بهم ریخته به نظر میرسید اما باورم نمیشد اینهمه استرسش بخاطر کنکور و انتخاب رشته باشه...
فک میکردم این مسائل مال ما دهه شصتیهاست و نسلهای امروزی با اینهمه اگاهی و کانال ارتباطی و در های باز اطلاعات و مشورتهای بدون چشم داشت و اشتراک تجارب و... دچار سردرگمی و ابهام نمیشن.(چون همه مسیرها قبلا طی شده و هزینه هاشو نسلهای قبلی دادن)
بهش گفتم منم این ازمون مسخره رو شرکت کردم و کنکور احمقانه تر از اونیه که ملاک سنجش افراد باشه...
دلخور بود که چرا فرد "آلفا" با اون سطح فکر و تلاشش رتبش با اون برابر شده و عذاب وجدان داشت... احساس گناه زیادی نسبت به والدینش داشت...
براش از اوضاع زمان خودمون گفتم و اینکه آرزو داشتم یه نفر این مدلی به حرفام گوش میداد و برام همین حرفا رو میزد. ولی ماها به حال خودمون رها شده بودیم و هیچ حمایت و مشورتی نداشتیم و مجبور بودیم خودمون با هزینه های روانی و زمانی زیاد تو تاریکیها ریسک کنیم...
بردمش یه مستند از چند جوون موفق بهش نشون دادم ، پر انرژی و با انگیزه ، با لباسهای مرتب و اتو کشیده، اتاق مطالعه ای بی اندازه منظم...گفتم رقیبای تو اینان! تو نباید خودتو با.امثال "آلفا" قیاس کنی. ذهنتو درگیر چیزای با ارزش کن
حتا اگه دزدی میکنی دزدیهای بزرگ کن بهش بیارزه، دروغ میگی دروغی بگو که سود زیادی عایدت کنه، خلاصه همیشه دست بالا رو بگیر..
** تو دلم تحسینش میکردم. تو این جو ضد انگیزه و اوضاع دانشکاه هامون، نگاهش به درس و علم هنوز ایدآل مونده
** پستهای مرتبط: عقاب باش و تنگناهای فکری و به بهای باد و چشمانی باز
** در حین جلسه با گوشی احمد منچ بازی میکردیم! احمد مهره آبیه، علی قرمزه و منم سبز.
من حواسم به کار خودم بود میخاستم مهره هامو برسونم خط پایان. اما احمد همیشه دنبال اینه که مهره های بقیه رو بزنه و از" زدن" لذت بیشتری میبره تا "برنده شدن"! وقتی تاس 6 آورد از خوشحالی یه متر پرید هوا. اولش نفهمیدم چرا انقدر ذوق کرد بعد فهمیدم میخاست مهره منو بزنه! اما هرچی با شوق و هیجان مهره خودشو لمس میکرد حرکت نکرد! نوبت با قرمز بود!احمد بجای علی تاس انداخته بود! علی مهرشو حرکت داد و احمد افتاد بیرون!! :)
اگه به کار خودمون تمرکز داشته باشیم و نخایم مزاحم بقیه بشیم، خدا خودش هوامونو داره.حتی اگه ما حواسمون نباشه.
** اختراع گوشیهای موبایل کمک مهمی شد برای فرار از برخی مجالس به بهانه پاسخگویی تلفن، فرار از حرفهای مفت و یا پالس منفی بعضی محافل، فرار از رخوت بعضی کلاسها و اجتماعات،کمک به آگاهی ازناآکاهیها و...
هرچند باعث خفته که حاضرین در جلسه ای به این شکل محترمانه به اون جلسه پشت کنن اما برای تنبیه صاحبان جلسه لازمه. البته اگه شعورشون برسه.
حکایت صداو سیمان خودمون که به محض پیدا شدن دسترسی های جدیدی مثل اینترنت،گوشیهای هوشمند و...(نه لزوما ماهواره) برای خیلیها رسما رفته گاراژ!
** وجود رقبا و حتا انگلها لازمه! با وجود انگلها سیستم ایمنی بدن قوی و آماده واکنش باقی میمونه.
مثل وجود جاذبه زمین که همیشه به چشم مزاحمی برای حرکت بهش نگاه میشه اما در واقع عضلات رو قوی نگه میداره و اگه شرایط بی وزنی ایجاد بشه اونا تغییر حالت پیدا میکنن و حتا کاراییشونو از دست میدن...
یا مثلا هزینه داشتن تلفن همراه که زمانی شکل باج گیری داشت و با اومدن رقبای جدید تعدیل شد...
این عکس براتون اشناست؟
ابعاد این بمب نسبت به هیکل یه آدم براتون جالب نیست؟ همین سازه کوچولو، حرارتی به اندازه چندین میلیون درجه ایجاد کرد و یه خورشید شد در ارتفاع حدود 600متری و تا شعاع حدود یک کیلیومتر همه چیزو در چند ثانیه بخار کرد و بیش از صد هزار نفر رو در دم کشت..
پ ن:
+ بچه ها شوخی شوخی به قورباغه ها سنگ می زنند، اما قورباغه ها جدی جدی می میرند. (میگن اریش فرید، شاعر آلمانی گفته)
+ متاسفانه پشت هر جنایتی یک تیم حرفه ای وجود داشته که همیشه در حاشیه امن قرار داشته...
** مهم نیس شب میلاد کدوم ائمه باشه. مهم نیس اون دین که تو فورمای ثبت نام پر میکنیم اسلام باشه. مهم نیس ارزشها چی هستن. فقط "من" مهمم! این جملات رو از ماشین عروس هایی که تو خیابونای شهر تاب میخورن میشه برداشت کنی.
با دیدن رفتارهای کاروان ماشین موتورای پشت عروس، یاد داستان "همبستگی" ایتالو کالوینو میوفتی! هیچوقت نتونستم کارهاشونو درک کنم.
** دوستم میگه پارسال با اکراه و از روی رودربایستی رفتیم عروسی دختر خالم....شام 50میلیونی...رستوران دربست در بالا شهر ...سرو همه چی از مشروب تا...محیطی مختلط و...
2-3 ماه بعد جشن طلاقشون با همون کیفیت در همون مکان برگذار شد!
**برام مهم نیس چه مشروبی میخورن یا چه کارایی میکنن.... حتا برام مهم نیس که همزمان ادعای ارزشی بودنشونم میشه. فقط باور نمیکنم کسی از کارگری ،قالی بافی یا رعیتی یا هر شغل مفید دیگه با "حقوق مصوب اداره کار" تونسته باشه اینقد راحت ریخت و پاش کنه. این درآمدها از کجا میاد؟ اگه از عرق جبینه که نوش جونشون!
**میگن اوایل انقلاب که می خواستند کاباره هارو تخریب کنند از آیت ا... طالقانی هم نظری خواستند و ایشان دراین باره پاسخی به این مضمون دادن که همانگونه که هیچ خانه ای بدون توالت نمی تواند باشد لذا، هیچ شهری هم نمی تواند اینگونه باشد!
**پیام اکرم ص :یا علی ،ششصد هزار گوسفند میخواهی ؟یا ششصد هزار دینار ؟یا ششصد هزار کلمه؟ عرض کرد ششصد هزار کلمه . فرمود من برای تو ششصد هزار کلمه رادر شش کلمه جمع می نمایم ۱-یا علی وقتی دیدی مردم به مستحبات مشغولند تو به تکمیل واجبات مشغول باش ۲-هرگاه دیدی مردم به عمل دنیا مشغولند تو به عمل اخرت مشغول باش ۳- هنگامی که دیدی مردم مشغول به عیب گویی یکدیگرند تو مشغول بهعیوب خود باش ۴- هنگامی که دیدی مردم مشغول به زینت دنیا می باشند تو مشغول به زینت اخرت باش ۵-هنگامی که دیدی مردم به زیادی عمل مشغولند تو به خوبی عمل مشغول باش ۶- هنگامی که دیدی مردم به مخلوق متوسل می شوند تو به خالق متوسل شو .
استرس و منفی بافی و عدم انگیزه و...اینا "نتایج" مسئله "چند مجهولی" هستن و برا تحلیل یه مسئله باید رف سراغ "متغییرای مسئله" نه جواب خروجی اون!
احتمالا این شعر سعدی رو شنیدین: عدو را به کوچک نباید شمرد/که کوه کلان دیدم از سنگ خرد. تا سنگهای خرد رو نشناسیم جابجا کردن کوه ممکن نیس
نکته های ریزی هس که رعایت کردنشون خیلی کمک کنندس. تو حکایتها و تمثیلهای قدیمی بیشتر به اهمیت اونا توجه میشد و متاسفانه الان خیلی کمرنگتر شده.
مثلا این حکایت: بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن خسران چیست؟ گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه!
همین حکایت برا دوستم که ماشینشو دزدیدن کلی کمک کننده بود . درسته که بازگو کردن بعضی ناراحتیها آرامش بخشه اما نه هرجایی و هرکسی . وقتی بازکردن بحثی بیفایدس و یا طرف مقابل "ظرفیت" لازم رو نداره چرا اون یا خودمون رو درگیر کنیم...
** در مواجهه با مشکلات اولین نکته قبول واقعیته و دومین نکته انکار اون!! اصولا سیستم دنیا همینجوره یه قدم با شوق به سمتش بری 3قدم ازت فرار میکنه!
همیشه بهش بیتوجهی کن و حواست به اهداف بزرگ خودت باشه اونموقه می بینی دنیاست که دنبال تو میدوه! براش مرگ بگیر که تب رو خودش بهت بده!
باز کردن گره طناب به مراتب ساده تر از نخهای نازکه پس تا میتونیم افکارو اهدافمون رو بزرگتر نگه داریم
** دوستم مدام شماره میگرفت و هر بار با ناراحتی بیشتری میگفت چرا جواب نمیده....بلاخره زنگ زد خونشون و از خانمش پرسید فلانی گوشی تو خونه جا گذاشته؟ بیزحمت وقتی اومد بگین یه زنگ بهم بزنه. بعد بهم گفت چند ماهه پول ازم گرفته هی امروز و فردا میکنه. هنوز به کسی نگفتم اما اعصابمو ریخته بهم. گفتم منم تو همچین موقعیتی بودم و یه نفر حرف قشنگی بهم زد و گفت:
تو باید ممنون فلانی باشی! تو فلانی رو چندصد میلیون قبول داشتی و حاضر بودی حتی خودتم از یه نفر دیگه قرض کنی و براش کاری کنی... اما اون خودشو بهت شناسونده اونم با مبلغی به مراتب کمتر از اعتباری که پیش تو داشته! باید ممنون باشی که به این زودی خودشو لو داده!
از طرف دیگه مراقب باش پلهارو خراب نکنی. اعتبار خودتو بالاتر ببر و محتاط عمل کن.
اولا اعتبارنامه های افراد رو آپ دیت کن و به هر کسی قرض نده ، دوما اگه بر حسب اعتبار به کسی که میدونی لایقشه قرضی دادی مبلغ و شرایط رو در ظاهر سخت بگیر اما تو دل خودت جوری برنامه هاتو تنظیم کن که هرگز اونو بهت پس نمیده! طرف حسابت رو خدا در نظر بگیر نه اون! این کار چنتا مزیت مهم داره:
اولا بعدا توقع خاصی نداری و دچار ناراحتی نمیشی و از نظر فکری بهم نمیریزی که چرا فلانی به حرفش عمل نکرد.
دوما اینکار باعث میشه از همون اول مقدار کمکت رو عاقلانه تنظیم کنی و جوری نشه که مثلاخودتو ببری زیر قرض یه نفر دیگه بخاطر کمک به فلانی. حساب کردن روی قول فلانی یعنی برنامه های خودتم به دیوار حرف اون تکیه بدی و اگه به هر دلیل اون قول عملی نشه برنامه هات بهم میریزه و ممکنه اعتبار تو هم ناخاسته این وسط فنا بشه.
سوما روابط حفظ میشه و دلخوری ایجاد نمیشه و اعتبار خودتم بالاتر میره
چهارم اگه نیتت خیر هست طرف حسابتو خدا در نظر بگیری مطمن باش هواتو داره! البته مراقب باش حالت معامله پیدا نکنه! یعنی برا خدا تعیین تکلیف نکن! بذار خودش هرجور خاست جوابتو بده! یاد خاطرات یه پرفسور افتادم که گفت رفته بودیم یه مدرسه ای . بعد از برنامه ها و مراسم نیتم این بود که یه کمکی هم برا دانش اموزا کنم....اما مدیر مدرسه پشت میکروفن کمک منو رد کرد و گفت اگه میشه کمک نقدی کنین! از حرفش ناراحت شدم ولی بروی خودم نیاوردم و قبول کردم. اما حتا ارزش مادی کاری که خودم میخاستم انجام بدم بسیار بیشتر از اون کمک نقدی بود...