+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

ای حال نا معلوم...


برای بار چندم همراه دوستم  که بازرس آزمونه برای بازرسی یکی از آزمونهای مراکز اموزش آزاد رفته بودیم. هر بار هم تکرار عذابی الیم و نمک بر زخمهای کهنه ...

خدا لعنت کنه اون کسی که دانش کاه و مدرک پولی رو تو کشور پایه ریزی کرد و سیستم علمی کشور رو به باد فنا داد!


تو یه کتابی  ( اسمش خاطرم نیس)  ویژگیهای کشورهای جهان سوم رو بررسی کرده بود....یکیش اینکه مردمش بجای بررسی علت و پیگیری برای رفع مشکل، دنبال راههایی غیر معمول میرن،هر کسی هم متناسب با توان خودش.از رشوه، رانت، و... گرفته تا ساده ترینش، لعن و نفرین! چون جایی وجود نداره بهش رجوع کنن...،


پ ن:

اگه به سایت "کاسیو" سر زده باشید این شعارو حتما دیدین:

Making Something from Nothing The Casio Way to Create New Valu

فکر کنم ما هم داریم به  این شعارعمل میکنیم منتها از اون لحاظ!

یک پیشنهاد دانشجویی

آخرای امتحانات ترم 2 بود. با عباس داشتیم بر میگشتیم خوابگاه. سر راه عباس گفت یه سر بریم امور فرهنگی دانش کاه یه کار کوچیک دارم، بعد بریم خابگاه. با هم رفتیم امور فرهنگی. عباس داشت یه فرمایی رو تحویل میگرفت. پرسیدم اینا چیه؟ گف واسه گرفتن مجوز نشریه تو دانش کاهه. میخام ترم بعدی یه مجله در مورد فیلم و هنر و... چاپ کنم. پرسیدم مگه با این حجم درس و... وقتی برات میمونه که بخای مجله چاپ کنی؟ مثل همیشه خونسرد جواب داد: من میخام ترم بعد دستم پر باشه. مجوزو میگیرم، اگه تونستم که هیچ، اما اگه مجالش نبود چاپ نمیکنم!و در کل چیزی رو از دست نمیدم...

به خانوم "فرهنگ نیا" گفتم اگه به این سادگیه خب یه فرم هم به من بده! فرمارو گرفتم ببرم خابگاه تکمیل کنم . موضوعش رو علمی و در حوزه  الکترونیک و کامپیوتر در نظر گرفتم. (معتقد بودم تا جا داره دنبال کارای با دردسر کمتر و رشد بیشتر باشم تا کارای سیاسی و ...) سخت ترین بخش کار تعیین اسم و عنوان مجله بود! به پیشنهاد یه بچه ها تو دیکشنری تخصصی برق و کامپیوتر شروع کردم دنبال اسم مناسب گشتن! یه لیست آماده شد و اونم بردم پیش بچه ها و نظراتشونو پرسیدم و بلاخره اسم مورد نظرو وارد فرم کردم و فرداش بردم تحویل دادم.

همه اینا درحالی بودهیچ تصمیمی یا حتی پیش زمینه ذهنی از اینکار نداشتم و تا اون لحظه که با عباس رفتیم اونجا نمیدونستم اینکارا چجوریه...

اواخر تعطیلات تابستون بود که درحین انجام کارم یهو به سرم زد که چقد حس خوبیه وقتی شماره های مجله چاپ بشن و برسن دست همه...

از همون لحظه تصمیم گرفتم بصورت جدی تری برم دنبالش و دیگه چاپ 3 شماره اول تو ذهنم قطعی شد. بخودم میگفتم ترم اولو کار میکنم اگه وقتمو گرفت و اذیتم کرد ترم بعد ادامش نمیدم...چاپ شماره اول یه کم دردسر داشت اما باعث شد چیزای بیشتری یاد بگیرم... همون کمک هزینه کمی که بابت هر شمارش بهم میدادن کلی بهم انگیزه میداد. بر خلاف تصورم، هر شماره جدید کار بهتر میشد، انرژی بیشتری میگرفتم و بیشتر وقت میذاشتم. شماره4 به بعد طراحیش حرفه ای تر و تیم نویسنده ها بیشتر شد. کوچکترین چیزا انگیزه منو بالاتر میبرد. مثلا :

- وقتی کارمندی از دانشکاه بهت یادآوری میکنه که یه نسخه از هر شماره جدید رو واسش بذاری کنار ببره  واسه پسرش که دانشجوی دانش کاه آزاده....

- وقتی غیر مسقیم از بچه های خابگاه میشنیدم ک از فلان موضوع فلان شماره خوششون اومده... 

-وقتی دختر پسرایی که اصلا نمیشناسیشون مجلتو دست گرفتن تو دانش کاه تاب میخورن....

-وقتی افرادی که نمیشناسیشون بدون چشم داشت برای چاپ مطالب جدید تو شماره های بعدی برات مطلب و ترجمه میفرستن....

- وقتی تو همچین محیطایی میتونی تیم تشکیل بدی و یه کار گروهی رو به سرانجام برسونی...

به جرات میتونم بگم بهترین خاطره من از محیط دانش کاه تجربه همین مجله بود! و جالب اینکه یکی از اساتید منو از اینکار منع میکرد! (ازون موجودات بود که  با زد و بندهای سیاسی و ... مشغول تدریس شده بود). و همین تجربه بود که منو ترقیب کرد مدرک2 دوره آموزشی و تکمیلی در مورد امور رسانه ای  رو هم  بگیرم.

پ ن:

* اگه اونروز با عباس نرفته بودم امور دانشجویی،اوضاع خیلی متفاوت تر بود...

* کاش زمان ما هم قبل از دانش کاه رفتن امکانات امروزی وجود داشت...(انواع رسانه، مشاوره، کتب کمک درسی و...)

بعدا اضافه شد:

در مورد عباس، جالبه بدونین هیچ وقت مجله ای آماده و چاپ نکرد! یعنی یه نفر حتی بدون اینکه بدونه یا بخواد میشه تقدیر خدا سر راه تو!

تدبیر در تقدیر

دیروز برای بار چندم خدا بهم ثابت کرد میتونه کسانی یا اتفاقاتی رو سر راه زندگی ما قرار بده که کل مسیر زندگی ما عوض بشه...

روایتی هس نقل به مضمون :

 یه نفر میره پیش پیامبر (ص) و میگه برام همچین دعایی کنید. پیامبر دعا میکنه و جواب میشنوه و به طرف میگه: در تقدیر تو همچین چیزی نیست! متاسفم...

طرف دلخور میشه ولی میگه خدا رحیمه. و میره.

یه مدت بعد دوباره همون فرد میاد و درخواستشو از پیامبر تکرار میکنه و همون جواب قبلی بهش داده میشه... و اونم رو به آسمون میگه خدا رحیمه و میره...

بعد از یه بازه زمانی  همون آدم میاد پیش پیامبر در حالیکه خواستش براورده شده!  اطرافیان میپرسن مگه  نگفته بودین تقدیرش این نیس...؟

پیامبر میگه رفتار و دعای آدمها میتونه تقدیر رو عوض کنه...

گاهی ما آدما فراموش میکنیم  نهایت هنر ما تدبیره و حوزه اثرگذاریش محدوده اما از تقدیر غافلیم که وسعتش بینهایته. تدبیر یجور تخصص در بازی حساب میشه، اما تقدیر  میتونه قواعد و میدون بازی رو به کل عوض کنه! و جالب اینکه ما میتونیم تقدیر رو هم بنفع خودمون تغییر بدیم! فقط کافیه برامون نهادینه بشه تقدیر دست کیه. 


  پ ن:

*  امام علی (ع):"چه بسیار افرادی که خود را به زحمت می اندازند اما چیز زیادی عاید آنان نمی شود و چه کسانی که در حد متوسط تلاش می کنند و لی تقدیر الهی آنان را مساعدت می کند...." تقدیر ها به چیزهایی شما را رهنمون می سازد که به فکر شما نرسیده است.

* باید ایمان بیاریم اتفاقات و سرگذشت زندگی ما  لزوما سرنوشت ما نیستن 

سد در سد!

تا حالا از روی یه سد به پایین نگاه کردین؟ لحظه باشکوهیه. یکطرف صدا و خروش حجم عظیم اب خروجی، و در طرف دیگه آرامش دریاچه و افق بلندش...  مثلا این لینک از "سد کارون3" هست که تو دوره دانشجویی رفته بودیم. پیشنهاد میکنم برای گردشگری و ...ترجیحادر فصول سبز سال یه سری بهش بزنید...  طبیعت قشنگ و بکری هم داره....

اردوهای دانشجویی رو از دست ندین. مخصوصا اگه مربوط به پروژه های بزرگ باشه. اونزمان هنوز" کارون4" رو هم نساخته بودن، چه برسه به "سد گتوند". تصویر بالا مربوط به اوایل ساخت سد گتونده.   یه مهندسی داشت مراحل ساختشو توضیح میداد. شما که غریبه نیستی، از چیزاییکه میگف سر در نمی اوردم!! حس میکردم فقط منم ک نمیفهمم. مدام بچه هارو به چالش میطلبید. کسی حرفی نمیزد...ول کن ماجرا هم نبود!... پرسیدم: با توجه به تجربه نه چندان جالب سد کارون3 یا سد مارون، آیا برای این سد کارشناسی لازم انجام شده؟ منظور چیزی غیر از تنشهای برشی و فشاری و حجم مخزن و چیزای فیزیکیه... چیزایی مث تغییر اکوسیستم منطقه، تکلیف زمینها و خونه و راههای مواصلاتی ک زیر آب میرن و...؟ راستش این سوالو قبلا  از اون استادمون که دانش آموخته انگل ستان بود یاد گرفته بودم!  ( تو اردوهای دانشجویی قبلی به سدهای دیگه)  

مهندسه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کردو جلو بقیه مسخرم کرد!تمسخرش برام مهم نبود چون به منبع و پختگی سوالم ایمان داشتم . اما چیزیکه نگرانش بودم این بود که نکنه سوالی بپرسه  یا توضیح بیشتری بخاد!!که خدارو شکر نپرسید! بعد رو کرد به رفیق خوبمون (استاد دانشکده نفت) ک دانشجوهات مشکوک میزنن....!

الان کمتر از10سال این پروژه عظیم مشکل بسیار بزرگی برای محیط زیست شده و هیچکس نمیدونه راهکار چیه! (حل شدن نمک در دریاچه و انتقالی شوری بسیار بالا ب پایین دست ...

 امثال من منکر عظمت کار انجام شده نیستیم. توهمین کارون3 یه بنای یادبود هست برای نزدیک100مهندس و کارگر که درحین ساخت اون کشته شدن! حرف ما اینه حیف اینهمه هزینه و پتانسیل نیس که بخاطر عدم توازن و تعادل در اهمیت دادن به مسائل و کارشناسای مختلف به باد میره...

چرا یه فارغ التحصیل دانش کاه فلان آباد، انقد بخودش غره میشه که فلسفه کار گروهی و مشاوره های بدون چشم داشت رو اصلا قبول نداره!

بعدا اضافه شد:  سد دز، میتونه مثال خوبی باشه از توازن. من کاری ب سال ساختش که قبل انقلاب ظرف4سال بود ندارم. فقط خاستم بگم اینکارشدنیه

فشرده سازی زمان



فرق میان خوب و عالی، اندکی تلاش بیشتر است!


پ ن:

در ادامه مبحث قبلی درباره فواید بررسی خاطرات خودمون، بعد از کنکاش تو آرشیو خاطرات و... به این 2 عکس برخوردم.

زمان وقتی فشرده بشه ناگفته های جدیدی برامون داره. مصداقش فاصله گرفته شدن این دو عکس چندین ساله. ..

مطلب مشابه قبلی: درخت