یه سری وبلاگهای قدیمی و ظاهرا متروکه رو باز بینی میکردم و رفتم به حال و هوای اون زمونا.شده بودم حکایت اون شاعری که رفته بود دیدن خرابه ایوان مدان و شعر گفته بود ( ایوان مداین را آیینه عبرت دان...).
چی شد؟ اونهمه انرژی و جنب و جوش کجا رفت؟ نویسندهاش الان کجان؟ آیا همون افکار سابقو دارن؟
+ بعضی وبلاگا هرچی مینوشتن ربطش میدادن احمدی نژاد و تو هر پست چپ و راست به احمدی نژاد حمله میکردن، بعد از گذشت ۱۵_۱۰ سال آدم از خودش میپرسه : اگه فرض کنیم اون صفحات فیک نبوده و نویسنده یکی بوده مث من و شما ، آیا الان هم همون پستا و کامنتا رو مینویسه؟
+ یکی از وبلاگها مربوط به یه نویسنده دانشجو بود که خیلی شیرین و روون مینوشت. اینو نه فقط من، بلکه همه مخاطباش میگفتن. زندگی لاکچری یا آرمانی نداشت و حتی برخلاف فیلما و داستانها تو محیط آکادمیک و یا امکانات آنچنانی هم بزرگ نشده بود اما نگاهش به زندگی، متفاوت و دوست داشتنی بود. وقایع عادی زندگی رو که ماها صدهابار بی تفاوت از کنارش رد میشیم جذاب و آموزنده نقل میکرد.مثبت نگر بود و هر کسی نمیشناختش فکر میکرد هیچ غمی تو زندگیش نداره. در حالیکه اصلا اینطور نبود و این یعنی هنر نویسنگی.از ته دل دعا کردم ای کاش استعدادش رو ادامه داده باشه و تو زمینه کتاب کودک یا نوجوان فعالیت داشته باشه و نویسندگی رو مث وبلاگری، رها نکرده باشه.
+ یا بعضی دوستان که انقد تحلیل های تمیز و عمیق و علمی تو وبلاگشون بود که تاریخ مصرف نداره.هر زمان بهش مراجعه میکنی برات تازگی داره و قابل استفاده و آموزندس.
این افراد سرمایه های واقعی کشورن، ازشون بی خبرم ولی امید وارم همشون سلامت باشن و نور هنرها و استعدادشون همچنان گرما بخش باشه