+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

یاد آوری حکمت 121


امام علی (ع): چقدر فاصله ی بین دو عمل دور است: عملی که لذّتش می رود و کیفرآن می ماند، و عملی که رنج آن می گذرد و پاداش آن ماندگار است!


پ ن:

**   پیرو پستهای قبل و از جمله "عاقبت اندیشی" و یاد آوری برای خودم.

**  چند روز قبل خاطره ای رو برای یه نفر گفتم که ایشون تو اون خاطره نقش منفی داستان رو بازی میکرد...و جالب اینکه ایشون هیچکدوم از جزییاتی که براش میگفتم رو بیاد نداشت! نه اینکه بخاد نقش منفی خودشو انکار کنه، واقعا یادش نبود(راه حلها)

**  و در آن روز انسان را از تمام کارهایى که از پیش یا پس فرستاده آگاه مى‏کنند (سوره 75 آیه 13)


سفارش2


**   "سفارش کردن"، ما رو یاد پارتی بازی میندازه...اما گاهی اوقات واقعا لازمه! یعنی اگه دیدیم  کسی لیاقتی داره مام باید در حد خودمون کمک کنیم ...

**  معرفی برای ازدواج یکی از لذت بخش ترین معرفیهاست اما از همون اول باید به طرف حالی بشه که تصمیم نهایی باخودته. اگه پسفردا بخاطر اشتباهات خودش یا...اتفاقی بیوفته دنبال مقصر و فرافکنی نگردن...

** یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى‏کنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است( سفارش موسی توسط دختر شعیب پیش پدر  ، سوره 28 آیه 26)

ما و غدیر


بگو آیا خدا را از دین[دارى] خود خبر مى‏دهید و حال آنکه خدا آنچه را که در زمین است مى‏داند و خدا به همه چیز داناست     (سوره 49 آیه 16)

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟


***  آدم تو دوره اجباری (مثلا افسری راهور) بیشتر به زمان و ارزش اون فک میکنه. دوره اجباری نماد اتلاف فرصت و وقته. تو این دوره حتی به فرصتهای از دست رفته قبلی هم بیشتر فکر میکنیم و البته فرصتهای قبلی دردش  بیشتره چون تو دوره آزادی رخ دادن و مث سربازی تحمیلی نبودن. مثلا دانش کاه! من نمیگم بازدهیش صفر بوده، اما میتونم بگم خیلی از آموخته های اونجارو خودمون تو خونه هم میتونستیم بصورت "خودخوان"یاد بگیریم.

در سطح شهر بودن، یعنی گرما و سرما و دود و غبار و شلوغی و خلاصه دردسر بیشتر، اما این قطعا قابل تحملتر از همجواری با برخی کارمندان اداری راهنمایی رانندگی کنار کولر یا بخاریه.امروز تولدمه. تو سرمای زمستونی خیابون، روبروی تابلو LED شهرداری ایستادم. روی تابلو تاریخ تولدم در حال چشمک زدنه.و تایمری که ثانیه به ثانیه میره جلو. این تابلو دومین نفری بوده که بهم تبریک گفته. تبریک اولی پیامک سایت نمایندگی ال جی بود.

هر پلک زدن، کشتن لحظه ای است، و مژه ها سوگوارانی سیاه پوشند در قتل عام لحظه ها. بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟   (سوره 81آیه9)

*** همخدمتیها مرخصی داخل شهری گرفتن از کنارم رد شدن. هیچوقت نتونستم درکشون کنم! مشغول بودن...با دخترای مردم...حتی بعضیاشون تا مرحله صیغه هم جلو رفته بودن! 
من در این آبادی/ پی چیزی میگشتم، پی چیزی میگشتم،...
*** فک کنم دنبال دختر مردم راه افتادن تاریخش برگرده به...اصلا ولش کن! نمیخاستم وارد این بحثا بشم، فقط میدونم باید مراقب باشم بخاطر خوردن چغندر جهنم نبرنم!    لینک مرتبط  

خاطرات من و رفیقم "عزی" (عزرائیل)

***  بعد از اون ملاقاتهای قبلی با مرگ و رحمت چندباره  خدا در این زمینه، هفته قبل باز یه فرصت دیدار دوباره پیدا شده بود. همیشه فک میکنیم این مرگه که میاد به ملاقات ما، درحالیکه خیلی وقتا این ماییم که عزراییلو زوتر از برنامه قبلیش غافلگیر میکنیم!

بر خلاف تصوراتمون این ملاقاتها با قرار قبلی یا اتفاقات باکلاس و اتوکشیده که تو فیلماست رخ نمیدن،همیشه مث این فیلما نیس که تو بدترین حالت ، دکتره تو افق ذل بزنه و بگه تو نهایتا فلان مقدار زنده خاهی بود یا... 

ملاقاتهای منم هیچکدوم باکلاس نبودن!!  نه طی فاجعه منا، نه در جنگ و قهرمانی ، نه حین کارهای اکتشافی جسورانه و نه در طی یه صانحه هواپیمایی، نه بمب اتم، ...همه ملاقاتهای من با مرگ بواسطه اتفاقات ساده و گاها احمقانه پیش اومد! ولی من شاگرد بدقلقیم، بعد از هر گوشمالی باز یادم میره...

***  فک کنم اگه اون دنیا همه از سر تقصیراتم بگذرن، اعضا و جوارح خودم ازم نگذرن! خیلی در حقشون بی توجهم...  شاید شما هم آگاهانه یا ناخاسته در حق خودتون بیتوجهی هایی داشته باشین...طرف جوری غرق در رسیدن به خاسته هاش میشه  که اصلا مخاطرات  جسمیشو در نظر نمیگیره.مثلا طرف یه جوری راه میره انگاری با مفاصل پاهاش پدر کشتگی داره! جوری داره نوشیدنی داغ رو میریزه تو حلقش انگار تا نوشیدنی مسیر دهان و مری رو همراه سوزش طی نکنه کیف نمیده، خوردن نوشابه و یا آدامس اگه همراه برش و سوزش نباشه انگار یه چیزیش کمه، چشماش از قرمزی و سوزش داره سوزن سوزن میشه اما چشم از مانیتور برنمیداره، انقد صدای بلندگوها زیاده که گوشش داغ شده باز هم مجلس رو ترک نمیکنه(چه جلسات مذهبی،چه غیر مذهبی) ، لباسامون انقد تنگه که گاهی خفه میشیم و خون رسانی مختل میشه و موقه تعویض لباس احساس میکنیم  از غواصی برگشتیم، انقد تحرک ونشاطش کم شده که امراض روانی زودتر از امراض قلبی اومدن سراغش، ....  (لینک مرتبط)

*** تا همین دیروز هم هنوز دوره نقاهتو طی نکرده بودم و گاهی توهم میزدم...گاهی از خودم خندم میگرفت، تو جاده  به برجای خنک کننده نیروگاه سلام میدادم! یه سری هم کارخونه سیمان رو با امامزاده اشتباه گرفته بودم و از دور بهش سلام دادم! یهو بخودم اومدم دیدم عه حواست کجاس..! یاد یکی از دوره های بیهوشی قبلی افتادم. اون لحظات ابتداییش که هنوز آگاهی داشتم که دارم میمیرم و هنوز  بطور کاملshutdown نشده بودم.تو اون سکانسها انقد ترس و دلهره داشتم که فقط داشتم خوبیهامو جمع میزدم و مدام در برابر بدیها کم میاوردم (دادگاهی ک قاضی و شاهدش یه نفر باشه ترسناکه)....دیگه هیچی یادم نیس تا اون لحظه به هوش اومدن که فقط و فقط تمام تلاش و تمرکزم نفس کشیدن بود! خنده داره! اینهمه ادعا و آرزو  و کار نیمه کاره...حالا خلاصه شده بود به یه نفس کشیدن  ساده!  میتونست به هزار جور بلا ختم بشه...مثلا براحتی بابت کمبود اکسیژن ضایعه مغزی رخ بده یا...

یکی از دوستام  میگف موقه بیهوشی یه سری کلمات عربی رو بصورت بلغور شده میگفتی و این مارو بیشتر میترسوند...  نه فقط تو بیهوشیها،خیلی از کارای ما  تو دنیای واقعی هم فقط بلغوری از عادات روزانه ماست...

لینک مرتبط

***  رفته بودیم تشییع جنازه یکی از رفقا. همونجور از سرمای زمستون به خودم میلرزیدم و موقه برگشتن خیس عرق شده بودم. اتفاقا اون موقه ها H1N1 اپیدمی شده بود...

بیماری چنان زمینم زد که تصورشم نمیکردم. مرض هم مرض قدیم! چنان زندگی اسلوموشن شده بود که بین خودمو درخت خشک تفاوتی نمیدیدم. تودوره نقاهت بعضی بیماریها توان تصور کردن هم نداشتم. مث کارت گرافیک نیمه سوخته، تصور عبور از پیاده رو هم دچار سردردم میکرد! قدر سلامتیتون رو بدونین...

*** میگن خدا هیچ رزق و برکتی رو در مال حرام قرار نداده.

ولی  ما از ترس باختن،ترس عقب افتادن از بقیه، ترس کم نیاوردن، ترس گرسنگی و نداری، ترس شک و تردید به درست بودن انتخاب های حلال، و هزار ترس واهی دیگه بجای افزایش روزی و آرامش بیشتر، خودمونو گرفتار استرسها و تنگناها و ترسهای بدتر میکنیم. ما که انقدر به مرگ نزدیک هستیم دیگه از چی باید بترسیم!  خدا خودش تو سوره نحل ایه51 میگه: ... تنها از من بترسید! یا در   سوره 3 آیه 175  :

در واقع این شیطان است که دوستانش را مى‏ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید .