+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

کارآگاه علوی

ماشین یکی از همسایه ها رو تو روز روشن دزدیدن و  این موضوع ، بدتر از هزینه مالی، فشار روانی زیادی به  اون زوج جوون وارد کرده. دلداریش دادم و این واقعیتو بهش یاد آور شدم که جوش مال و پول رو تا وقتی بخور که به جسم و روحت صدمه نرسونه. بهش گفتم یادته فلان همسایه 20سال قبل دزد اومد خونشون زنش از فشار عصبی مریض شده 20 ساله قرص و دوا میخوره در حالیکه دزد خونشون همون 20 سال قبل پیدا شد و اموال هم عودت شده بود! (فردای روز دزدی!)  اگه اون زن بجای هیجان و احساس یه خورده محکمتر بود انقدر خانواده و خودشو عذاب نمیداد. پس مراقب باش مثل اون سست نشی. کل ضرر مالی وارد شده رو بذار کنار هزینه تفریح یک هفته ای یا یک روزه بعضیها،  اونموقه بار ذهنیت  منتقل میشه یه سمت دیگه و  محکمتر رفتار میکنی...


** با خودم فک میکردم نباید پرونده های سرقتی این مدلی سخت باشه. پیدا کردن پژو با پلاک و رنگ خاص. اون هم تو عصر اطلاعات کنونی.

مثلا : حالادیگه هر کوچه ای دست کم 3-4 تا دروبین داره .دوربین بانکها و فروشگاه ها و دوربینای هوشمند تقاطع ها و بزرگراه ها بماند...

دیروز میگف برام پیامک اومده که تو فلان استان سرعت غیر مجاز داشتم! این پیامک خوبیش اینه که آدمو تقریبا مطمئن میکنه ماشین تو یه استان دیگس و دیگه لازم نیس نصفه شبها با زن و بچه چند ماهش،  دور بیوفته تو خیابونا و دنبال ماشینش بگرده.  دوربین هوشمند راهنمایی هم نقطه امید دیگس که میشه رو عکسش حساب کرد. جای تعجب اینکه بهش گفتن برا گرفتن عکس، از طریق کلانتری اقدام نکن . خودت بری  تهران و بگیری سریعتر به هدفت میرسی! نگو ماشینتو دزدیدن،بگو میخام مطمئن شم ماشین خودمه و مستحق جریمه بودم!


**  علاقه به خلبان شدن یا کارآگاه شدن  نوستالوژی دهه شصتیهاست.  شغل "کارآگاهی" تو فیلما حرفه دوست داشتنی و جذابیه. اینکه شواهد و مدارک رو کنار هم بچینیم و برسیم به جواب. رسیدن به جواب هم برای ما لذت بخشه و هم برای طرف دعوی.  حل کردن پرونده های مختلف  سریال زندگی مارو میسازه و با مرورشون به خودمون افتخار میکنیم و کلی خاطره داریم برا تعریف کردن. اما انگار تو واقعیت "کارآگاه" بودن زمین تا آسمون  با فیلما متفاوته.  الان تمرکز اصلی روی "دردسر کمتر" و "حقوقهای آخر برج" هست و همکاری ارگانها برای کمک به رسیدن به جواب هم یه مسیر سنگلاخه...


** همونجور که تو دانشکاه عناوین اکثر رشته ها با کتابها و محتویاتشون همخونی نداشت، همونجور هم بیرون از دانشکاه ، عنوان مدارک دانشکاهی با تخصص طرف، و تخصص طرف با عنوان شغلیش همخونی نداره! مثلا طرف مدرکش روانشناسیه اما خودش روانیه! شغلش هم کارمندی! طرف رشتش جامعه شناسیه اداره مالیات کار میکنه...طرف دیپلمه مدیر یه سازمانه...


بعدا اضافه شد:

نظر بهزاد، یه نکته جالبی رو یادآوری کرد. اونجا که گفت:    "...با این دزدی های اشیا تا آدم... باید تو بدنمونم جی پی اس کار بذاریم..."

جای شکرش باقیه که خلافایی که ماها باهاشون سرو کار داریم هنوز هوشمندانه نیس! اکثرا دله دزدیای متفرقس و معمولا با افرادی معتاد یا پیشونی سفید طرفیم. (خلافای میلیاردی که بهتره اسمشون رو "بده بستون ساده" بزاریم، به گروه خونی این پست نمیخوره و بحثش جداست)

حکایت کسی که تو مسابقه دو  اول میشه و تعداد شرکت کنندگان مسابقه هم فقط همون یه نفر بوده! یعنی  حل پرونده های بدیهی این مدلی هنر نیس، وظیفس! خدا رحم کرده از لحاظ آگاهی و فناوری اطلاعات هنوز خلافکارای ما به مرحله پیچیده بودن نرسیدن


بالاشهر

پیش نوشت: قبل از هر چیزی  یه تذکر18+ بودن بدم و اینکه عذر خاسته باشم از همه اونایی که از بعضی نعمات محرومن. 


** حدودای ساعت4-5 بامداد به شهر مورد نظر رسیدیم و طبق عادت، انتظار داشتیم همچین ساعتی از سرمای پاییزی بلرزیم! اما هوا مثل ظهر تابستون بود! از اوضاع آبش هیچی نگم بهتره! اولین بار "آسمون غیر آبی" روز و "آسمون روشن شب" رو اونجا دیدم!  از ابرای سفید تو زمینه آبی خبری نبود و در شب از تاریکی مطلق ودوست داشتنی شب همراه ستاره ها خبری نبود. از آب زلال و خنکای جویبار خبری نبود/ از برف و تمیزی زمستون خبری نبود/ از شادابی درختا خبری نبود و بوته ها و درختا همه انگار رنگ سبزشون با غم ترکیب شده باشه/ شاید باورتون نشه حتا شفافیت هوا هم کم شده بود! مثل اینکه یه عینک کثیف گذاشته باشی همه چیز کدر بنظر میومد. اینو وقتی برمیگشتی شهر خودتون عینا لمس میکردی

منطق حکم میکرد "کل بالاشهر اونجا" به اندازه یه "کوچه باغ کوچیک" ارزش نداشته باشه! اما در عمل میدیدی زمینای اونجا متری چند و چند معامله میشد! حاضر نبودم حتا یه لحظه بالاشهر نشین اونجا حساب بشم ولو قیمتش نجومی و درآمد ساکنینش کهکشانی باشه...

بماند که الان اوضاعشون (حداقل از نظر آب و هوایی) به مراتب بدتر شده. (اینا سوای بحث فرهنگ و اقتصاد مردم اونجاست)


** تعریف جهنم واقعا نسبیه. اونجا برای امثال من جهنمه!!

** سالها گذشت و تو شهرای مختلفی که چرخیدم این جریان غیر منطقی تکرار شد. کلمه "بالاشهر"  کنار بقیه  "کلکسیون تناقضات ایران" مدتهاست برام لاینحل مونده. با هیچ منطقی جور در نمیاد. مثلا شهرایی بوده که یک طرف خیابون مرفه نشین بوده و یه طرف دیگه همون خیابون برای مردم عادی!  گاهی هیچ مرز و تفاوت مشخصی بین بالاشهر و پایین شهر پیدا نمیکردی و حس میکردی یه لابی نامرئی همه مردم رو بازی داده باشه!

** دم دست ترین جوابی که در باره این تناقضات به ذهن میرسه اینه :  منطقی در کار نیست!  مثل  خیلی از مسایل دیگه، یه تقلید ناقص و کورکورانس در جهت منافع عده ای خاص! که اونم ناشی از "بی صاحبیه"! همونجور که خیلی از مسایل بهداشتی، درمانی، فرهنگی، علمی، آموزشی و... کشور بیصاحب رها شده.

آخرین موردی از تقلید که کورکورانه بنظر میرسید همین امروز ظهر تو مسیر برگشتن به خونه بود. آفتاب انقدر تند بود که مچ دست آدم سوزن سوزن میشد! داشتم فکر میکردم کاش یه دستکش خنک اختراع میشد مچ دست هم از پرتو سوزنده آفتاب ظهر محفوظ میموند تو این فکرا بودم که دیدم یه نفر با شلوارک و لباس آستین کوتاه جلو خورشید تو دمای40-50 درجه راست راست پیاده میره! انتخاب این سبک لباس با این اقلیم خشک و سوزنده آگاهانس؟! 

پ ن:

و البته در بهترین اقلیم  هم که ساکن باشی ولی اطرافیانت سطح فکرشون پایین باشه باز هم جهنمه.

ظواهر فریبنده


نباید به ظاهر مسایل نگاه کرد. گاهی یک ظاهر لوکس میتونه خیلی بی خاصیت یا حتا مضر باشه!  صندلی بالا شاید جالب به نظر برسه اما نه تنها مفید نیس بلکه مضر هم هس. در عمل، حتا یک چهارپایه ساده  از اون مفیدتره! قبلا دیده بودم صندلی غیر استاندارد، کمردرد و آرتروز گردن ایجاد کنه  اما این مدل، گردش خون در پاهارو هم دچار اختلال میکنه و شخص دچار تهوع و سرگیجه میشه!

آدم یاد صندلیهای بعضی ماشینها می اوفته که بر خلاف ظاهر و قیمتشون اصلا کاربردی نیستن. 

برندهای مطرح، معجزه نمیکنن. اونا لزوما از تکنولوژیهای   فضایی بهره نمیبرن. اونا خدمات تخیلی/رویایی  ارائه نمیکنن. اونا فقط کارای به ظاهر ساده رو به نحو احسن انجام میدن. یعنی فقط تو بحث موتور و انجین برند نیستن. اصلا قبل از حرکت کردن یا حتا چرخوندن سوییچ ماشین، تنها با نشستن هم میشه فهمید با یه محصول "حساب شده" طرفیم! همه چیز سر جای خودشه.دستگیره ها، ارتفاع داشبورد، جای دکمه ها و...همه و همه چیز اونجایی هست که باید باشه. با فکر قبلی پیش بینی همه چیز شده و اونقدر دقیق به رفاه اهمیت دادن که حتا متوجه نمیشیم چطور احساس راحتی داریم! یعنی  از طریق "ناخودآگاهمون" متوجه اون رفاه و آرامش میشیم اما از طریق "خودآگاهمون" هرچی دنبال علتش میگردیم پیدا نمیکنیم! به همین خاطره که گاهی فریب بعضی "کپی پیست های" ظاهری رو میخوریم ولی از رفاه خبری نیس.

** فورمول موفقیت سادس! ماها زیاد سخت گرفتیم! مصداقش "چراغ راهنمایی هوشمند" سر تقاطع هاست که از همون اثر القایی کتاب علوم قدیم هم قابل توضیحه...

** فرق کشور ما با کشورای پیشرفته  اینه که اونجا همه چی  (علاوه بر مفید بودن)، سر جای خودشه! مصادیقشو خودتون بهتر بلدین...مثلا: مدیریت ورزش دست ورزشکاران صاحب سبک و یا مدیران ورزشیه، شایسته سالاری حرف اول و اخرو میزنه، خلاقیت هست و کار تیمی. نه مثل ایران که سیاست مداران میشن مدیرای ورزشی و ورزشکاران و پزشکان و... میشن مردان سیاست و...

اونجا همه چیز جای خودشه. زباله توی زباله دانی و طلا در ویترین. به همین خاطره که افرادی ممکنه مثلا تو ایران در ویترین تلوزیون یا... باشن و بعد از فرار به اونطرف، سر از زباله ها در میارن.

** و هرگاه آنان را ببینى، قیافه آنان (چنان آراسته است) که ترا به شگفت وادارد و اگر سخن گویند، (به قدرى جذّاب و زیباست که) به کلامشان گوش فرادهى، گویا چوب‌هایى هستند (خشک و بى‌مغز و بى‌فایده و به هم) تکیه داده شده، هر ندایى را علیه خود مى‌پندارند، آنان دشمنند، پس از آنان دورى کن، خدا آنان را بکشد، چگونه از حق منحرف مى‌شوند. (سوره63 آیه4)

خواب مقدس شب


برای خواب شب احترام قائل شو و سحرخیز باش

 پ ن :

+  یکی از مفید ترین کارها که برای مقابله با  "حملات ddos ذهنی" هم خیلی مناسبه: ساعت 11-10 بخاب و اذان صبح به بعد بیدار بمون

+ یه سرچ فارسی بزنین در مورد "سحرخیزی" و یه سرچ هم به زبانهای دیگه، نتایجی که گوگل به شما پیشنهاد میکنه کاملا متفاوته! در مورد بقیه جستجوها هم کم و بیش همینطوره. نمیدونم توهم توطئس یا ما ایرانیها اینجور بار اومدیم.

البته سرچ گوگل مشتی از خرواره ... هر جایی  رو  مقایسه کنیم به همین نتیجه میرسیم! فیلمها، کتابها، مکانهای آموزشی و... و حتا مکانهای مذهبی!  کشورهای پیشرفته سطح فکر مردمشونو بالاتر هول میدن ولی ما...

حملات ddos ذهنی!

**   حمله ddos یا dos به زبون ساده یعنی سرازیر کردن تقاضاهای زیاد به یک سرور (کامپیوتر قربانی یا هدف) و استفاده بیش از حد از منابع (پردازنده، پایگاه داده، پهنای باند، حافظه و...) به طوری که سرویس دهی عادی دچار اختلال یا از دسترس خارج شود. گاهی ذهن ما هم دچار حمله این مدلی میشه!  انقدر بمباران اطلاعاتی میشیم  که دیگه درک نمیکنیم کدوم اطلاعات درسته کدوم غلط. حتا اگه همش درست هم باشه بخاطر حجم بالای اونا ممکنه از اونا در موقعیتی نادرست استفاده کنیم ، بلاخره ذهن هم یه محدودیتهایی داره و ما باید اولا این موضوع رو بپذیریم و  کنار بقیه محدودیتهای موجود( عمروسلامتی، منابع مالی و زمانی، جغرافیایی و..) اونم در نظر بگیریم و دوما اینکه براش برنامه داشته باشیم.

ذهن در واکنش به محرکهای بیرونی دنبال بهترین رفتارها که یادش دادیم میگرده. این رفتارها حاصل تجربیات دیداری و شنیداری مختلفه. الگوهای مختلفی که براش تعریف کردیم رو متناسب با موقعیت و فرصت واکنش میسنجه و رفتار خاص "ما" رو بروز میده. عملکرد الگوهای آرشیو شده تو ذهن ما ممکنه موازی باشن و یا متضاد. ممکنه مکمل و یا تعدیل کننده همدیگه باشن . مثل عملکرد بعضی داروها.که حتا ممکنه کنار هم اثر معکوس هم ایجاد کنن.

گاهی این خود ما هستیم که بدون توجه به عواقب کار، خودمون رو در معرض بمباران اطلاعاتی قرار میدیم. تو عصر ارتباطات ذهن ما سرشار از الگو شده و متاسفانه چندین برابر اونا "الگو نما" ، که آش شله قلمکاری شده برا خودش. 

قدیمترها تعداد مدلها و "مدل نماها" کمتر بود . الگوها کوتاه و مفید بودن! و ذهن برای اجرای اونا فرصت و دقت عمل بیشتری داشت به همین خاطر گاهی میدیدی با یه دیالوگ ساده یه نفر متنبه میشد!با یه اتفاق ساده مسیر زندگیها اصلاح میشد. این اتفاقات ساده میتونس حتا تفکر در رفتار حیوانات هم باشه یا حوادثی مث بیماری، جنگ،  ازدست رفتن عزیزان، خجالت و شرمندگی جلو والدین یا همسر و...

مثالهای بهتر و ملموس ترش رو حتما خودتون سراغ دارین. مثلا :

دقت در چین و چروکهای صورت پدر و مادر، دستهای زبر شده والدین یا همسر، تصور ناراحتیهایی که برای دوستان یا اقوام ایجاد کردیم، تصور ناراحتیهایی که ممکنه ایجاد بشه، رفتن به قبرستون، منت گذاشتنها و اذیت و آزارهای اطرافیان، ظلم و ناحقیهای جامعه، موسم اعلام نتایج و خالی بودن دستهای ما، حتا تمسخر ها و تحقیرها

اینا بصورت بالقوه این امکانو میتونن بدن که یک فرد تصمیم به اصلاح بگیره و مرد عمل بشه برای اوج گرفتن بیشتر و ......

لازمه اثر گذاری این کار: 1- اولا با خودمون صادق باشیم 2- هر از گاهی با وجدانمون عادلانه دادگاه تشکیل بدیم و به رای های اون عمل کنیم


**  ...کار کردن با همچین آدم خودخواهی که معلوم نیست چی میخواد و هر روزم میگه مگه نگفتم فلان کار رو کن ، جزء مشاغل سخت هست. (نقل از "لحظه")

مشابه این جمله رو بارها و بارها تجربه کردیم و پالس منفیهای این مدلی بارها ماهارو آزار داده و متاسفانه طبق معمول جامعه هیچ "واکسن" یا " مُسکّنی" برامون آماده نکرده و باید خودمون  یاد بگیریم واکنش مناسب  و جایگزین چیه.

"ضد انگیزه ها" هم میتونن بهترین انگیزه باشن و آدمو به راه درست هدایت کنن!! در مورد جمله بالا، این مدل افراد میتونن انگیزه بشن برای تلاش بیشتر! تلاشی برای فاصله گرفتن از اونها! تصمیم برای "عقاب شدن" در برابر این کلاغها! (پست مرتبط)


** در مورد حملات ddos  ذهنی دست کم دوتا راهکار داریم. 

1- با واکنش مناسب، از حجم اون حملات و فشار ذهنی بیشتر کم کنیم  و ذهنمون رو نسپاریم به محرکهای بیرونی 

(مثل رفتار مناسب در برابر افرادی که "لحظه" بهشون اشاره کرد. شیفت دیلیت عملکرد بعضی افراد  تو ذهن و توقف اصطکاک و استهلاک ذهنی)

2- در نظر داشتن یک الگوی ساده و حساب شده بعنوان زاپاس(!) و اجرای اون در مواقعی که قدرت پردازش ذهن تحلیل رفته. یعنی از قبل،یه الگوی رفتاری خاص رو از بین اونهمه الگوی ذهنی انتخاب کرده باشیم که اجرای "بدون پردازشاون بتونه مارو از موقعیت حملهddos   خارج کنه.

شاید بشه اسم اجرای "بدون پردازش" رو عادت هم گذاشت

مثلا یاد آوری یک     جمله/دعا/صحنه ای     خاص  و عمل کردن به اون در مواقعی که فشار محرکهای  بیرونی عملکرد ذهنی مارو بهم زده

یا سکوت در موقع عصبانیت، یا خارج شدن از محیط محرک و قدم زدن یا دوش گرفتن یا نماز اول وقت خوندن تحت هر شرایطی یا ...

پ ن:

این پست ادامه دارد...