** متعادل موندن روی" مرز درست " هنره...
مرز درست فکری، مرز درست مذهبی، مرز درست اخلاقی، مرز درست علمی... خیر الامور اوسطها...
** اساس هر چیزی بر ثبات و اعتداله. هر کسی خاسته یا ناخاسته خلاف اون رفتار کنه، مث نیروی گریز از مرکز پرت میشه کنار.
هر چیزی یه جفت متعادل کننده ای داره که بهش توازن میده. ماده و پادماده، خیر و شر، عسر و یسر و...
این "هرچیز" میتونه هر نوع فکر، عمل، رفتار، گفتار و... باشه. یک ترازو که دوکفه همدیگه رو متعادل نگه داشتن. مهم نیس داخل کفه ها چی باشه یا چقدر باشه مهم اینه که هر کفه، کفه مقابلشو آروم نگه داشته...
** خارج شدن از تعادل یعنی بحران. اولین قدم و مهمترین قدم برای برون رفت از بحران درک "وجود کفه دوم ترازو" هست ( پیدا کردن خود کفه انقدر اثر گذار نیست که اعتقاد به وجودش) ...که البته خودفرایند پیدا کردن کفه هم ارامش بخشه.
** یکی از دوستان در حال ساخت یه مستندی بود در مورد بمب اتم. با شناختی که ازش داشتم میدونستم تمام تمرکزشو میذاره رو پروژه و تو اون غرق میشه، به همین خاطر هیجان و احساسش رو درک میکردم. میگفت: با مطالعاتی که در مورد بمب اتم و تاریخچه و آزمایشاتش انجام دادم مو به تنم سیخ شد! قبر و قیامت برام سوال شد و کلا قدرت خدا و پیش زمینه های ذهنیم واقعا بهم ریخت. درکسری از ثانیه بخار شدن، واقعا خوفناکه..
تا مدت زیادی تعادل روحیمو از دست داده بودم. کفه ترازو بدجور به سمتی که نمیخاستم و انتظارشم نداشتم سنگینی میکرد تا وقتی که یه پروژه در مورد نجوم رو شروع کردیم. این پروژه آب سردی شد بر اون سنگینی کاذب قبل و دوباره آرامش و ثبات فکری پیداکردم...
این حرف دوستم مصداق پیدا کردن کفه دوم ترازو برای رسیدن به ارامش بود. هر موقه دیدیم اوضاع عادی نیس، تعادل فکریمون داره بهم میخوره،استرس پیدا میکنیم و خلاصه یه جای کار میلنگه ،باید بگردیم دنبال کفه دوم ترازو. یا تعادل ما بهم خورده یا تعادل طرف مقابل. اینکه مثلا ما تو یه وضعیتی هستیم که نسبت به موقعیت طرف مقابلمون تبعیض آمیزه ، یا خودمون کاری کردیم که نتیجشو الان گرفتیم، یا طرف مقابلمون تعادل رو رعایت نکرده و دیر یا زود جواب کارشو میگیره. برای اینکار نگاهمونو باید آلترناتیو کنیم. باید بدونیم که هر مسئله ای یه شق دومی هم داره(آلترناتیو) ... ماها عادت کردیم زوم کنیم به جزییات کفه اول ترازو و سنگینی اونو برا خودمون غیر قابل هضم کردیم. انقدر روی مسائل کفه اول زوم کردیم که حواسمون به احوال دیگران هم نیس...جالب اینکه گاهی توجه به مسائل دیگران خودش کمک میکنه وزن مسئله ما هم کمتر بشه. شاید کفه دوم ترازوی ما همون دیگرانی باشن که درگیر مشکلات خاص خودشون شدن(که ظاهرا ربطی به مشکل ما نداره). بلاها و سختیهای دیگران رو نباید دست کم گرفت...
** نباید بی انصافی کرد.خود همین بی انصافی یعنی عدم رعایت تعادل و مرز. یکی از دوستان از مشکلاتش میگفت و من هرچی براش مثال میزدم و غیر مستقیم بهش میگفتم مراقب باش دچار خودخاهی نشده باشی، اون حرف خودشو میزد.هر ورودی به مغزش رو لینک میکرد به مشکلات خودش و مدام از بزرگی و سختی مشکلاتش میگفت....البته بهش حق میدادم. اون به زمان احتیاج داشت تا احساساتش فروکش کنه. با اینکه براش احترام زیادی قایل بودم و میخاستم به هر نحوی کمکش کنم، اما بعد از تلاش اولیه، ترجیح دادم بهش فرصت بدم و سکوت کنم...
با خودم گفتم اگه منم جای اون بودم همینطور میشدم. و شاید مشکل خودم رو بزرگترین مشکل بشریت میدیدم! بعد برا خودم مثال زدم از مشکلات دیگر اطرافیان:
- مجتبی و زنش داشتن برای جشن تولد آماده میشدن. اولین بچشون داشت بدنیا می اومد که خانومش بعد از بدنیا اومدن بچه از دنیا رفت!...
- زن محمد هنوز بچش به 3 سالگی نرسیده ،خونوادشو ول کرد و رفت دنبال یه بچه پولدار...
- زن علی بخاطر اعتیاد علی ازش جدا شد، شاید جمع سن علی با زنش به همراه بچه2سالشون به 45 نرسه!
- مرده بدنیا اومدن بچه9ماهه رضا ...
- مراجعه پدر مرضیه به بیمارستان برای شکستگی ساده پا و خطای پزشکی و زنده برنگشتنش...
- آب شدن همه هیکل رستم گونه رحیم زیر فشار سرطان ،جوریکه این اواخر دختر جوونش میتونست اونو بقل کنه...
و هزار جور مشکل دیگه که حداقل من با چشام از نزدیک دیده بودم ...
نباید بخودمون اجازه بدیم هیچ کدوم از بلاهای اشاره شده رو با هم قیاس کنیم... وقتی فکر میکنیم بزرگترین بلا سر ما اومده در واقع قضاوت کردیم و غیر از ناشکری، خودخاهی هم بخرج دادیم...
*** آدم تو دوره اجباری (مثلا افسری راهور) بیشتر به زمان و ارزش اون فک میکنه. دوره اجباری نماد اتلاف فرصت و وقته. تو این دوره حتی به فرصتهای از دست رفته قبلی هم بیشتر فکر میکنیم و البته فرصتهای قبلی دردش بیشتره چون تو دوره آزادی رخ دادن و مث سربازی تحمیلی نبودن. مثلا دانش کاه! من نمیگم بازدهیش صفر بوده، اما میتونم بگم خیلی از آموخته های اونجارو خودمون تو خونه هم میتونستیم بصورت "خودخوان"یاد بگیریم.
در سطح شهر بودن، یعنی گرما و سرما و دود و غبار و شلوغی و خلاصه دردسر بیشتر، اما این قطعا قابل تحملتر از همجواری با برخی کارمندان اداری راهنمایی رانندگی کنار کولر یا بخاریه.امروز تولدمه. تو سرمای زمستونی خیابون، روبروی تابلو LED شهرداری ایستادم. روی تابلو تاریخ تولدم در حال چشمک زدنه.و تایمری که ثانیه به ثانیه میره جلو. این تابلو دومین نفری بوده که بهم تبریک گفته. تبریک اولی پیامک سایت نمایندگی ال جی بود.
هر پلک زدن، کشتن لحظه ای است، و مژه ها سوگوارانی سیاه پوشند در قتل عام لحظه ها. بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ؟ (سوره 81آیه9)
ماها موجودات خیلی کوچیک از یه اقیانوس بیکران هستیم..نباید خودمونو به محیطی که تاحالا توش بودیم وابسته،یا محدود کنیم...
دل مثل اقیانوسه.باید اونو کشف کرد. هرکی بیشتر بره جلو موفق تره.
اولین واکنش اکثر ما در برابر تنگناها، این شده که بریم تو اولین و دردسترس ترین جای ممکن قایم بشیم و خوشحال هم هستیم که تو اون مکان احساس آرامش داریم. غافل از اینکه اون بیرون چه خبره و مکان امنی که ما بهش دل بستیم واقعا کجای این دریاست. مثلا شاید این قصر تنهایی ما فقط زباله های دیگران باشه! از یه لنگه کفش،یا قوطی فلزی کف دریا گرفته تا نهایتا یه کشتی غرق شده درحال پوسیدن. نعمات خدا بینهایته. فرصتها و موقعیتهای جدید همیشه در دسترس هست.
پ ن: خطاب به خودم و بعضی دوستان:
* بعضی وقایع از اختیار ما خارجه. نوع واکنش ما میتونه اونهارو هم وارد حیطه اختیار ما کنه! ممکنه در برخورد اول تاسف آور باشه اما این دلیل نمیشه دست از نشاط و تعالی بکشیم. مثلا: مرگ عزیزان سخته ولی اونها فقط از میدون مسابقه رفتن تو قسمت تماشاچیها. ما هنوز وسط میدونیم. امید اونها به ماست و مارو تشویق میکنن. شادی و موفقیت ما،شادی و موفقیت اونها هم هست.
* گاهی برخی عنادها و نارفیقیها واقعا مغرضانس، این افراد مثل خرچنگهایی هستن که سر زباله های کف دریا دعوا راه میندازن. بذار مشغول باشن! بهترین جواب این افراد، محکمتر شدن اراده و موفق تر شدن ماست.
*** بعد از اون ملاقاتهای قبلی با مرگ و رحمت چندباره خدا در این زمینه، هفته قبل باز یه فرصت دیدار دوباره پیدا شده بود. همیشه فک میکنیم این مرگه که میاد به ملاقات ما، درحالیکه خیلی وقتا این ماییم که عزراییلو زوتر از برنامه قبلیش غافلگیر میکنیم!
بر خلاف تصوراتمون این ملاقاتها با قرار قبلی یا اتفاقات باکلاس و اتوکشیده که تو فیلماست رخ نمیدن،همیشه مث این فیلما نیس که تو بدترین حالت ، دکتره تو افق ذل بزنه و بگه تو نهایتا فلان مقدار زنده خاهی بود یا...
ملاقاتهای منم هیچکدوم باکلاس نبودن!! نه طی فاجعه منا، نه در جنگ و قهرمانی ، نه حین کارهای اکتشافی جسورانه و نه در طی یه صانحه هواپیمایی، نه بمب اتم، ...همه ملاقاتهای من با مرگ بواسطه اتفاقات ساده و گاها احمقانه پیش اومد! ولی من شاگرد بدقلقیم، بعد از هر گوشمالی باز یادم میره...
*** فک کنم اگه اون دنیا همه از سر تقصیراتم بگذرن، اعضا و جوارح خودم ازم نگذرن! خیلی در حقشون بی توجهم... شاید شما هم آگاهانه یا ناخاسته در حق خودتون بیتوجهی هایی داشته باشین...طرف جوری غرق در رسیدن به خاسته هاش میشه که اصلا مخاطرات جسمیشو در نظر نمیگیره.مثلا طرف یه جوری راه میره انگاری با مفاصل پاهاش پدر کشتگی داره! جوری داره نوشیدنی داغ رو میریزه تو حلقش انگار تا نوشیدنی مسیر دهان و مری رو همراه سوزش طی نکنه کیف نمیده، خوردن نوشابه و یا آدامس اگه همراه برش و سوزش نباشه انگار یه چیزیش کمه، چشماش از قرمزی و سوزش داره سوزن سوزن میشه اما چشم از مانیتور برنمیداره، انقد صدای بلندگوها زیاده که گوشش داغ شده باز هم مجلس رو ترک نمیکنه(چه جلسات مذهبی،چه غیر مذهبی) ، لباسامون انقد تنگه که گاهی خفه میشیم و خون رسانی مختل میشه و موقه تعویض لباس احساس میکنیم از غواصی برگشتیم، انقد تحرک ونشاطش کم شده که امراض روانی زودتر از امراض قلبی اومدن سراغش، .... (لینک مرتبط)
*** تا همین دیروز هم هنوز دوره نقاهتو طی نکرده بودم و گاهی توهم میزدم...گاهی از خودم خندم میگرفت، تو جاده به برجای خنک کننده نیروگاه سلام میدادم! یه سری هم کارخونه سیمان رو با امامزاده اشتباه گرفته بودم و از دور بهش سلام دادم! یهو بخودم اومدم دیدم عه حواست کجاس..! یاد یکی از دوره های بیهوشی قبلی افتادم. اون لحظات ابتداییش که هنوز آگاهی داشتم که دارم میمیرم و هنوز بطور کاملshutdown نشده بودم.تو اون سکانسها انقد ترس و دلهره داشتم که فقط داشتم خوبیهامو جمع میزدم و مدام در برابر بدیها کم میاوردم (دادگاهی ک قاضی و شاهدش یه نفر باشه ترسناکه)....دیگه هیچی یادم نیس تا اون لحظه به هوش اومدن که فقط و فقط تمام تلاش و تمرکزم نفس کشیدن بود! خنده داره! اینهمه ادعا و آرزو و کار نیمه کاره...حالا خلاصه شده بود به یه نفس کشیدن ساده! میتونست به هزار جور بلا ختم بشه...مثلا براحتی بابت کمبود اکسیژن ضایعه مغزی رخ بده یا...
یکی از دوستام میگف موقه بیهوشی یه سری کلمات عربی رو بصورت بلغور شده میگفتی و این مارو بیشتر میترسوند... نه فقط تو بیهوشیها،خیلی از کارای ما تو دنیای واقعی هم فقط بلغوری از عادات روزانه ماست...
*** رفته بودیم تشییع جنازه یکی از رفقا. همونجور از سرمای زمستون به خودم میلرزیدم و موقه برگشتن خیس عرق شده بودم. اتفاقا اون موقه ها H1N1 اپیدمی شده بود...
بیماری چنان زمینم زد که تصورشم نمیکردم. مرض هم مرض قدیم! چنان زندگی اسلوموشن شده بود که بین خودمو درخت خشک تفاوتی نمیدیدم. تودوره نقاهت بعضی بیماریها توان تصور کردن هم نداشتم. مث کارت گرافیک نیمه سوخته، تصور عبور از پیاده رو هم دچار سردردم میکرد! قدر سلامتیتون رو بدونین...
*** میگن خدا هیچ رزق و برکتی رو در مال حرام قرار نداده.
ولی ما از ترس باختن،ترس عقب افتادن از بقیه، ترس کم نیاوردن، ترس گرسنگی و نداری، ترس شک و تردید به درست بودن انتخاب های حلال، و هزار ترس واهی دیگه بجای افزایش روزی و آرامش بیشتر، خودمونو گرفتار استرسها و تنگناها و ترسهای بدتر میکنیم. ما که انقدر به مرگ نزدیک هستیم دیگه از چی باید بترسیم! خدا خودش تو سوره نحل ایه51 میگه: ... تنها از من بترسید! یا در سوره 3 آیه 175 :
در واقع این شیطان است که دوستانش را مىترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید .
** نمیدونم شمام اون مستند آمریکایی در مورد چگونگی حمله به نطنز و از بین رفتن 1000سانتریفیوژ رو دیدین یا نه...
لازم نیس جلوه ویژه یا تخیلات خاصی بکار بره تا باورش آسون بشه...
وقتی تو کشور تحصیلکرده های با انگیزه و با انرژی مث "میثم"، " فاطمه"، " محمد" ، "مهسا"، "بهزاد"و...دلواپس آیندشون باشن...یا درگیرمسائلی بسیار بی اهمیت و بیهوده باشن (مثل سربازی یا ...) و یا مدتها دربه در یک شغل حتی متوسط به پایین حتی غیر مرتبط با تواناییهاشون باشن ...
وقتی دانشجو، آینده روشنشو مهاجرت از این کشور و دوری از مدیران نالایق میبینه و حاضر میشه بره به یه کشور غریبه خدمات ارائه بده...
وقتی مسئولین هر اداره یا سازمانی خاسته و یا ناخاسته، یه مشت سوئ استفاده چی و یا در بهترین حالت یه مشت تاریخ مصرف گذشته و یا بیسواد باشن و ...
وقتی اوضاع فعلی صنایع و ادارجات و بانکها و سیستم اموزشی و بهداشتی و نظارت و... رو مردم از نزدیک میبینن.باور مستند بسیار ساده میشه. هرچی هم بعضی مسئولان بگن: به قسمتهایی از مستند شک داریم، یا با عدم شفافیت بخان چیزی رو مخفی کنن.
** غیر از خسارتهایی که این حمله به ما وارد کرد و خطراتی که میتونست چرنوبیل دومی ایجاد کنه و...درد بالاتر، وجود سیستم ناکارآمد و رانتیه. و بدتر اینکه این حمله با جسارت انجام میشه و مستندش با افتخار پخش میشه!! این خفتیه که مدیرای نالایق برای ما رقم زدن... و بدتر از همه اینه که ما میتونستیم و پتانسیلشو داشتیم که اوضاعمون بهتر باشه و نذاشتن بشه،ما نسل جوان بسیار مستعدی رو داریم که بیشترمورد بی مهری خودی ها هستن تا غریبه ها.
جسارت و وقاحت اینکار هم رده با حمله اتمی به ژاپن بود! در حالیکه مردم خودمون هم هنوز بعد از7سال، از عمق فاجعه مطلع نیستن! اینکه اونا انقدر حساب شده کار میکنن و ما هنوز با خودمون درگیری داریم...
پ ن:
شاید بهتر بود به جای عبارت "بی سواد" از "نبود شعور" استفاده میکردم. گاهی شعور یه آدم بیسواد برای کشور خیلی سازنده تر از مدارک فرمایشی مدیران بیشعور و مدعیه.
افرادی که در بالا اسم بردم فقط نمونه ای از چنددوست مجازی بود، قطعا شما هم مصادیق زیادی رو سراغ دارین...