**... اولین سخنرانی در امریکا،دانشگاه کالیفرنیا،مرکز یهود،بعد از سال1967و شکست اعراب،خود من بودم. اسراییل را کوبیدم و صهیونیسم مساوی فاشیسم...انقدر مجذوب انقلاب فلسطین شدم که به جنوب لبنان رفتم...اماده مبارزه با اسراییل. اما بعد مشاهده کردم انقلاب در نظر آنهابا مفهوم ما فرق دارد...صداقت انقلابی ندارند،دنبال سیاست بازی و زد و بند با امریکا و روسیه و عربستان...تجمل و پول...
دلم لک زده برای انقلاب حسینی. که با خیالی راحت بجنگم...آرزو میکردم خدایا ممکن است روزی انقلابی اسلامی در کشور ما بوجود بیاید؟ممکن است من هم تفنگ بدست گیرم و بخاطر انقلاب بجنگم؟..ص28
**...بعد از انقلاب همه فشارها آزاد شد...عکس العملهای شدید شروع شد...با هر پدیده غربی مبارزه میکردند. عکس العمل چنان بود که هر چیز غربی بد است حتا علم و تکنولوژی...فشار برای فروختن F14و هواپیماهای دیگرشدید بود.در وزارت دفاع بودم و میتوانستم مهمات و اسلحه بخرم اما جو موجود نمیپذیرفت...
قراردادهایی بود که90% آنها پایان یافته بود.پول آنرا دشمن گرفته بود و اگه لغو میکردیم ضرر میکردیم و حتی میبایست جریمه سنگین میرداختیم.لغو آنها مصلحت نبود اما جو عمومی اجازه نمیداد و قرار دادهای زیادی لغو شد...ص45
** ... بیایید به این مردم بدبخت رحم کنیم. به سالها شکنجه و عذاب و درد و محرومیت وظلم و جهل فکرکنیم که مردم مارا سالیان دراز زیر سایه شوم خودفرو برده بود...بیایید به انقلاب و اسلام رحم کنیم. آنها را بازیچه هوا و هوس خود نکنیم. برای اطفای شهوت قدرت طلبی و خودخاهی اسلام را وسیله قرار ندهیم. آبروی اسلام و انقلاب را نبریم که این گناهی لایغفر است،از گناه یزید و معاویه بیشتر!
...بیایید مثل علی سنگ زیرین آسیا باشیم. فحش و ملامت و تهمت بشنویم ولی به کسی فحش ندهیم...اینهمه ناملایمات را بخاطر خدا تحمل کنیم.ص110
** ...راستی که جشن رزمندگان اماده شهادت با همه جشنها متفاوت است. 1-جشنها ممکن است برای عروسی،شادمانی، عید یا چیزی از این قبیل باشد 2- جشنهایی که مربوط به زندگی نیست و آدم را به خدا متصل میکند...
در زندگی همیشه از جشنهای نوع اول بیزار بوده ام...با خود میگفتم آنها خوشند،خوشحالی آنها برایم کافیست، لزومی ندارد من هم باشم....اما در جشنهای نوع دوم احساس سبکی میکردم... ص24
** من شاهد بودم که عده ای از مدعیان مکتب و تقوی چه زود تهمت میزنند،چه زود میکوبند،چه مستهجن است کسی بنام اسلام شعار دهد و در عمل آنرا زیر پا بگذارد...میدانم انها به من چه تهمتهایی زده اند، چه نسبتهای بدی داده اند و...و من همیشه سکوت کرده ام ولی در عین حال از کم عمقی و خودخاهی آنها آگاه شدم و چه درد کشنده ای است وقتی میبینم دور به دست همین افراد است!! ص65
** ...در اولین دوره انتخابات مجلس سال58 با رای بالای یک میلیون مردم تهران وارد مجلس شد ولی نتوانست مانند خیلیها بنشیند و نظاره گر باشد و به شعار بسنده کند.. ص15
** به جای لعنت فرستادن بر تاریکی شمعی روشن کنیم.
** پیشرفت تکنولوژی و وسایل ارتباطی با وجود همه مزیتها و برتری ها هنوز نتونسته مزیتها و برتریهای مکتوبات رو پوشش بده و جایگزین مکتوبات بشه. با وجود حجم کم و سهولت نگهداری، دسترسی آسان و ارزان و حجم بالای مطالب متنوع و...بازهم مکتوبات اثربخشی خودشونو حفظ کردن. تکنولوژی هم میتونه نقش مکمل اثربخشی اون رو بازی کنه.
** شاید مهمترین اهرم فشار در مقابل استفاده از مکتوبات هزینه بالای اون باشه که اگه به نیمه پر لیوان نگاه کنیم شرایط به مراتب بهتر از قبل شده و حداقل کتابخانه های عمومی شرایط بهتری پیدا کردن و میتونیم با "کد ملی" از همه اونها کتابهای متنوعی رو برای مدتی مناسب امانت بگیریم.
** دسته بندی جدید وبلاگ "کتابخانه- باهم بخوانیم" هست برای اشتراک خوانده های ما. کتب لیست این پست با مشارکت دوستان به مرور زمان تکمیل میشود
ادامه مطلب ...
جاذبه خوبی و زیبایی ، تو وجود همه ما ادما هست. این خواسته ، یه چیز ذاتی و مشترکه، اما شکل بروز پیدا کردن این خاسته متناسب با ظرفیت و رشد ادما متفاوته. بعضیا رفتارشون بچگانست و بعضیا پخته تر.
اکثر ماها بچه هایی هستیم که همه چیزو برا خودمون میخایم. اینو از تمیزی خونه ها و کثیفی محلهای عمومی شهر میشه فهمید!
مثال ساده ترش شاخه گل داخل باغچس. بچه ها هم مث بزرگترها جذب زیباییش میشن و در اولین فرصت ممکن اون گل رو از ریشه میکنن! اما افراد عاقلتر میدونن بهترین جای اون گل همونجا توی باغچشس و از همونجایی که بهش تعلق داره باید ازش لذت برد.
اکثر رفتارهای ما مث اون بچه هاست که گل رو برا خودشون میخان و اوج علاقه و هیجانشون رو نمیتونن کنترل کنن و رفتارشون به پر پر شدن گل و لذتی کوتاه ختم میشه. همونجور که قبلن در مورد قانون فاصله ها در این پست صحبت کردیم اینجا هم باید کودک درونمون رو مدیریت کنیم که بجای خودخاهیها به فکر لذتهای بلند مدت تر و پایدارتر باشیم.
عاقلانه اینه که افراد جامعه روابط سالم و پایدار در کنار هم داشته باشن نه اینکه با رفتارهای بچگانه و هیجانی موجب ازار و یا حتا متلاشی شدن خانواده های دیگه بشیم...
پ ن:
+ باید تمرین کنیم از گلها در فضای عمومی لذت ببریم نه فقط خونه خودمون.
+ شاید یجورایی بشه این پست رو به این پست هم ربط بدیم . یعنی اگه به فردی علاقه داشتیم و مجذوب خوبیهای اون شدیم، برای ما تنها انتخاب ایدآل ،"ازدواج" با اون فردنیست. لازم نیست اونو به مالکیت مطلق خودمون دربیاریم تا به آرامش برسیم. گاهی حفظ فاصله برای هر دو آرامش بخشتر و پایدارتره...
از سری خاطرات آبدارچی:
مرد میونسال رو مث همه مراجعین راهنمایی کردم. ازش شماره سند خاسته بودم و براش توضیح دادم کجاها بره. اما اون بعد از همه راهنماییها با لحن طلبکارانه و برتری جویانه ای برگشت پرسید چرا شماره سند ازم پرسیدی؟ باز هم دوزاریم نیوفتاده بود و فک میکردم اینم مث خیلی از مراجعین دیگس. نمیدونستم چجوری براش توضیح بدم که همون موقه که داشتی به چاپلوسیهای بقل دستیت گوش میدادی تو سیستم شمارتو چک کردم تا بهتر راهنماییت کنم.
بهم گف خودم بلد بودم! و رفت! وقتی رفت به همکارم گفتم امثال این افرادو نباید راهنمایی کرد ببینم با ادعای خودش چجوری جلو میره...همکارم بهم گف الانم که داره مسیرو اشتباهی میره!
مرد میون سال دوم هنوز رو صندلی انتظار نشسته بود. فک نمیکردم مکالمه بین منو همکارمو شنیده باشه. اما وقتی همکارم رفت بیرون بهم گف تو باید بیشتر احترام فلانی رو بگیری. اون یه زمانی ریس فلانجا بوده و ...
از حرفش تعجب کردم. اولا چجوری حرفای بین منو همکارمو شنیده بود و دوم اینکه من عمرا با امثال اون افراد دهن به دهن نمیشم و ترجیح میدم سکوت کنم حالا این از کجا پیداش شده که میخاد ازم حرف بکشه و وقت و انرژیمو با درگیر کردن به این مدل افکار تلف کنه!
بهش گفتم حاجی! برا من همه مراجعین یه جورن! میخاد رعیت باشه، میخاد رئیس. تازه اون رعیته برا من محترم تر هم هس نسبت به این مدل افراد.
بعضیا واقعا چه فکری میکنن. من در واقع دارم از غزت نفس این ادما جلو اون رئیس پندارهای مغرور دفاع میکنم اونموقه اومده اینجوری واکنش نشون میده!
حتا مغرور بودن اون فرد اول عادی بنظر میاد اما "کاسه لیس" بودن این دومی واقعا تعجب آوره. بعضیا انگار کاسه لیسی تو خونشونه. الان که سنی ازت گذشته و اون فرد اولی هم هیچ مقام و منسبی نداره، هنوز هم براش کاسه لیسی میکنی!؟ حتا اگه کاری هم دستش بود (که نبوده و نیست) ، یه کم سختی به خودت بده و شخصیت و عزت نفس داشته باش!
پ ن:
یاد یکی از همایشهای دانشجویی افتادم و شعری که دانشجویی خواند:
مردِ تبر به دست مرا ترک میکند / تنها "بت بزرگ" مرا درک میکند !
خودمون بزگترین بت هستیم و شکستن این بت از سخت ترین کارهاست.
چرا از بعضی چیزها و آدمها بت میسازیم. درحالیکه خودمونم میدونیم هیچی نیستن! و جالب اینکه اونا مجبورمون نکردن به این کار، مقصر خود خودمونیم!
** در آتش عشق چون خلیلی / خوش باش که میدهد نجاتت
** قربانی کردن همه چیز برای خدا، عین پایندگیست
پ ن:
وقتشه خیلی چیزارو سر ببریم! خودخاهی ها، دروغها، چاپلوسیها، تظاهر ها و...