+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

من از بچگی آرزو داشتم...


راستش از شما چه پنهون یه مدت بود زده بود به سرم برم خط تولید قطعات الکترونیکی راه بندازم. غیر از مبحث اشتغالش ک میتونس یه عده از دختران و پسران تحصیل کرده و تحصیل نکرده رو به نون  و نوایی برسونه وکمک اقتصادی برای جامعه باشه. واسه خودم هم خییییلی مفید بود. بهره مادی و ..درصد کمی از اونه، منظورم علاقه خودمه ... به قول "فامیل دور" من از بچگی علاقه به این کارای تولیدی داشتم.... انقد هم بی ظرفیتم که هنوزم که هنوزه ازساختن یه مدار ساده ذوق مرگ میشم!!

واسه یه کار دیگه ای رفته بودم پیش یکی از دوستان بهش گفتم تو و امثال تو حقشون خییلی بیشتر از اکثر پزشککان واساتید فلان فلان شده این مملکته... حقوق فعلی تو فلان مقداره اما اساتید یا ... (که بجای شایسته سالاری از حربه سیاه لشگر بودن یا "سیاه لشگرنما" بودن در وقایع انقلابی و  مذهبی به مناصب و شغلایی رسیدن) 10سال قبل ماهانه چند میلیون حقوق از بیت المال بود...

لابلای حرفامون ازش پرسیدم فلان اتاق این سازمان چرا درش بستس ؟ همونجور  ک جلو بخاری واستاده بود و دستاش تو جیبش بود گف رفتن مرخصی. گفتم اون برگه که پشت درش زدن در مورد وام مشاغل قضیش چیه؟ همون جور که از پنجره ب افق نیگا میکرد ادامه داد:  باید یه سری مدارک و سفته وضامن و.. بیاری....سقفش4میلیونه...قسطاش فلان قدره...سودشم24درصده....

خندم گرف پرسیدم کسی هم میگیره؟ گف تازه باید بری تو نوبت!!

...

پ ن:

*باوجود همه شرایط و پالسای منفی تو پالس + باش.

*آدمی به امید زندس. ما نباید آرزوهای بچیگمونو دور بریزیم. چون باور داشتن اونا باعث میشه یروز بهشون برسیم.

* اهمیت این آرزوها مث سلولهای بنیادیه! اثر بخشی اونا برا خودمون و دیگران قابل تصور نیس... 


خلوت با خودمون. من از درخت کمترم؟



بعضیا از شدت فشار عصبی میرن با یه نفر حرف میزنن، بعضیا که کسی رو ندارن میرن تنهایی قدم میزنن، بعضیا میرن یه جای دنج گیر میارن ب یه چیزی ذل میزنن، بعضیا دعوا راه میندازن... بعضیام میریزن تو خودشونو  بعد یه مدت خبر سکته یا... ازشون میشنویم... 

اینکه ادم گاهی با خودش خلوت کنه و دو  دو تا چارتا کنه ببینه زندگیش دست کیه و کجاست لزوما یه جای خاص و یا دنج نیس. میتونه وسط شلوغی مترو، یا پیاده رو یا در حین تماشای یه فیلم باشه...

خطاب به دوس ناشناسم: تا فرصت هست از نو شروع کن.

پ ن:

هر روز که میخام برم سرکار بی تفاوت از کنار اون درخت /نهال رد میشم. اما وقتیتصویرش رو تو بازه های زمانی مختلف مقایسه میکنم نمیشه بیتفاوت بود. تغییرات فوق برای اون درخت حدود2-3سال رخ داده. ماچی؟ تو این2-3ساله چیکار کردیم؟!

تو آبدارچی نیستی



من این آبدارچی رو از خیلی از اساتید نما ها بیشتر قبولش دارم.*

با چنان ابهت و رسمیتی چاییواست میاره انگار رئبس شرکته! نه که ادعا ازش بباره و بخاد بهش احترام بذاری، شخصیتش طوریه که خودت داوطلبانه و با کمال میل ارزشش رو درک میکنی.

به چیزایی توجه میکنه که بفکر خیلیا خطور نمیکنه. اون آبدارچی نیس. این آبدارچیه که اونه!

از چایی ریختنش هم میفهمی با یه "تفکر" طرفی نه یه آبدارچی معمولی.**

پ ن:

*هر وقت رفتار و کاراشو میبینم یاد اون دختر اینگلیسیه میوفتم که اومده بود ایران. همونکه محکمتر از دخترای همسن و سالش که هیچ، از خیلی از مردای پا به سن گذاشته هم پخته تر بنظر میرسید.

** آدمای مختلف، طیف چایی مختلف!

بازجویی

 

صحنه اول: بازجویی از نفر اول:

 وقتی فهمید یه موجود  "کلون شده" بوده بهم ریخت...

حس خیلی بدی بهش دست داد. باخودش گفت:یعنی کل بیوگرافیم دروغ بوده؟! دروغ کوچیکی نیس...

یه عمر همه بهم دروغ گفتن...؟

بدتر اینکه بدترین آدم تو نامناسب ترین شرایط این خبرو بهم داد که منو بهم بریزه...

همه میدونستن و من نمیدونستم...

چقد تو محافل خودشون بهم خندیدن....


صحنه دوم: بازجویی از نفر دوم:

بهش گفتن تو هیچی نیستی..! 

وقتی بی تفاوتیشو دیدن مدارکو گذاشتن جلوش. مدارکی که ثابت میکرد اون یه موجود آزمایشاهی "کلون شده" شبیه سازی شده بوده. بازم هیچ واکنشی نشون نداد! انگار هیچی نشنیده باشه! 

وقتی از این حملات نتیجه نگرفتن آخرین شانسشونم امتحان کردن و خواستن تحریکش کنن. بهش گفتن ما از تو چیزی میدونستیم که خودت نمیدونستی! ..تو بچه فلانی نیستی...تو کلون شده ازمایشگاه فلانجایی و...

دست آخر در جواب تکرار ابلهانه حرفاشون بهشون گفت:مهم نیس کجا کلون شدم. مهم اینه که الان کی هستم،به چه ارزشهایی پایبندم و تحت تربیت چه کسانی آگاهانه و خودخواسته به اینجا رسیدم.

پ ن:

* گاهی پیامی که از نگاه میشه خوند تو هیچ بیان و کتابی نمیگنجه.

* عکس بالا،خونه سالمندان، نگاهش میگه ازت خیلی دلخورم ولی چیکار کنم که پاره تنمی! 


خرده رفتار



امروز دیگه از اون روزا بود...

ازون محیط فرار کردم اومدم بیرون، سوییچ انداختم خاستم استارت بزنم هرچی تلاش کردم نشد..."شنبه نره" که میگن همینه.

یه خانوم عابری خیلی آروم اومد جلو. بهش میومد شخصیت یا کارمند مهمی باشه. شایداز لباس شیکش، شایدم از هر رفتار و حرکتش. سنش به30نمیرسید ولی قطعا متاهل بود. کنارماشین واستاد. خیلی مودبانه و خونسرد، با ابهت خاصی بهم گف:

آقا تو ماشین من چیکار میکنی!؟ حس خاصی بهم دست داد، عین موقعی که مادر ازبچش میپرسه: مشقاتو نوشتی!

گردنمو چرخوندم دیدم ماشینم 2تا ماشین پایین تره!

گاهی تحت تاثیر محیط همه چیزو صفر و صد میبینیم. انعطاف ذهنیمون انقدر کم میشه ک کمترین تحریک عصبی تعادلمونو بهم میریزه. سطح فکرمون میاد پایین. یادمون میره کی هستیم و اهدافمون چیه. یادمون میره خونسردی و دادن یه "واکنش حساب شده" اثر انرژی منفی القایی محیط رو معکوس میکنه. (محیطی که حتی گاها از روی عمد میخاد چیزی رو بهت القا کنه)


پ ن: 

* این خرده رفتارهاست که تفاوتای بزرگ رو ایجاد میکنه.

* یاداوری: بعضی از حرفاو رفتارها قابلیت بررسیو داره... اما ارزش یررسی رو نداره!