+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت...

شنیدین میگن زمستون رفت و روسیاهی به زغال موند؟ بررسی خاطرات گذشته همه ما این نکته رو نشون میده.

اون روز آخر که روز رهایی از   "اجباری"  تو راهنمایی رانندگی  بود،  با آزدی خاصی توی شهر چرخی زدم و کادریهای عقده ای رو میدیدم که مشغول کارای همیشگیشون بودن. حس خیلی خوبی بهم دست داد از "رهایی" و دوری برای همیشه از اونجور موجودات. من آزاد شدم و شما تو همون جهل مرکب خودتون بمونید که لیاقتتون همینه!

بعد از گذشت تنها 4-5سال ناقابل، یه سفر رفتیم یکی از شهرهایی که قبلا تو راهنمایی رانندگیش ازمون بیگاری میکشیدن. خیلی چیزا تغییر کرده بود. بعضی تقاطعها که به بهونه ترافیک دست کم عمر 2-3 نفر از افسران وظیفه  اونجا تلف میشد،تبدیل شده بود به زیرگذر، خیابونهای خلوت فعلی هم منو به قیاس مجبور کرد، حکایت مدرسه های شلوغی که برای ما دهه شصتی ها مث لونه زنبور بود و برای دهه هفتادیها وهشتادیها خلوت و درندشت! دیگه اثری از طرحای ترافیکی  نبود! طرحهای ترافیکی و ... که در دوران ما با شدت و سختگیری دنبال میشد و البته بیشتر بخاطر  سرکیسه کردن مردم بود تا مدیریت ترافیک. اینجا هم  قیاس پیش اومد و یاد مدارک دانشکاه افتادم که برای ما هفت خان رستم بود و الان شده آب خوردن! در ادامه بازدید از گذشته ها  کادریهایی رو بخاطر آوردم که خدارو شکر هیچکدومشونو دیگه اونجا ندیدم ! به احتمال زیاد یا منتقل شدن استانها یا شهرستانهای اطراف و یا بازنشصت شدن.

خدا خیرش بده اون کسیکه این شعر رو گفت و ضرب المثل کرد:

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت...

تو هر موقعیتی که باشیم ، واقعا از ما آدما هیچی بجا نمیمونه جز اعمالمون. خوبیها و بدی ها.

نظرات 11 + ارسال نظر
Hdn پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:09 ب.ظ http://hdn94.blogsky.com

اراگراف اول رو که خوندم، خنده رو لبام نشست،،،آیکون خنده،،،

واقعا همینه در هر موقعیتی فقط اعمال ما باقی میمونه،،، و برای دیگران بعنوان خاطره از ما به جا می مونه،،،

چه دل پری دارید از این دوره که راهنمایی رانندگی بودید،،،

:))
دل پر از راهنمایی رانندگی، از دانشکاه یا هر جای دیگه بخاطر نالیدن و...نیس. بخاطر اینه که واقعا میتونس بهتر از این باشه و نذاشتن...یه وقتایی از بیرون تحریم میشیم بحثش سواست،اما یه موقه هایی از خودی ضربه میخوریم که خیلی زوره...

فاطمه جمعه 21 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:16 ب.ظ http://life-me.blogsky.com/

کاش این شکل روتین اجباری که همینجوری دو سال عمر نیروهای جون این کشور و تلف می کنن ، تغییر می کرد.
کار متفاوتی انجام میدادن هم سربازی بود هم کلی آموزش داشت. نه اینقدر بیهوده می گذشت!!!
کاش بتونیم کارهای خوب کنیم قبل از اینکه بمیریم.
:)
عکس بالا خیلی قشنگ نوشته شده، خط خودتونه؟

بله واقعا.
گاهی این موارد و موارد مشابه میشن حجت برای اثبات توهم توطئه! اینکه واقعا اکثر ماها سرکاریم! فقط مشغولمون کردن به یه سری چیزا که حواسمون از یه سری چیزای دیگه منحرف بشه...
خط من نیس ، خط من خیلی بهتر از اینه!
البته این رقم نوشتها سادس! کافیه فشار خودکار رو روی کاغذ کم و زیاد کنی.امتحان کن

بانوی بهار شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 04:41 ب.ظ http://khaterateman95.blogsky.com

این پست رو خوندم یاده داداشم افتادم:))
هی منو با خودش مقایسه می کنه میگه؛ما هم مدرسه رفتیم تو هم رفتی؛ما هم دانشگاه رفتیم تو هم رفتی:))

اهوم:)

:))

مدیرجوان یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 06:23 ب.ظ http://1modirjavan.blog.ir

از بالا نگاه کردن به دنیا و متعلقاتش٬کاری هست که همیشه حس خوبی بهم میده

دقیقا همینطوره که میگی.
غیر از حس خوب، افکار خیلی خوبی هم برای گذشته حال و آینده هم به ذهن میرسه...

Hdn دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:35 ب.ظ

http://www.ammarname.ir/node/171226

اینو بخونید

واقعا چی بگه ادم!؟ هر دم از این باغ بری میرسد...! انگار هیچ متولی و مسئولی نداره ..
یاد کلیپ افشاگری پروفسور علی کرمی درباره کشتار مردم با بیوتروریسم افتادم...نمیدونم دیدی یا نه(میتونی تو گوگل هم سرچ کنی) حرفای قابل تاملی میزنه

بهنام سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 02:07 ق.ظ http://harfehesabi.blogsky.com/

حالا این چیزی که نوشتی همچین روسیاهی ای هم نموند به ذغال های داستان!!

ولی خب... امیدوارم همیشه زمستون بره و روسیاهی بمونه واقعا برای ذغال!!!

بهنام جان! نمیتونم اون لذت روزای اخر رو وصف کنم .اینکه به چند نفرشون گفتم ما رفتیم،شما تو همین خیابونا الاف بمونین و طرحهای مزخرف یه نفر مزخرفتر از خودتو کرنش کنید... :)
درسته که اونجور که میگی رو سیاهی به این زغالا نمونده اما همینکه اینا با امثال خودشون درگیر باشن یجور رو سیاهیه(اشغل الظالمین بالظالمین..)

بهزاد سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 08:27 ب.ظ http://anahno.blogsky.com

اگه بجا دوسال الافی سربازی الکی
اصلا دو سال کار اجباری میرفتیم باز یه حرفه ای یاد میگرفتیم .والااااا

خوبی که هیچی من سعی کنم بدی نکنم بردم :|

دقیقا همینطوره! خدا قسمتت نکنه.
خب آره اگه بدی هم نکردی قبوله!

بریدا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:48 ق.ظ http://brida.blogsky.com

یاد دفترم افتادم همونکه توش گناهامو مینوشتم:( چندوقته اصلا سراغش نرفتم ولی نه به خاطر اینکه خیلی درستکار بودم :|

دست خط خودتونه؟ عالیه :)

راستی سلام

آره یادم میاد! :)
اولش فک میکردم اون دفتر رو بصورت سمبلیک نوشته بودی... حالا میفهمم بحث جدی بوده
دست خط من خیلی بهتره!!
مام مث شما دستی بر آتش داریم تو ذوق و هنر:)
و سلام.

بریدا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:55 ق.ظ http://brida.blogsky.com

هاع یه چیزی یادم رفت :))

ما دهه هفتادیا هرچی هم امکانات داشتیم راستش اینقدر زدیدتشون تو سرمون که مزه ی گس میدن واسمون :/
اگه دقت کنید این امکانات مارو داره بدبخت میکنه به جای خوشبخت کردن

و صد البته خیلی طبیعیه هر نسل که جلوتر بریم آدمها تنبل تر و با امکانات تر میشن این خیلی طبیعیه لطفا اینقدر اینو تکرار نکنید که شما نسل سوخته اید

با تچکر:)

نه! قصد من تخریب یا تضعیف و یا جبهه بندی نیس...
کنه مطلب این بود: میتونست خیلی بهتر از این بشه(با همون امکانات نفتی اون موقه)
به نظر من نسل الان هم سوختس چه برسه به اونموقه! چون الان هم متناسب با ظرفیتها نه رشدی داریم و نه رفاهی!!
اینکه توان اجرا وجود داشته باشه و اجرا نشده باشه دردش خیلی بیشتر از درد نبود توان اجراست.حالا چه برا دهه شصتی چه دهه نودی! یه مثال دیگه همین خدمت اجباری برا پسرها! انصافا مزه این موضوع همیشه تلخه نه گس!
ممنون از نظرخوبت

بریدا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 12:24 ب.ظ http://brida.blogsky.com

گس چه مزه ایه مگه؟
من فکر میکردم تلخه

مینو دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1395 ساعت 01:45 ب.ظ http://pelake56.blogfa.com

یه وقتهایی بهترین حرف اینه:
خدا رو شکر که گذشت...

:)
همیشه خدارو شکر .خدا رو شکر که میگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد