+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

میله اتوبوس ...



با دستامون از میله های اتوبوس(شما بخون مترو) آویزون بودیم.  اول صبحی تا برسیم مقصد یه یارو  (کارمند بانک بوووق)  هم مسیر ما شده بود. مث همیشه ناشکر (شما بخون انرژی منفی). با بقل دستیا حرف میزد(شما بخون "بووق ناله" میکرد). اینکه چرا باید تا ظهر کارکنه... اینکه همکارش رفته مرخصی اون باید بجاش اضافه کار واسه...اینکه ...  


تو کجایی ماکجا!....

نقدا کسانی رو میشناسم با تحصیلات و شعور عالی که حاضرن 3برابرت کار کنن، بازدهیشونم قطعا بیشتر از توئه، یک سوم تسهیلات و نصف حقوق تورو به خاب هم نمیبینن...


* دارم ایمان میارم که میتوان با شیهه اسبی به پادشاهی رسید(جمله ی دروغگونه که هرودوت در باره سلاطین ایران باستان گفته)


پی نوشت:

علت موفقیت ظاهری بعضیا فقط و فقط این بوده که خواه ناخواه در موقعیتی خاص و زمانی مناسب در جای مناسبی بودن. وقتی مولفه "زمان مناسب" از دسترس ما خارج باشه باید با تغییر موقعیت و جایگاه ادامه مسیر داد.


برد مفید


نمی دونم تاکی باید حسرت لذتو داشته باشم...

(شما که غریبه نیستی..، به قول پروفسور حسابی:گاهی  به افرادی که با بی ارزشترین چیزا به اشباع لذت و ارضا میرسن حسودیم میشه)*

نمی دونم از زندگی چی میخوام ...

حتی نمی دونم فلسفه زنده بودن چیه...

این جملات، شاید حرف خیلیای دیگه هم باشه. افرادی که جدای از عادات و لعابهای محیطشون یه لحظه توقف میکنن و از خودشون میپرسن: "چرا؟!"

پ.ن:

ممکنه هیچوقت به اشباع نرسم، ممکنه حتی به اون اهدافی که دارم حتی نزدیک هم نشم. اما هرگز به خودم اجازه نخواهم داد که دست از اونا بردارم.

 


*این "چیزا"میتونه هرچیزی باشه! یک چیز کاملا نسبیه! متناسب با بردفکری هر شخصی متفاوته. چیزایی مثل: ثروت، قدرت، علم، زیبایی، آدامس بادکنکی!، اخذ بورسیه، شغل، آزادی/حبس،ازدواج/طلاق،افزایش/کاهش بردفکری، دوچرخه، سفر به فضا،و..