+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

دانشکده پزشکی ازنوع تهران

ز هر گونه ای بودمش رهنمای/نجنبید یک ذره مهرش ز جای

پیش خودم فکر میکردم اگه یکی از این حرفا و ایده ها و... که بارها و به طرق مختلف به "اون" گفتم رو باخود من در اون دوران خاص مطرح میکردن قطعا جایگاهی متفاوت تر از الان داشتم. چرا بعضیا هیچ ارزشی برای تجربه ها و نظرات و... که در دسترسشونه قایل نیستن؟تجربیاتی که به بهای گزاف بدست اومدن...

شاید زبون نسل ما قدیمی شده، شاید روشهامون غلطه، شاید...نمیدونم عیب اصلی کجاست!کم آوردم!

(پزشک متخصص شدن زوری که نیس!)


غرق در این مسائل بودم که متنی رو به نقل از سایت  تابناک دیدم

"حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین با تشکر فراوان از کادر پزشکی و درمانی و پرستاران بیمارستان محل بستری خود، خاطرنشان کردند: انسان هنگامی که علم و دانش بالا و توانایی‌ها و تبحر پزشکان و کادر درمانی و پرستاران کشور را می‌‌بیند، به وجود چنین ثروت بزرگ انسانی در بخش سلامت و بهداشت ـ که یکی از اساسی‌ترین و حیاتی‌ترین بخش‌های زندگی مردم و جامعه است ـ به خود می‌بالد و افتخار می‌کند... "

* نمیدونم چرا نمیتونم متن تابناک رو هضم کنم. نمیتونم اون قداستی که برا پزشکا و متخصصای نظام درمانمون در زمان کنکور قایل بودم رو بهشون بچسبونم. اگرم توشون یه چنتایی هم کاردرست باشه دهکهای پایین جامعه به اونا دسترسی ندارن.(هموناییکه این جماعت دکتری سوگند خدمت به اونارو میخورن)

* شاید "اون" مخاطب من هم همین حس تابناک رو نسبت به حرف من داره.

2روغ یا13 روغ

همیشه به ما گفتن دروغ دوامی نداره و دوام اون با بزرگیش رابطه معکوس داره. اما انگار اشتباه میکنیم. اون قدیما میگفتن: کلمه"دانشگاه آزاد اسلامی" اسمیه که حاوی 3دروغ بزرگه، اما هر روز بزرگتر از دیروز میشه...

خیلی وقته که میگن خودروسازی تو کشور ما یه دروغ بزرگ و یه خیانت ملیه...

میگن اوضاع بانکها و مسکن و...و..اگه خیانت نباشن، حداقل دروغ هستن.


عمرم اونقدر کفاف نخاد داد که دروغ تحلیل کنم. پس تا اونجا که بشه اعتمادمو کم میکنم...

فرصتم خیلی کمه این یعنی با روشهای قبلی نمیشه تو این فرصت کم به هدف برسم. باید روشمو عوض کنم. تو این غرق آب دروغ اگه با خودم صادق نباشم دیگه خیلی بی انصافیه.

محاسبه برای رسیدن به توابع نمایی



*اگه محور افقی زمان و عمر باشه و محور عمودی رشد وکمال باشه،هرکسی نمودار زندگی خاص خودشو داره. گاهی لازمه به نمودارامون نگاهی بندازیم. ممکنه کسی زندگیشو ایدآل ببینه ولی خبر نداشته باشه نمودار زندگیش در بهترین حالت یک نمودار خطی سادس. یا برعکس...

همه امیدم اینه که بتونم نمودار زندگیم رو به یه نمودار نمایی تبدیل کنم. اونجا که حدش نرسیده به آخر عمر بینهایت باشه.

*همه منتظر موقعیتی هستن که تکونشون بده. گاهی عدم درک کامل این موضوع باعث میشه تا آخر عمر بهش نرسن!

یکی با افتادن سیب، یکی با تماشای یه تاتر، یکی با ملاقات با شمس، یکی با شنیدن یه آیه قران، یکی با رفتن به کلاس دانشگا، یکی با دیدن یه مستند....

گاهی واسه نزدیک شدن به این موقعیت افراد بادبانشونو جلو باد نگه میدارن و گاهی تغییر موقیت میدن (بهتر از یکجا نشستن که هس) مثلا هر دانشگاهی میرن ..شاید اونجا فرجی بشه...شهرشونو کارشونو خونشونو..عوض میکنن بلکه تکون بخورن...اما غیر از این موارد و الطاف خدا یه چیزای دیگه هس که اگه نادید گرفته شن و محاسبه ای روش انجام نشه نتایج معکوس میشه...

 

پ ن:

چون از شما ترسیدم از شما گریختم تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد (آیه۲۱سوره26)

عمرم اونقد کفاف نمیده اگه بخام با این روش ادامه بدم. حد نمودارم منفی نشه خوبه. 

مصاحبه

خاطرات و درسهای مصاحبه: 

اولین بار بود با کت و شلوار جایی میرفتم! اهل تجربه گفته بودن کلاس بذار و تا میتونی رسمی و مرتب باش.مراقب حرکات دست و اندامت باش ...استیلتو در هر حالت حفظ کن... (همه نگاه ها حتی تو مسیر رسیدن، بهت متفاوت میشه. و این درک تفاوت برات تعجب آور.)

صبح زود،4-5ساعت زودتر از موعدی که گفته بودن پیاده راه افتادم سمت ساختمون مدیریت مرکزی. تاحالا اونجا نرفته بودم. جلو بیمارستان تخصصی مکث کردم. پل عابر پیاده منو از جلو بیمارستان میرسوند به ساختمون مدیریت مرکزی اونطرف خیابون.

اولین چیزی که توجهمو جلب کرد صدا ی گریه جوونی هم سن خودم بود پشت میله های بیمارستان تخصصی. خدا همه رو رحمت کنه. این اتفاقو به فال نیک گرفتمو (!)  رفتم اونطرف خیابون .

به ارتفاع ساختمون نگاهی انداختم، نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اداره.

دوتا پیرمرد، با مسئول اطلاعات مشغول حرف زدن بودن محل نذاشتم و مث بز اخوش راه افتادم بالا. بعدا فهمیدم اونا رئسا هستن! اینم به فال نیک گرفتم.

نفر جلویی فوق لیسانس تهران بود.. نفر بقلیش میگف کارمند قراردادی دانش گاهه... اون یکی میگف کارمند بیمس حقوقش خوب بوده ولی واسه تنوع و...اومده بود...

یادم رف بگم مرتضی هم دعوت شده بود. خیلی وقت بود ندیده بودمش. اونم واسه تنوع اومده بود...نوبتم بعد از اون بود.

اول بردنمون آزمون کتبی زبان دادیم!! مرحله بعد باید حضوری آزمون رایانه و...میدادی.(کاش همه مراحل مث رایانه بود!)

مرحله آخر مصاحبه در حضور چند تن از اساتید بود.

هر چند در حین مصاحبه گاها نزدیک بود باهاشون دعوام بشه که بنا بر دلایل فنی...

حتی مجبور شدم پا رو بعضی عقایدم بذارم و چنتاشو معکوس جلوه بدم و ... مثلا اینکه به همه خوش بینم و با محیطای شلوغ راحت کنار میام و انگیزه اصلی اومدنم به اونجا علاقه و خدمت بوده و بس!!!!نه بیکاری و ...(حتی لابه لای حرفاش پرسید نظرت درباره کارمندای دولت چیه!! موندم چی بگم! سعی کردم بحثو عوض کنم به حاشیه برونم...نمیدونم فهمید یا نه!(دروغ همه جورش بده، اما میشه همه حقایقو نگفت!)

اون "آقا مو سفیده" در مورد ملاکای کارمند خوب پرسید. وقتی گفتم یه مسلمون واقعی باشه اون یکی سیبیلوی بقل دستیش قاطی کرد!!! فک کنم یهودی بود..!(سر همین موضوع نزدیک بود از چارچوب خارج شم! بهش گفتم یه 

آدم خوب لزوما مسلمون نیس ولی یه مسلمون واقعی حتما آدم خوبیه...

(گاهی فرایند مصاحبه به سمت کلاس آموزشی رونده میشد و این مثبت به نظر میرسید)

بعد مصاحبه به مرتضی گفتم چرا سوالایی که از من پرسیدن با تو فرق داشت؟! این ناعدالانس! سوال باکلاسارو از تو پرسیدن ...مثلا ازت پرسیدن به مثلث علاقه داری یا دایره، اونوقت از من میپرسن مشکل اقتصادو برنامه های چشم انداز 20-30ساله چیه!! 

قبول دارم  گاهی رشته کارو از دست میدادم و رو محتوی زوم میکردم ... در حالیکه بهم گفته بودن جوابا در مصاحبه مهم نیس...حالت چهره و تسلط به اوضاع مهمه...

در کل 50 50 بود. اگه بشه هم خوبه هم بده. اگه نشه هم هم خوبه هم بده!

شرایط خاص کارو لازم دارم همینطور که ایدالم نیس و شاید بدم بیاد...(یاد سیستم زیراب زنی سربازی و ...)

هرچی خدابخاد:)


رسالت جعفری


"جعفر"، کلمه ایه که هر کسی برداشت خودشو ازش داره. یکی یاد دوستش میوفته، یکی همسایش، یکی مذهب جعفری، یکی سبزی جعفری،...

برایند ذهنی من نسبت بهش منفیه!

شاید واسه اینکه که خیلی از کاراکتر منفیای محیطم یجورایی جعفر بودن!

امثال کسانی که ازدواجشون هم بوی کارای معاویه میده.

همونجور که ننگی بالاتر از امیرالمومنین نامیدن معاویه نیس، اجازه جولان دادن به "جعفر"ها  هم ننگه.

بر فرض نظام فاسده،اونا به قول خودشون زرنگن ، تو دلشون یا بیرون دلشون به ریش همه می خندن ...

همه اینا قبول، ولی این توجیح کم کاری ما نیست که هیچ، مسئولیت ما رو هم سنگینتر میکنه...

مسئولیت امثال ماها بسیار سنگینه. نه فقط در مقابل اقوام نزدیک یا همسایگان و دوستان و...

در مقابل خودمون...

اینکه در مقابل جعفر مرادیها و ..."جعفرها" ایستادگی کنیم...

پ ن:

جرم افراد لایقی که سکوت کردن و اجازه میدن "جعفر"ها جاشونو بگیرن بیشتر از "جعفر"ها نباشه، کمتر نیس.

بهترین روش مبارزه با این ننگ وعار تلاش بیشتره. طوریکه "جعفر"ها توان تصور نقش بازی کردن بجاشونو نداشته باشن.