه عمرانی کشته میشه با شهدای اتشنشانی که انقد تو بوق و کرنا کردن چیه؟ فرق اون زن خونه دار بیوه که برای حفظ آبرو و شخصیت بچه های یتیمش میره کار میکنه و در حین کار خونگیش که هیچ بیمه و تسهیلات و حقوق قابل قبولی نداشته دچار حادثه میشه و از بین میره چیه؟

من نمیخام ارزش کار اتش نشان یا پلیس یا پزشک و... زیر سوال ببرم. من فقط دارم میگم به همه بصورت عادلانه توجه بشه...این رسانه ها همون رسانه هایی هستن که سال قبل همین اتش نشانهارو مورد شدید ترین حملات قرار دادن که با ماشین بدون آب رفته بودن سر حادثه اتش سوزی یا ...

 بقول "میثم" اگه رسانه های ما حقایق زندگی مردم رو انعکاس میدادن و جهت دهی های بعضا غلط انجام نمیدادن مردم با گوشی موبایل دور هیچ حادثه ای جمع نمیشدن  تا نقش رسانه رو خودشون بعهده بگیرن... 

حاشیه رفتم. برگردم قبرستون خودم! هر سکانسی از اون لحظات آخر برام درس و عبرت بود. شاید تنها فردی که دلمو آرومتر کرد "آقا سید" بود.کسیکه خودش داغ بدتری دیده بود و چند سال قبل تنها فرزند16سالشو از دست داده بود.  اومد کنارم و دستمو گرفت و گفت حکمت بوده و حتا یه لحظه هم به مهربونی خدا شک نکن...

اگه یه کلمه حرف میزدم بغزم میترکید. فقط و فقط دستاشو فشار میدادم و سعی میکردم جلو خودمو بگیرم و مث چمران خودمو محکم نشون بدم  (تو این پست اشاره ای به سنگ بودن و مسئولیتها شده بود)   **

درس دیگه  یادآوری  داراییهامه... اینکه شخصیت دوستانی مثل "دکتر"رو بهتر درک کنم و برای بار چندم بهم ثابت شد بینهایت خوش بین و خوش قلبه. و من باید ازش یاد بگیرم.

درسای دیگه اینکه آدم تا ادم خیلی فرقشه...:

+  یکی زنگ میزنه میگه: "فلان مبلغ ریختم به حسابت.چرا خبرمون نکردی؟ اگه بیشتر خواستی بگو بازم واریز کنم و اگه کاری دیگه هم داشتی بگو..."

 خدا رو شکر به اون مبلغ احتیاج نداشتم اما کاری که اون انجام داده بود بینهایت برام ارزش داشت.درحالیکه تو بهش هیچ اطلاعی نداده بودی و خودش شاید گرفتار تر از تو باشه...

+  یکی فرداش میگه میخای به زنم بگم بیاد اونجا...

+   یکی بعد 4روز میگه وای خبر نداشتم زودتر خبرمون میکردی و...

آدم تا ادم خیلی فرق داره...یکی خودش بدون اینکه بگی میاد جلو... یکی هم بعد از چند هفته زنگ میزنه عذر خاهی کهببخشید چند وقته زنگ نزدم ! هر کسی برحسب شخصیت خودش...

البته ادم نباید هیچ توقعی از مخلوقات خدا داشته باشه.فقط و فقط خدا توانایی کمک داره و بس.

 خیلی از ما  ادما، درسته که منطقی هستیم اما گاهی بدجور میشکنیم...میشیم یه دختر بچه...

اونروز تو قبرستون مثل دوره اخرو زمون که هیچ کسی رو نداشته باشم از اجدادم خجالت میکشیدم...از مرده ها و زنده ها خجالت میکشیدم...از سرنوشت خجالت میکشیدم...خجالت برام گریه آور بود نه داغ بچه. کاش رفتارم جوری بود که  وقتی صورتمو رو خاک میزاشتن آروم بودم...

فرداش رفتم شرکت.همکارم میگفت چرا اومدی شرکت...؟  گفتم صلاح نبود تو خونه تنها باشم... (تنها بودن تو بعضی مواقع بسیار مخربه!آدم باید یجوری خودشو مشغول نگه داره...)

اونم درد دلش باز شد.اصلا این جریان حرف دل خیلیارو به گوشم رسوند.فکر نمیکردم دوستای دیگم اینهمه مشکلات داشته باشن.از طرفی خوشحال بودم درکم بالا تر رفته.

در بیمارستان:

+   یه روز تو محطه بیمارستان دعوا بود...پسره کلکسیونی از فحشها رو نثار پزشکی میکرد که بخاطر خطای اون، مادرشو از دست داده بود و طبق معمول مصونیت از آن پزشکان است. و خانوادش که با چشمای گریون سعی میکردن آرومش کنن..

+  یه روز تو سالن مادری که کلکسیونی از نفرینها رو به پزشک بچش میکرد و اینکه اون بچه منو کشت. (فحش و نفرین تنها حربه هر آدمیه که دستش به جایی بند نیست و جایی وجود نداره بره دنبال رسیدگی به کاراش)

+  توی همون سالن شب قبلش   لحظاتی که دنیا دور سرم در حال تاب خوردن بود، زن و مردی  اختلافات خونوادگیشون رو کشونده بودن اونجا و بچه ای که هنوز24ساعت از عمرش نگذشته بود خبر نداشت قراره والدینش طلاق بگیرن... هر کسی تو عالم فکری خودش سیر میکنه.یکی اینجور و یکی در تب و تاب از نفس نیوفتادن بیمارش.

+  مردی کتانی پوش که قیافش به جوونای دهه40-50 نزدیکتر بودو حرفایی که با بقل دستیش میزد و ما ناخاسته میشنیدیم بهم یاد آوری کرد که قضاوت نکنم. از روی تیپ ظاهری پیش داوری نکنم.و اینکه سواد آکادمیک لزوما باعث افزایش شعور و شخصیت نمیشه. و همینطور نداشتنش نمیتونه لزوما نقص حساب بشه.

در باره رفسنجانی حرفای منطقی میزد در مورد دکترها نماینگان مجلس و اوضاع معیشت. اصلا حرفاش سیاسی نبود. کاملا منطقی و مربوط به معیشت مردم.مشکلات روزانه مردم.از پولی شدن مدارک و علم تو کشور  بعنوان ظلمی یاد میکرد که قاجارها هم به ایران نکرده بودن و رفسنجانی پایشو ریخت.تنها خیری که از فوت رفسنجانی دیدم تعطیلی یه روز هفته برای ما کارگرها بود که لازم نباشه مرخصی بگیریم بیایم بیمارستان! از بی عدالتیها میگفت و حقوقهای نجومی دکترهای همین مرکز که برای درک بهتر برای رفیقش مصداق میاورد که با حقوق این فردی که از جلومون رد شدهر ماه میشه یه خونه در فلان منطقه خرید! و... 


پ ن:

و مى‏گویند ما را چه شده است که مردانى را که ما آنان را از [زمره] اشرار مى‏شمردیم نمى‏بینیم    (سوره 38 آیه 62)


**           کتاب شهید چمران:...از خاطرات کردستان تصویر صفحه40 کتاب                   http://s6.picofile.com/file/8257021742/4_u_20.jpg

و اینهم فایل خود کتاب:                                http://s6.picofile.com/file/8257021834/Kordestan.pdf.html

پیرمرد چشم ما بود

بعضی آدمها خودشون یه دانشگاهن. معاشرت با اونا نه تنها آموزندس، که عین زندگیه!

این آدما لزوما همسن ما نیستن، همشهری یا هموطن ما هم نیستن، حتی ممکنه قرنها قبل از دنیا رفته باشن!

داشتم تو آرشیو عکسا پرسه میزدم به این عکس رسیدم. یه پیرمرد کراواتی مهربون با عینک ته استکانی که شاید ظاهرش اصلا نشون نده که غیر از مال و املاکی که داشته، چه معرفت و شخصیتی بالایی داشته.  ..

تو خیلی از نوشته هام بصورت مستقیم و غیر مستقیم ازش یاد کردم و البته در اینده هم حتما براتون از خلقیاتش مینویسم...

به معنی واققعی کلمه، مرد بود .اگه اغراق نکرده باشم حرفها و کارهای این مرد فریم به فریم آموزندس. همین وجود داشتن این آدما تو کشورمون خودش  باعث دلگرمیه، حتی اگه سالها قبل از دنیا رفته باشن.

هر کسی یه "الگوی عینی" داره(برای کار، تحصیل، زندگی...) الگوهای ما هم بنا بر سیر تکاملیمون ممکنه تغییر کنه و الگوهای بزرگتر بیان جای الگوهای قبلی رو بگیرن...اما برای من این مرد یه الگوی تمام معناست. از وقتیکه با اون پیر مرد آشنا شدم دیگه نتونستم این پیرمرد رو دوست نداشته باشم.

سفارش2


**   "سفارش کردن"، ما رو یاد پارتی بازی میندازه...اما گاهی اوقات واقعا لازمه! یعنی اگه دیدیم  کسی لیاقتی داره مام باید در حد خودمون کمک کنیم ...

**  معرفی برای ازدواج یکی از لذت بخش ترین معرفیهاست اما از همون اول باید به طرف حالی بشه که تصمیم نهایی باخودته. اگه پسفردا بخاطر اشتباهات خودش یا...اتفاقی بیوفته دنبال مقصر و فرافکنی نگردن...

** یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى‏کنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است( سفارش موسی توسط دختر شعیب پیش پدر  ، سوره 28 آیه 26)

روز مرگی

برای خیلی از افراد تلوزیون خیلی وقته که رفته تو گاراژ! مث رادیو که شاید نهایتا تو ترافیک صداشو بشنویم....دلیلش نه فقط کیفیت برنامه ها یا پیشرفت تکنولوژی، که نبودن فرصت تو این دور و زمونست... مردم قبلا اوقات فراغت بیشتری داشتن،ذهنشون آزادتر بود. یاد حرف یکی از بچه ها افتادم که میگفت: پدرم با یه شغل ساده خونه و زندگی تشکیل داد،  5تا بچه بزرگ کرد و براشون پس انداز و سرمایه جور کردو الان بازنشستس اما من و زنم هر دو کارمندیم و تا اخر روز مشغول کاریم اما  سر برج هشتمون گرو نهمونه...یا دوستان دیگه که از دور هم جمع شدنها و تفریحات و فعالیتهای گروهی قدیم یاد میکردن که الان از هیچکدومش خبری نیس... از خاطرات کوه نوردی ها، شب نشینی ها، مراسمها...خیلی قدیم نه،حتی تا همین 10-20سال قبل.  فرصتها کم شده و فشارها بیشتر.

بگذریم... سر صبحانه تلوزیون آبدارخونه روشن بود دوکارشناس مشغول صحبت بودن. یکی مرد، که مدام تو حرفاش حتی "ه دوچشم" رو  از ته حححلق تلفظ میکرد! و یک خانم که چادرشو دودسته چسبونده بود به چونش. یکی از بچه ها گفت: از این نوع آدمای "مذهبی نما" باید ترسید!

برنامه درمورد طلاق بود و اون دو نفر بعنوان کارشناس، مخلص کلامشون اینبود که چرا مردم راحت طلاق میگیرن و در کل انگشت اتهام به سمت مردم بود!

یکی دیگه از بچه ها گفت: حرفشون خیلی بهم کوبیده میشه! این مرد و زن کارشناس اگه سر سوزن انصاف داشتن، به چندین سال فشار روانی و اقتصادی جامعه هم اشاره میکردن...مضمون حرفش این بود که همه فشارها در بلند مدت جمع شده و در نهایت با یه" اتفاق کوچیک" نمود پیدا کرده حالا این حضرات فقط دارن 2ساعت در مورد اون "اتفاق کوچیک" توصیه بچگانه میکنن...

این توهین به مردمه! مردم خودشون عقل و درک دارن...

هرکسی تو این جامعه با وجود اینکه  "رابطه های افلاطونی" خیلی راحت در دسترسه، تصمیم به ازدواج گرفته، قصدش داشتن خونواده سالم و آرومه...

...انقد درد زیاده که نیاز به کارشناس طلاق نیس! شاید اون کارشناسا دارن مشکل یه جامعه دیگه رو تحلیل میکنن...حکایت بقیه برنامه ها که سنخیتی با زندگی اکثریت مردم نداره       (مصداقهای زیادشو خودتون بلدین..مثلا چن نفر از جمعیت80میلیونی ما مسابقات اسب دوانی   یا تنیس جام دیوث رو دنبال میکنن...؟!)

یکی دیگه از بچه ها درد دلش باز شد. دلش خون بود ازبعضی ادارات ازجمله "بنیاد مسکن"...میگف با چیزایی که اونجا دیده مردم حق دارن همیشه در به در مسکن باشن! رانت و رشوه به سبک اسلامی/ایرانی!  اینکه خیلیا خونه دوم، سومشون داره ساخته میشه ولی بعضیا...میگفت یه لحظه  از ذهنم گذشت که منم برم به سهم خودم رشوه بدم! اما دیدم اونجا هم باید بری تو صف انتظار! وقتی آمار رشوه های میلیونی دلالان رو دیدم به خودم گفتم: جاییکه عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد؟!

بعضی همکارا اونو شماتت کردن از تصمیمش برای رشوه دادن که یکی دیگه از حضار گفت من فلان مقدار وام بانکی با فلان درصد ثبت نام کرده بودم. فلان مقدارشو بانک از همون اول مسدود کرده بود تا دیروز که آخرین قسطش رو پرداخت کردم! و ثابت کرد که فرایندهای رسمی هم آلودس...

**به یکی از بچه های بسیار بدبین  و پالس منفی گفتم: تو که انقدر ناله ای، چرا خودکشی نمیکنی؟!خودکشی کن همه ازت راحت بشن!!

گف: چون مطمئنم فردا بدتر از امروزه، پس قدر امروز رو باید دونست!!