+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

بالاشهر

پیش نوشت: قبل از هر چیزی  یه تذکر18+ بودن بدم و اینکه عذر خاسته باشم از همه اونایی که از بعضی نعمات محرومن. 


** حدودای ساعت4-5 بامداد به شهر مورد نظر رسیدیم و طبق عادت، انتظار داشتیم همچین ساعتی از سرمای پاییزی بلرزیم! اما هوا مثل ظهر تابستون بود! از اوضاع آبش هیچی نگم بهتره! اولین بار "آسمون غیر آبی" روز و "آسمون روشن شب" رو اونجا دیدم!  از ابرای سفید تو زمینه آبی خبری نبود و در شب از تاریکی مطلق ودوست داشتنی شب همراه ستاره ها خبری نبود. از آب زلال و خنکای جویبار خبری نبود/ از برف و تمیزی زمستون خبری نبود/ از شادابی درختا خبری نبود و بوته ها و درختا همه انگار رنگ سبزشون با غم ترکیب شده باشه/ شاید باورتون نشه حتا شفافیت هوا هم کم شده بود! مثل اینکه یه عینک کثیف گذاشته باشی همه چیز کدر بنظر میومد. اینو وقتی برمیگشتی شهر خودتون عینا لمس میکردی

منطق حکم میکرد "کل بالاشهر اونجا" به اندازه یه "کوچه باغ کوچیک" ارزش نداشته باشه! اما در عمل میدیدی زمینای اونجا متری چند و چند معامله میشد! حاضر نبودم حتا یه لحظه بالاشهر نشین اونجا حساب بشم ولو قیمتش نجومی و درآمد ساکنینش کهکشانی باشه...

بماند که الان اوضاعشون (حداقل از نظر آب و هوایی) به مراتب بدتر شده. (اینا سوای بحث فرهنگ و اقتصاد مردم اونجاست)


** تعریف جهنم واقعا نسبیه. اونجا برای امثال من جهنمه!!

** سالها گذشت و تو شهرای مختلفی که چرخیدم این جریان غیر منطقی تکرار شد. کلمه "بالاشهر"  کنار بقیه  "کلکسیون تناقضات ایران" مدتهاست برام لاینحل مونده. با هیچ منطقی جور در نمیاد. مثلا شهرایی بوده که یک طرف خیابون مرفه نشین بوده و یه طرف دیگه همون خیابون برای مردم عادی!  گاهی هیچ مرز و تفاوت مشخصی بین بالاشهر و پایین شهر پیدا نمیکردی و حس میکردی یه لابی نامرئی همه مردم رو بازی داده باشه!

** دم دست ترین جوابی که در باره این تناقضات به ذهن میرسه اینه :  منطقی در کار نیست!  مثل  خیلی از مسایل دیگه، یه تقلید ناقص و کورکورانس در جهت منافع عده ای خاص! که اونم ناشی از "بی صاحبیه"! همونجور که خیلی از مسایل بهداشتی، درمانی، فرهنگی، علمی، آموزشی و... کشور بیصاحب رها شده.

آخرین موردی از تقلید که کورکورانه بنظر میرسید همین امروز ظهر تو مسیر برگشتن به خونه بود. آفتاب انقدر تند بود که مچ دست آدم سوزن سوزن میشد! داشتم فکر میکردم کاش یه دستکش خنک اختراع میشد مچ دست هم از پرتو سوزنده آفتاب ظهر محفوظ میموند تو این فکرا بودم که دیدم یه نفر با شلوارک و لباس آستین کوتاه جلو خورشید تو دمای40-50 درجه راست راست پیاده میره! انتخاب این سبک لباس با این اقلیم خشک و سوزنده آگاهانس؟! 

پ ن:

و البته در بهترین اقلیم  هم که ساکن باشی ولی اطرافیانت سطح فکرشون پایین باشه باز هم جهنمه.

نظرات 1 + ارسال نظر
دوستانه پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 12:02 ب.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

اینقدر قشنگ مطلب رو توضیح دادید که جای هیچ حرفی برام نذاشتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد