+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

خاطرات من و رفیقم "عزی" (عزرائیل)

***  بعد از اون ملاقاتهای قبلی با مرگ و رحمت چندباره  خدا در این زمینه، هفته قبل باز یه فرصت دیدار دوباره پیدا شده بود. همیشه فک میکنیم این مرگه که میاد به ملاقات ما، درحالیکه خیلی وقتا این ماییم که عزراییلو زوتر از برنامه قبلیش غافلگیر میکنیم!

بر خلاف تصوراتمون این ملاقاتها با قرار قبلی یا اتفاقات باکلاس و اتوکشیده که تو فیلماست رخ نمیدن،همیشه مث این فیلما نیس که تو بدترین حالت ، دکتره تو افق ذل بزنه و بگه تو نهایتا فلان مقدار زنده خاهی بود یا... 

ملاقاتهای منم هیچکدوم باکلاس نبودن!!  نه طی فاجعه منا، نه در جنگ و قهرمانی ، نه حین کارهای اکتشافی جسورانه و نه در طی یه صانحه هواپیمایی، نه بمب اتم، ...همه ملاقاتهای من با مرگ بواسطه اتفاقات ساده و گاها احمقانه پیش اومد! ولی من شاگرد بدقلقیم، بعد از هر گوشمالی باز یادم میره...

***  فک کنم اگه اون دنیا همه از سر تقصیراتم بگذرن، اعضا و جوارح خودم ازم نگذرن! خیلی در حقشون بی توجهم...  شاید شما هم آگاهانه یا ناخاسته در حق خودتون بیتوجهی هایی داشته باشین...طرف جوری غرق در رسیدن به خاسته هاش میشه  که اصلا مخاطرات  جسمیشو در نظر نمیگیره.مثلا طرف یه جوری راه میره انگاری با مفاصل پاهاش پدر کشتگی داره! جوری داره نوشیدنی داغ رو میریزه تو حلقش انگار تا نوشیدنی مسیر دهان و مری رو همراه سوزش طی نکنه کیف نمیده، خوردن نوشابه و یا آدامس اگه همراه برش و سوزش نباشه انگار یه چیزیش کمه، چشماش از قرمزی و سوزش داره سوزن سوزن میشه اما چشم از مانیتور برنمیداره، انقد صدای بلندگوها زیاده که گوشش داغ شده باز هم مجلس رو ترک نمیکنه(چه جلسات مذهبی،چه غیر مذهبی) ، لباسامون انقد تنگه که گاهی خفه میشیم و خون رسانی مختل میشه و موقه تعویض لباس احساس میکنیم  از غواصی برگشتیم، انقد تحرک ونشاطش کم شده که امراض روانی زودتر از امراض قلبی اومدن سراغش، ....  (لینک مرتبط)

*** تا همین دیروز هم هنوز دوره نقاهتو طی نکرده بودم و گاهی توهم میزدم...گاهی از خودم خندم میگرفت، تو جاده  به برجای خنک کننده نیروگاه سلام میدادم! یه سری هم کارخونه سیمان رو با امامزاده اشتباه گرفته بودم و از دور بهش سلام دادم! یهو بخودم اومدم دیدم عه حواست کجاس..! یاد یکی از دوره های بیهوشی قبلی افتادم. اون لحظات ابتداییش که هنوز آگاهی داشتم که دارم میمیرم و هنوز  بطور کاملshutdown نشده بودم.تو اون سکانسها انقد ترس و دلهره داشتم که فقط داشتم خوبیهامو جمع میزدم و مدام در برابر بدیها کم میاوردم (دادگاهی ک قاضی و شاهدش یه نفر باشه ترسناکه)....دیگه هیچی یادم نیس تا اون لحظه به هوش اومدن که فقط و فقط تمام تلاش و تمرکزم نفس کشیدن بود! خنده داره! اینهمه ادعا و آرزو  و کار نیمه کاره...حالا خلاصه شده بود به یه نفس کشیدن  ساده!  میتونست به هزار جور بلا ختم بشه...مثلا براحتی بابت کمبود اکسیژن ضایعه مغزی رخ بده یا...

یکی از دوستام  میگف موقه بیهوشی یه سری کلمات عربی رو بصورت بلغور شده میگفتی و این مارو بیشتر میترسوند...  نه فقط تو بیهوشیها،خیلی از کارای ما  تو دنیای واقعی هم فقط بلغوری از عادات روزانه ماست...

لینک مرتبط

***  رفته بودیم تشییع جنازه یکی از رفقا. همونجور از سرمای زمستون به خودم میلرزیدم و موقه برگشتن خیس عرق شده بودم. اتفاقا اون موقه ها H1N1 اپیدمی شده بود...

بیماری چنان زمینم زد که تصورشم نمیکردم. مرض هم مرض قدیم! چنان زندگی اسلوموشن شده بود که بین خودمو درخت خشک تفاوتی نمیدیدم. تودوره نقاهت بعضی بیماریها توان تصور کردن هم نداشتم. مث کارت گرافیک نیمه سوخته، تصور عبور از پیاده رو هم دچار سردردم میکرد! قدر سلامتیتون رو بدونین...

*** میگن خدا هیچ رزق و برکتی رو در مال حرام قرار نداده.

ولی  ما از ترس باختن،ترس عقب افتادن از بقیه، ترس کم نیاوردن، ترس گرسنگی و نداری، ترس شک و تردید به درست بودن انتخاب های حلال، و هزار ترس واهی دیگه بجای افزایش روزی و آرامش بیشتر، خودمونو گرفتار استرسها و تنگناها و ترسهای بدتر میکنیم. ما که انقدر به مرگ نزدیک هستیم دیگه از چی باید بترسیم!  خدا خودش تو سوره نحل ایه51 میگه: ... تنها از من بترسید! یا در   سوره 3 آیه 175  :

در واقع این شیطان است که دوستانش را مى‏ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید .

نظرات 6 + ارسال نظر
بهزاد شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:45 ب.ظ http://anahno.blogsky.com

خیلی خوبه که مردن هست بعضی وقتا از شدت بعضی دردها از سر درد میگرنی گرفته تا سنگ کلیه یا بعضی وقتا که عزیزت از دست بدی آدم آرزوی مرگ میکنه خوبیش اینه راحت میشی .زنده بمونی بیشتر گناه میکنی .ضرر زدن به خودمون هیچی ضرر زدن به دیگران و چیکار کنیم بعضی وقتا شیطون میرهتو جلدم سیگار یا مشروب و... استفاده کنم میگم خودم جهنم اما چرا از الان به آینده بچه هام خیانت کنم؟اونا چه گناهی کردن پدر معتاد و سیگاری و... گیرشون بیاد .
ما هرکاری بکنیم حداقل یک نفر دیگه درگیر کار اشتباه ما میشه حتی اون قدم زدن که مثال زدی .مریض میشی یکی دو نفر دیگه هم باید غصه تو رو بخورن.


همونجور که گفتی هرکار کنیم حداقل یه نفر دیگه درگیر کار ما هست.پس باید دقتمون و اینده نگری مون رو بیشتر کنیم...

دوستانه یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:32 ب.ظ http://doostaneh7985.blogsky.com

سلام راستش سر در نیاوردم
الان دچار بیماری شدین و به جناب عزرائیل دست دادین یا قبلا
من تازگیا نمیدونم چم شده نمیتونم رو یه چی تمرکز کنم
یعنی دارم عزرائیل رو ملاقات می کنم ؟

سلام.
دور از جون دوستان، من چند بار توفیق ملاقات حضرت عزاییلو داشتم.انقد زیاد که دیگه با هم رفیق شدیم و بهش میگم عزی!(البته تو بازه های زمانی مختلف که آخریش همین یکی دوهفته قبل بود)

هربار میگه درس عبرت بگیر ادم شو! منم میخام ادم بشما ...اما یادم میره..
نه عدم تمرکز کلید رمز ملاقات با عزرائیل نیس انشاله:)

سپیدار دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 05:32 ب.ظ

سلام چند تا از پستاتون رو خوندم ولی این پستتون واسم جالب بود و تصمیم گرفتم نظرمو بگم واقعیتش من به نوبه خودم از مرگ فقط به خاطر گناهام میترسم آگه گناهی نداشتم دوست دارم همین الان بمیرم چند تا از گناه های اخیرم
همسایمون یه کودک سه الی چهار ساله داشت که همش دوست داشت بیاد خونمون ولی من چون حوصله بچه ندارم همش آونو میپیچوندم بره خونش و چند وقت پیش متاسفانه تصادف کردند و آون بچه فوت شد تا چند روز همش کارم شده بود گریه و عذاب وجدان اذیتم میکنه
یکی از دانشجوهام میگفت باید نمره فلان درسش ۲۰ بشه تا معدلش واسه یه آزمون استخدامی برسه ولی نمرشون کمتر شد و من نمرشو اضافه نکردم اولش که مهم نبود واسم ولی پیام داد که منو بدبخت کردیو و آینده خراب شد و من هنوز شک دارم آیا در این زمینه گناه انجام دادم یا نه ببخشید طولانی شد بیشتر یه درددل بود

سلام .ممنون از نظر خوبتون...
در مورد قسمت اخر حرفاتون ،بنده به عنوان نماینده تام الاختیار خدا (!) به شما اطمینان میدم که اسوده باشید و بهتررین کار رو کردین!و البته اجر و پاداش شما محفوظظه که به همچین موجوداتی میدون نمیدینمن چه تو دوره افسری راهور و چه تدریس و...بشدت با افرادی که فک میکنن خونشون رنگینتر از بقیس و منافع خودشونو فقط میبینن برخورد میکردم!!!

سپیدار دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:05 ب.ظ

ممنون از قوت فلبتون

خوشالم از آشناییتون

فاطمه سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:30 ق.ظ http://life-me.blogsky.com

تصادف،؟؟؟؟؟؟
خدا رو شکر سلامت هستین. عمر با عزت خدا قسمتتون کنه ، همراه سلامتی مضاعف ان شاالله:)
اگه دو هفته ازتون خبری نباشه فک کنم باید نذر و نیاز کنیم برا این شاگرد بدقلق:)
دیدن میگن جون آیه آخرشه. دقیقا پاراگرافهای آخر خیلی عالی بود... اونقدر از ترس ...و ترس... و ترس و ترس خطاها رفتم و رفتم که نفهمیدم چیکار کردم! غافل از اینکه همون ترس ناامیدی هست و نترسیدن و توکل امیدواری...
خدا رو شکر میکنم که همون خطاها مثل نوری شدن برام...
شما هم مواظب سلامتی خودتون بیشتر باشید:) این توصیه نیست یک دستوره!

از دعای شما دوستان :)
امیدوارم شما هم سالم و شاد باشین..
همدردیم مهندس،...
خدا دعا رو اول در حق دعا کننده مستجاب میکنه...
شماه همینطور، انشال هر روز خبرای خوبتر بهمون بدی

مینو چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:17 ق.ظ http://pinaa.blogfa.com

یه نظر طولانی براتون گذاشتم
حتما حذف شده
ناامید میشم از نظر گذاشتن مجدد

سلام
هیچ کامنتی دردناکتر از این کامنت شما نبوده و نیست!!!
اگه براتون مقدوره حتما دوباره بفرستین..
من برای نظرات دوستان ارزش زیادی قایلم...
برای بیمه شدن و عدم تکرار این موارد(هرجای دیگه ای) اول نظرتونو تو یه جای دیگه تایپ و ذخیره کنین بعد در قسمت کامنت ها یا" تماس با من" پیست کنین.
منتظر نظراتتون هستم[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد