+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

معرفی کتاب/ داستان بریده بریده

ثواب خوندنش شاید بشتر از سفر کربلا باشه

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1401 ساعت 12:34 ب.ظ

"به شازده پسر قرتی معاویه که برای یلّلی تلّلی به منطقۀ خوش آب وهوای حوران در اطراف دمشق رفته بود خبردادن اگه پیالۀ شراب به دست داری زمین بگذار و خیلی زود خودت رو به کاخ سبز برسون که بابات داره نفس های آخرش رو می کشه! یزید که پی هرزگی رفته بود وقتی خبر بدحالی معاویه به گوشش رسید به جای اینکه خودش رو جلدی برسونه، سلانه سلانه به طرف دمشق راه افتاد. معاویه که فرزند سر به هوای خودش رو بهتر از هرکس دیگه ای می شناخت، واهمه داشت که نکنه پسرک بازیگوش دیر برسه و اجل، مهلتش نده تا وصیتش رو بهش بگه. برای همین ضحّاک، فرماندۀ محافظ های قصر رو صدا زد تا به اون وصیت کنه! ضحّاک جلو اومد و بعد از ادای احترام، خم شد و گوشش رو چسبوند به دهان معاویه تا ببینه خلیفۀ رو به موت، چه وصیتی می خواد بکنه! در همین گیرودار، شیپورچی قصر به محض دیدن موکب همایونی ولیعهد توی نقاره دمید و اومدن یزید رو اعلام کرد. جارچی ویژۀ کاخ هم با شنیدن آهنگ مخصوص ورود ولیعهد، سرش رو به داخل تالار چرخوند و با صدای کش دار و بلندی گفت: جناب ولیعهد وارد می شوند!"

+ممنون از معرفیکتاب.مدیرمرکز سلامت و شاد باشند همیشه.

سلام بر دانشمند اهل کتاب
این ندل کتابهارو هر از گاهی باید بازخوانی کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد