صبح ساعت 7 با "سید" حرکت کردیم سمت کوه برای فسیل یابی. یه دره کوهستانی که از بکر بودنش کاسته شده. شاید 20 سالی میشد که اونطرفا نرفته بودم. وقتی آدم بعد از مدتی طولانی بره به جایی ،انگار در زمان سفرکرده باشه.
در طی سفرمون به زمان گذشته، و یادبود اکتشافات دوران کودکی، سید رو دو تا منطقه بردم. اولی برای نشون دادن جای پای آدم ها و جای پایحیوانات چهارپای اونها روی سنگها و دومی برای پیدا کردن فسیل جانداران آبزی. مورد اول که متاسفانه باهمت زمین خواران محترم و البته همراهی و مشارکت شهرداری قواره بندی و کن فیکون شده بود . (تمامی اون سنگها با پیکور و ماشینهای سنگین از بین رفته بود...) اما منطقه دوم هنوز نیمه بکر مونده بود. انگار هم سیدو هم من به دوران دانش آموزی نسل ما سفر کرده باشیم. سید به نمایندگی از نسل جدید و دانشجوهای تازه نفس، و من به نمایندگی از نسل قدیم تر . اختلاف سنی، 10 درصد ماجرا بود و اختلاف تجارب 90درصد. و همین اختلافها باعث تعجب و جذابیت موضوع میشد. مخصوصا برای سید، چون نسل اونا دسترسی به این مدل تجارب و میدونهای عمل ماها رو داشتن ولی نسل ما امکانات و حمایتهای امروزی اونها رو نداشتیم. اونا هر لحظه میتونستن مثل ما خودشون برن دنبال انواع آزمونهای میدانی مثل همین فسیلیابی ولی نسل ما حتی دسترسی به یه کتابخونه ساده رو هم نداشت چه برسه به اینهمه تکنولوژی و اطلاعات...
زمون ما دانش اموزا به مراتب جلو تر از معلما بودن مخصوصا تو فعالیتهای میدانی . اونا معلم نبودن. افرادی بودن که براشون معلمی فقط حقوق آخر برج بود و کلاسها مجالی بود برای فک کردن به مسائل زندگی شخصی خودشون. از هیجانی که با پیدا شدن فسیلها به سید دست میداد فهمیدم معلمای نسل جدید هم معلم نیستن! این مدل هیجان رو معلم باید در کلاسش برای بچه ها ایجاد میکرد...
فسیلها همون فسیلهای 20 سال قبل بودن . یا بهتره بگم همون فسیلهای میلیونها سال قبل. با همون صراحت و سادگی. از خوش شانسی سید، دیروز بارون ملایمی اومده بود و علاوه بر لطافت هوا، سنگها کاملا شسته شده بودن. (بزنم به تخته کلا سید خوش شانسه. حکایت کربلا رفتنش،دانشکاه قبول شدنش، کارپیدا کردنش،...)
با خوندن کتاب "خواص و لحظه های تاریخ ساز"، (که در پست قبلی اشاره شد) آدم دچار خوف و بهت میشه! از طرفی آدم لبریز میشه از غیظ و نفرت و حس انتقام و گرفتن حق مظلوم از ظالم و از طرفی آدم پناه میبره به خدا از شر خودش!! با خوندن اون کتاب ممکنه نفرتی تمام وجودمون رو پر کنه از امثال اشعث، یا امثال عمر یا ابن زیاد یا بقیه خواص منحرف که کل تاریخ رو بخاطر خودخواهیشون به انحراف کشوندن.
هر کس مصداقهای زنده ای از افراد تنفر آور تو زندگی خودش هم سراغ داره. موقه عملی خاص، تصمیمی خاص، حرفی خاص، فکری خاص به این فک کنیم که نکنه خودمونم اون فرد مورد تنفر بشیم!!
مصداق این حرف واکنش عایشه در مورد پیشگویی پیامبر در مورد زنی مرتد هست. عایشه یک عمر اون زن رو نفرین میکرد ولی دست آخر متوجه شد خودش بوده! خیلی حساب شده تر رفتار کنیم. مواظب باشیم خودمون تیدیل نشده باشیم به افرادی مثل "نگد ".
اعمال ما باطنی دارند که ازش غافلیم. یه آثار و پیامدهایی دارن که برامون ملموس نیست. تصور کن امثال "نگد" برن به بهشت و ماها بریم جهنم اونم بخاطر خوردن شلغم! عذابی بالاتر این نمیشه متصور شد! (پست مرتبط)
***
تو یه جمع دانش آموزی یکی از بچه ها میگف نسبت به پدرمادرمون باید جوری رفتار کنیم که دوس داریم بچه هامون در آینده با ما اونجور باشن.. وقتی غیر مستقیم این گفتگو ها رو میشنیدم افتخار میکردم به شاگردام. درسته سنشون کم بود و شاید این حرفارو از بزرگترها یاد گرفته باشن اما فهمیدن اصل مطلب برام خیلی ارزش داشت. شاید 10 سال دیگه به سن ازدواج برسن ولی از خیلی از متاهلای بچه دار بیشتر میفهمیدن. بلد شده بودن یه درس عبرتو روی وضعیت خودشون شبیه سازی کنن. ماها هم یاد بگیریم عبرتهای تاریخ رو تو زندگیمون جریان بدیم.
محور کتاب مذکور اینه که خواص در لحظه لازم اقدام لازمو انجام ندادن. ما هم خواص هستیم. حداقل در بعد کوچکتر تو کشور درونی خودمون. نگاه کنیم چه اقداماتی هست که تعلل کردیم. تو کشور درونی ما کی حکمرانی میکنه؟علی؟ عمر؟ اشعث؟یا...؟ دلمون برای عمر و وقت با ارزشمون بسوزه! قدر فرصتهارو بدونیم. به خودمون ظلم نکرده باشیم. نسبت به خودمون اقدام مناسب و زمان مناسب رو رعایت کنیم. اگه لازمه بیشتر مطالعه کنیم، هنرجدیدی یاد بگیریم، افراد بهتری برا معاشرت پیدا کنیم، سرعت عملمون رو با تمرین ببریم بالا، برنامه داشته باشیم و...
++ پست قبلی، شاید پیش نیاز این پست بود!
++ بعد از حمله همه جانبه رژیم بعثی به کشورمون، قریب به 3 ماه ایران عملا هیچگونه اقدام جدی نداشته...شاید اگه همون روزای اول یه حرکتی قاطع انجام میشد مسیر تاریخ جوری دیگه بود... ادامه اون وضعیت و عدم موفقیت ها ، حتی منجر به زمزمه هایی مبنی بر صلح با دشمن میشه! در چنین بحرانی نیروهای مردمی وارد عمل میشن و مثل همیشه با از خود گذشتگی و امکانات محدود معجزه میکنن. هم اوضاع نظامی رو سامان میدن و هم بساط منفعت طلبها و ژنهای برتر داخلی رو جمع میکنن. جمع شدن بساط این افراد مطالبه گر فاسد، به مراتب مهمتر از موفقیتهای نظامی بود و اون موفقیتها رو شتاب هم بخشید...
++ ایران الان، با این اوضاع فشار و کمبودها و کم توجهی ها، همون خرمشهر ماههای اول جنگه ! اگه ما دلمون رو خوش کردیم که از بالا کمک، یا حداقل توجه و حرکتی میرسه، در اشتباهیم. اونا در جنگ قدرت و ثروت بین خودشون غرق هستن و دین که هیچ، انسانیت رو هم سرش حراج میکنن. ما مردم باید خودمون کاری کنیم. بشیم همون مردم اون زمونا.
++ آنها هرگز با شما به صورت دستجمعی نمیجنگند جز در دژهای محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شدید است (اما در برابر شما ناتوانند) به ظاهرشان مینگری آنها را متحد میبینی در حالی که دلهای آنها پراکنده است این به خاطر آن است که قومی بیعقلند! سوره 59, آیه 14