Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. And that no heart has ever suffered when it goes in search of its dreams, because every second of the search is a second's encounter with God and with eternity....
پ ن:
تو مواقع بحران و تنگنای فکری، تکرار و مرور بعضی جملات یا خاطرات باعث دلگرمی و تصمیم های بهتر میشه. مطلب یکی از دوستان منو یاد متن بالا انداخت. این متن یه نمونه از مواردی بود که تو دوره اجباری افسری مرورش برام ارامشبخش بود.
طرح فوق هم مربوط به همون دوره هاست...
بند اول: تا حالا تو مسیرهای عبوری (مخصوصا جاده های بین شهری) به دکلهای برق دقت کردین؟
به استثنای مناطقی خاص و معدود، اکثر چشم انداز بیابونی بیرون، یکنواخت و کسل کنندست و ما هم در طی مسیر یا در تخیلات خودمون سیر میکنیم و یا اگه تنوعی داخل خود وسیله نقلیه باشه حواسمون اونجاست. غیر از بحث عدم سرسبزی و بیابونی بودن کشورمون و...تا حالا از خودتون پرسیدین اینهمه دکل که مث درختای جنگلی همه این بیابونها رو پر کرده با چه هزینه ای ساخته شده؟ هزینه خود دکل از نظر وزنی چقدره؟ هزینه نصب و مونتاژش چقدر بوده؟ تا حالا پرسیدین فقط برای خود دکلها چقدر هزینه لازم بوده؟ (بحث تولید و تبدیل بماند) تا حالا براتون سوال شده این دکلها چه موقع نصب شدن؟ آیا اون موقع منتی سر مردم گذاشته شد!؟ آیا طراح و مجری اون پروژه ها از موقعیتشون سو استفاده یا حداقل استفاده ابزاری کردن؟ چند نفرشون برا خودشون اسم و رسم درست کردن..؟مثلا اسمی از عوارض و هزینه خدمات و تهدید قطعی انشعاب مطرح شده بود!؟
اینا وقتی به ذهنم رسید که دوستم گفت رفته نمای مغازشو قشنگ کرده چند روز بعد، از شهرداری اومدن عوارض نماکاری بگیرن!! به زیبایی شهر کمک کرده اونموقه بجای تشویق تنبیه هم شده! اونم سادگی کرده و رفته عوارض رو پرداخت کرده و چند روز بعدش دوباره برگه عوارض جدید براش آوردن تحت عنوان عوارض نصب تابلو مغازه !
بند دوم: اونموقها (دوران افسری راهنمایی رانندگی) چنتا چیز از نزدیک دیدم که خودمم باورم نمیشد. یکی اینکه گاهی ابلاغ میشد مبالغ جریمه و تعداد جریمه ها چرا از یه حد خاصی کمتره و به همین بهانه بدون هیچ دلیل دیگه ای سختگیریها بیشتر میشد و مردم بیشترسرکیسه میشدن...
یکی دیگه اینکه چرا آمارای موتور سیکلتهای ارجاعی به پارکینگ کمه، و بهمین علت همون روز ترتیب اثر داده میشد و...
باچشای خودم دیدم یه موتوری که پشت چراغ قرمز توقف کرده بود رو گرفتن بردن پارکینگ. یه مرد میونسال که چین و چروکای پوستش از سختیهای زندگیش خبر میداد و مشخص بود دو نفر نوجونی که ترک گرفته بود بچه هاش بودن و از ابزارهای داخل خورجین موتور و لباسای گچ و خاکیشون مشخص بود داشتن میرفتن کچکاری و بنایی. خودمو گذاشتم جای اون مرد و به خودم گفتم اگه من اول صبحی تو مسیر رفتن سرکار بیان وسیله نقلیمو بگیرن چه حالی میشم؟ (وسیله ای که شاید نشه به این راحتیها دوباره بخرم)
من آدم بی انصافی نیستم! ازین موارد زیاد دیدم که عنوان سرکیسه کردن مردم رو بکار میبرم...
موتورها تو پارکینگ میموند ولی کسی نمیرفت برا ترخیص موتورش! چون هزینه پارکینگ و جریمه و بیمه و ترخیص از خود موتور بیشتر میشد! بهمین خاطر بعد از پرشدن پارکینگها موتورا رو حراج میکردن و...
میگن تازگیها میخان یه طرحی پیاده کنن که مکمل افزایش جریمه های قبلیه . اگر موتورسیکلت ترخیص نشه صاحاب موتور از خدمات شهری و... محروم میشه!
کدوم خدمات شهری؟! مگه غیر از تخلیه زباله خدمات دیگه ای هم توسط شهرداری انجام میشه!؟ البته این خدمت هم توسط پرسنل شهرداری با اون حقوق و بودجه کذایی انجام نمیشه بلکه توسط افرادی گمنام و یا بهتره بگیم "بدنام" که بدون منت تو تاریکیهای شب اون خدماتو انجام میدن بدون پاسگاریهای اداری و منت...
بند سوم: یه نفر میاد با کلی زحمت یه درختی رو به ثمر میرسونه و وقف عام میکنه، موقه باردهی و محصول، یه نفر دیگه میاد محصولاتشو به اسم خودش با منت به مردم میفروشه!! بندهای اول و دوم مصداق این مثالن.
اینهمه سرمایه برای برق، امنیت،علم و دانش،اشتغال و تولید و فرهنگ و... کشور شده ، حالا که موقه باردهی و محصول شده کسایی اومدن منت سرمون میذارن که هیچ نقشی تو اون فرایندها نداشتن! (اگه نقش منفی نداشته باشن!)
پی نوشت:
خیلی از کارا و رفتارای ما هم درجهت منافع همین افراده و خودمون بهش توجهی نداریم. مثلا جریان فرستادن بچه هامون به مهد کودک یا مدرسه و دانشکاه! دلمون رو خوش کردیم که میتونیم به راحتی شهریه اون مکان غیر انتفاعی رو بپردازیم و... و البته خوشحالیم که فرصت بیشتری برای کارای خودمون و کسب درآمد داریم...چشم بسته اختیار تام دادیم به افراد یا رسانه ایی که معلوم نیس اینکاره باشن( تازه اگه نیت سوئ نداشته باشن )
مگه هدف ما از زرنگیها و کسب درآمدهای بیشتر و رقابتها و...چیه؟ از زندگی چی میخایم؟مگه بچه ها محصولات و ثمره زندگیمون نیستن؟ اونارو سپردیم به کیا؟! چند نسل از طرف اموزش پرورش تا دانش کاه، سرکار بودن کافی نبود؟! با اینهمه شعار و ادعا باید این اوضاع فرهنگ و علم و عقیده و معیشت مردم باشه؟!...
2تا راهکار بذهن من میرسه اگه شما هم راهکاری دارین ارائه بدین:
1- یه مرکز اموزشی بسیار مناسب و مطمئن پیدا کنیم.که معمولا کسی به فکرش هم نیس که همچین کاری کنه و البته دسترسیش برا همه مقدور نیست
2- اینکه تا اونجا که در توانمون هست نقش تربیت و اموزش بچه ها رو خود والدین(مخصوصا مادرا) بعهده بگیرن و یا نهایتا خودمون جمع بشیم یه مرکز متناسب با ایدالهامون ایجاد کنیم. که اونهم بخاطر دوندگیهای اداری و موانع مختلفی که ماشاله تعدادشون هم تو این زمونه کم نیس کار حضرت فیله!
** زمان خیلی سریع میگذره..بعد از مدتها یکی از شاگردای سابقمو دیدم...خیلی وقت بود ازش بیخبر بودم و برای جویا شدن از احوالش بطور نامحسوس راههای مختلفی رو امتحان کرده بودم و همش بی نتیجه مونده بود تا چند روز قبل که بصورت اتفاقی از احوالش مطلع شدم ... خیلی خوشحال شدم. از موفقیتهاش لذت بردم .حتی تو بعضی زمینه ها از من پیشی گرفته بود...باورم نمیشد این همون شاگرد ساده من باشه...
برام اصلا مهم نبوده که اونا منو یادشون باشه یا نباشه، اما من دورادور جویای احوال همه شاگردان هستم و برای بعضیاشون افسوس میخورم و برای بعضیاشون ذوق میکنم...
باورش سخته بعضیاشون که اونقدرصاف و ساده بودن ، الان چه شناگرایی از آب دراومدن!!
باورش سخته که دو تاشون به این زودی از دنیا رفته باشن!(یکی بر اثر یه برق گرفتگی ساده، اون یکی بخاطر مصرف مخدر صنعتی برای بیدار موندن شب امتحانات)
یه سری تازه ازدواج کردن، یه سری رفتن اجباری و الان سربازن......
** اون قدیما خیلی از چیزا سرجای خودش بود. ثبات بیشتر بود. شرایط راحت تر قابل پیش بینی بود. حتی شرایط آب و هوایی! مثلا میدونستی زمستون بشه، برف میاد و کوچه خیابونارو بند میاره.بهار بارونیه و چند هفته بارون میاد. پاییز بدون بارندگی تعجب آور بود، زمستون و بهار که جای خود داره. اما الان پاییز و زمستون و بهار میگذره عین خیالمون نیس بارندگی نداریم...
مدرسه و دانشکاه ها تکلیفشون مشخص بود...دانش اموزا هم همینطور..حتی تو دوره مدرسه کتابها مث سیستم بعضی کشورای اروپایی منتقل میشد به سال پایینیا و حق خروج کتابای درسی از مدرسه وجود نداشت. الانکه سال به سال یه برنامه جدید آزمایش میکنن رو کتابا وبچه های مردم...
اونا که کاسب و بازاری بودن تقریبا اوضاعشون مشخص و آیندشون تقریبا قابل پیش بینی بود...
موفقیت فورمولش ساده بود، اگه تلاش بیشتر به خرج میدادی قطعا آیندت روشن بود(تلاش در تحصیل علم یا کسب پول)...
مثلا طرف میخاست تشکیل خونواده بده و مستقل بشه،یه سرمایه ای مختصر جور میکرد(با کمک اقوام یا...) و سر سالش میرف دنبال خونه زندگی خودش! مصداقاشو خودتون هم سراغ دارین..مثلا طرف یه دار قالی میزد و اولین قالی که بافته میشد، هزینه عروسی و خونه و شروع زندگی آماده بود!!
(پدر یکی ازهمکاران باپول یه قالی ، رفت حج واجب و برگشت برای همه اقوام سوغات گرفت. وقتی هم برگشت از باقی مونده اون پول، زمین و ملک خرید!! (اون موقه ها رسم به آوردن سوغاتیهای سنگین بود ( انواع لوازم خانگی مث تلوزیون و حتی یخچال!..) الان پول فروش یه قالی تا سرکوچه تمومه!)
تربیت بچه ها هم سیستمش خطی و قابل پیش بینی و به مراتب ساده تر از الان بود...عوامل بیرونی خیلی به تربیت بچه کمک میکردن. بر خلاف الان که عوامل بیرونی اکثرا نقش مخرب دارن و بجای اینکه کمکی باشن، بارو سنگینتر کردن..
اعتقادات و باورهای مردم هم ثبات بیشتری داشت...
** امام علی(ع) یه حدیثی داره میگه فرزنداتون نسلهای آینده اند اونا رو متناسب آینده تربیت کنید نه شرایطی که خودتون توش بودین...
الان دیگه انقد همه چیز بی ثبات شده که هیچ کس یا شرایط یا عملکردی رو با هم نمیشه مقایسه کرد، چه برسه به قضاوت...
پا نوشت:
« لاتقسراولادکم علی آدابکم فانهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم؛ فرزندانتان را برآداب خود تربیت نکنید؛ چرا که آنها برای [آینده و] زمانی غیر از زمان شما آفریده شده اند.»شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۶۷
پیامبر(ص) میخاد بهمون یاد بده: به دیدنم اومدی کار خوب و پسندیده ای کردی و خلوصت قابل تقدیره...اما اگه "به حرفام گوش بدی" برای من ارزشش بیشتره. اونکه پیامبرش بود اینجور گفته...بقیه کارها و افراد بماند...
** اگه ماها دوست داشتیم جشن تولد امام رضا (ع) مشهد باشیم و نشده. یا اصلا هر زیارت دیگه ای که تاحالا نصیبمون نشده، نکته بالا رو برا خودمون تکرار کنیم...
** زنده باد امثال "ت" که در تازه ترین اقدام ، هزینه سفرهای زیارتیشون رو دادن بابت تهیه جهیزیه دختران دم بخت...
کارمندای تازه دوماد یا تازه عروسش عین دختر پسراشن! امثال "ت" یا "شین"، "کارفرما" نیستن، "پدر خواندن"! یاد پیرمردی افتادم که از افتخاراتش این بود که کارفرماش آقای "ت" بوده!!
* گاهی بعضی تلنگرها لازمه تا ما بفهمیم که خیلی وقته گم شدیم...
** یاد آوری یکی از متنهای قدیمی: واقعا خیلی خوب است که صبح از خواب بیدار میشوید و میفهمید خدا به شما روز دیگری داده تا در کنار عزیزانتان زندگی کنید...
*** با تشکر از لطف همه شما دوستان@@@