+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

این رو کجای دلم بزارم

انقدر خسته هستی که حال فشار دادن پدال گاز رو هم نداری و علاوه بر کلافگی از گرما، دغدغه‌های سر و کله زدن با عمروعاص های زمان ذهنتو تحلیل برده، یهو یه ماشین باسرعت پیداش میشه و تیز میپیچه  برا سبقت، هنوز باورت نمیشه که طرف انقد ناشی/یا پررو باشه که بخاد همچین جایی انقدر تیز بپیچه. اما صدای برخورد ماشینها مهر تایید میشه بر "هر چیزی ممکنه".

یعنی اگه به یه راننده حرفه ای، فیلم اون صحنه رو نشون بدن، نمیتونست با اون زاویه برخورد ایجاد کنه.

کنار میدون توقف کردم و داشتم به همه گرفتاریام فکر میکردم. طبیعتا باید دو دستی میزدم توسرم! تو اینهمه مشغله، این یکی رو کجا جاش بدم! اما انقدر ذهنم تل انبار مشکلات بزرگتر هست که انگار "سِر" شده!

تا حدی که ترجیح دادم بجای ایستادن تو افتاب،  تو ماشین بمونم، شاید بهمین دلیل راننده ماشین جلویی شاکی تر از من، طلبکارانه حرف میزد و نگاهم میکرد. آماده بودم که با زبون خوش قضیه رو جمع کنه و منم برم دنبال بدبختیای دیگه. دیدم بدش نمیاد مسئله رو کش بده. وقتی درخواست خسارت کرد، دیگه سکوت رو جایز ندیدم و براش کروکی کشیدم و بهش گوشزد کردم که مقصره. نمیدونم لحن خسته صدام و یا کلافگی و گرما زدگیم یا چه دلیلی اونو مجاب کرده بود که میتونه بهم فشار وارد کنه.حرافی و سر و صدا که حق ایجاد نمیکنه. شاید هرکسی دیگه بود جلوش کوتاه میومد. گفتم  هرچی  پلیس بگه. گف زنگ بزن. گفتم شما زنگ بزن! ( منکه متضرر شدم، توقعی هم نداشتم . اما وقتی تو پاتو از حد درازتر کردی نه تنها هزینه ماشین که هزینه مکالمه مخابرات رو هم باید بدی! ) 

رفت تماس گرفت  و برگشته دوباره پیش من میگه پلیس  شاید تا یک ساعت دیگه نیاد. گفتم صبر میکنیم!

یک دقیقه بعدش پلیس اومد! نیومده گف طرف مقصره! مدارکشو بهم داد و گف هرموقع راضیت کرد بهش عودت کن.

++ چرا بعضیا،سکوت و احترام رو، حماقت ترجمه میکنن؟!

++ اصلا حرف پلیس و داور و قاضی به کنار،  وجدان آدما کجا رفته؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1400 ساعت 07:06 ق.ظ

خدا رو شکر بخیری گذشت.
اینکه توی ماشین موندین، کارخیلی خوبی کردین.

گناه داره طفلی؛لطفا،خواهشا،محض رضای خدا،بیشتر مراقب مدیر مرکز باشید.با همچین شرح حالی،پشت فرمون ننشو نینش،نگهش دارین تو ماشین،در سکوت و آرامش،یک ربع،بیست دقه، به اش تمرکز و استراحت و صبر و سکوت هدیه بدین،..

++اجازه آقا؟!برای اینکه بی شَبوراند‌.

++بابا میگه ،احترام که رفت خونه ی بخت،وجدان هم شوهر کرد.
وآن وقت،مامان جان عصبانی میشه و
میگه،
محض رضای خدا.یه کم جدی باش محمد!!
وآن وقت،
بابا میگه،خوب !!
من چی بگم؟وقتی خودت بهتر از من میدونی بلامیسر!

اجازه آقا؟
عنوان تون قشنگه.
و انگار سروکله زدن با عمروعاص ها رو پای شما و امثال تان نوشتن...
لطفا بهشون اجازه ندین. تحریم شون کنید.که حتی دور ور ذهن تون نپلکن و
خواب تحلیل ش رو ببینند...



وخداوند اموات شما رو رحمت کنه.شما و عزیزان تونو در پناه خودش حافظ و نگهدار باشه
ببخشید که ما خیلی حرف زدیم.


خدا قسمت نکنه...
دنیا گاهی بدون هیچ منطقی ، ناسازگاریش بیشتر میشه.
خدا اموات شما و خود شما رو هم مشمول مرحمتش قرار بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد