تو مسیرم ، جلو یکی از بانک ها، یه حجله نظرمو جلب کرد. همراه یه قاب عکس از یکی از کارمندای کت شلواری اون بانک . بهش میومد 40-50سالی سن داشته باشه ..پیش خودم گفتم این مرد کت شلواری توقبرش الان باید جواب پس بده ...مدام ازش میپرسن چرا ربا خوری کردی...تو که میدونستی سیستم کاری بانک انقد مشکل داره چرا ادامه دادی...
بعد باخودم گفتم اگه منم تو یه زمان و مکان دیگه ای قرار میگرفتم شاید کارمند بانک میشدم! انتخاب شغل تو این کشور بستگی زیادی داره به جهت وزش باد! مصداقهاشو خودتون بهتر سراغ دارین...مثلا: تغییر رشته دانشجوی صنعتی شریف و شرکت مجدد تو کنکور تجربی و...
بعضی نداشتنها و محرومیتها نعمته. قبلا هم تو این پست بهش اشاره شده بود. اینکه من الان تو سیستم ربوی بانک قرار ندارم لطف خدا بوده نه اختیار و هنر خودم.بقول کافی (زمون قبل انقلاب) ماها شیعه امام علی هستیم تا وقتی که معاویه برامون سفره پهن نکرده باشه! اگه از طرف معاویه دعوتنامه برات اومد و تو هم تو مضیقه بودی و با اختیار خودت بخاطر عقایدت اونو رد کردی هنر کردی.
بعد از خودم پرسیدم من با اون کارمند دستگاه حکومتی معاویه چه فرقی دارم...یاد ماجرای "صفوان جمال" افتادم و حرفی که امام کاظم بهش زد..
هر جور بخایم توجیه کنیم و خودمونو مبرا کنیم... با موندنمون تو سیستم غلط، ولو بصورت سیاه لشگر، باز هم جزئی از اون باطل محسوب میشیم و درعقوبتش شریکیم...
همینطور یاد یه صحنه افتادم تو قطار که یه نفر از ما کبریت و فندک خاست ماهام گشتیم و چون نداشتیم بهش جواب منفی دادیم...اگه داشتیم میدادیم...بدون هیچ فکر و از روی عادت. انگار بهمون القا شده که همیشه باید خوبی کرد و خیرمون به همه برسه و...
وقتی رفت تازه یادم اومد که من همیشه به این جماعت که تو فضاهای بسته عمومی دودکشی میکنن فحش میدم! میخام سر به تنشون نباشه که خودخاهی و بی شخصیتیشون موجب آزار بقیه میشه...
از خودم متعجب شدم که با همچین تفکری، داشتم دنبال کبریت و فندک میگشتم که کار اوشون رو راه بندازم! بدون اینکه فک کنم این کمک من قراره به چه فعلی ختم بشه! درسته که جواب منفی شنید و دست خالی از کوپه خارج شد اما این منفی جواب دادن از روی ناآگاهی بود و هیچ ارزشی نداشت... مصداق شعر سعدی که : گاه باشد که کودکی نادان/به غلط بر هدف زند تیری.
گاهی رفتارای ما رباتیک و از روی عادت میشه نه آگاهانه... "داشتن" باور درست، خیلی خوبه اما مهمتر از اون "عمل کردن" اون باوره!
شاید خیلی از اونایی که جلو امام حسینو تو کربلا گرفتن مث ربات مسخ شده بودن و واقعا کینه ای از امام نداشتن.
پ ن:
الانم همینطوره... کدومیک از ماها باورهامون رو درست عمل میکنیم؟ منظورم همه باورها نیست،اون باورهاییه که بدون هیچ ابهام برامون ثابت شده هستن وقطعا قبولشون داریم.
بعدا اضافه شد:
پیرو صحبت بعضی دوستان در مورد مثالها(سیستم ربوی بانک و کشیدن سیگار)، موضوع اصلی ما در مورد عمل به باورهای خودمون بود وگر نه هر کسی برا خودش مثالای عینی تری داره...
** شما دو زندگی دارید ،
دومی زمانی آغاز می شود که درمیابید یک زندگی دارید! (میگن "کنفوسیوس" اینو گفته)
** جمله بالایی یعنی هر لحظه خودمونو با حالت ایدآل چک کنیم. توطراحی (طراحی چهره،کاریکاتور و...) هنرمندای حرفه ای یه قانونی دارن که ما آماتورها متوجهش نمیشیم. اونا یه استانداردهایی از همه چیز توذهنشون تعریف کردن و متناسب با اون هر سوژه ای رو با استانداردش میسنجن و طراحی میکنن. اینکه شکل عمومی و استاندارد بینی یا ابرو چطوریه...فاصله ابرو با چشم، اندازه پیشانی و.... مثلا موقع کشیدن کاریکاتور نیگا به چهره طرف میکنن، متمایز ترین مشخصه فرد رو با فرد استاندارد داخل ذهنشون پیدا میکنن و اون میشه کلید شخصیت ظاهری اون فرد، اگه این کلید بصورت اغراق شده هم رسم بشه کاریکاتور با همه تفاوتها و خنده دار بودنش، مارو مستقیم میبره سراغ همون فرد...
ما هم باید یاد بگیریم هر لحظه" مترسنج" خودمون باشیم. برای اینکار اول باید استاندارهایی تو ذهنمون ایجاد کنیم و بعد کارها و رفتارامونو با اون بسنجیم. مثلا بجای اینکه مغرور بشیم یا منت سر کسی بزاریم یا نق بزنیم یا مدام منفی بافی کنیم و... تو ذهنمون رجوع کنیم به الگوهای ذهنمون و از خودمون بپرسیم اگه اون تو همچین موقعیتی بود چیکار میکرد...(این الگوها میتونه یه آدم موفق و دوست داشتنی باشه، یا حتی یه فرد منفور با شخصیت منفی )
بعد از مراحل بالا نوبت به ابراز وجود "ما" میرسه، اینکه ما رفتار مختص خودمون رو با اختیار خودمون انجام داده باشیم .
چند مثال: اینکه من تو موقعیتی خاص کمکی به یه نفر کردم.... خب شاید هر فرد نرمال دیگه ای هم بود اینکارو میکرد..پس منت نذاریم...توقع بیجا نداشته باشیم..
اینکه من الان در فلان موقعیت اجتماعی قرار دارم... شاید یه فرد معمولی هم جای من بود میتونست...تا مطمئن نشدیم که تواناییهای فردیمون اون موفقیتها و موقعیتها رو ایجاد نکرده، اونارو به اسم خودمون سند نزنیم..
** اگه از امکانات در دسترسمون درست استفاده کنیم مجالی برای منفی بافی و نق زدن باقی نمیمونه. همین امکانات موجود کافیه. نیازی نیس مدام آیه یاس بخونیم که کاش فلان امکانات فراهم بود و...خدا روزی ما رو در حرام قرار نداده این یعنی نترسیم که اوضاع فعلیمون کفاف رسیدن به کمال رو نده. یا امکاناتمون رو نشناختیم و یا اونا رو آچمز کردیم...
** راهنمایی که بودم "ح م" امام جمعه بود. یه آخوند خوشتیپ و خوش صدا که هیچ حرف مفیدی ازش یاد نگرفتم حتی احکام دینی! رغبتی به رفتن نماز جمعه برام نبود.آخرای دبیرستان "م م" اومد شد امام جمعه. یه اخوند لاغر اندام بی شیله پیله که نه دنبال خوبی بود و نه بدی! یادمه با یه سری از بچه ها جو گیر شدیم رفتیم خونشون در مورد مشکلات ...باهاش حرف بزنیم(پشیمونم ازونکار). هم اون و هم نفر قبلی برش و صلابت رفتار نداشتن. شاید محافظه کار بودن...شاید نمیخاستن درگیر حاشیه بشن...شاید ترس داشتن از بازخوردها...
اما امام جمعه فعلی "ح ف"، عالیه! از همون اولین دیدارم مریدش شدم...
همون موقه که اعتراض داشت به مدرسه های ابتدایی مختلط...
با همه روحانیهای دیگه فرق میکرد..
دین اسلام رو به جریان زندگی روزانه مردم تزریق میکنه...برخلاف بعضیا که فقط یسری دعاها و ...رو فقط روخونی میکنن...
تحلیلها و حرفاش واقعن اموزنده و قشنگه..
من سراغ ندارم که تو هیچکدوم از حرفاش دنبال محافظه کاری،جناح بازیهای سیاسی،یا فرار از مسئولیت باشه...
به همین خاطره که با رغبت تمام جمعه ها رو میرم نماز جمعه.
** اولین بار که قران با ترجمه و تفسیر استاد ابوالفضل بهرامپور رو دیدم زیاد جدیش نگرفتم! گفتم این دیگه چه فکری کرده معنی لغت به لغت کنار هر صفحه پاراف کرده...؟! چرا قرانو اینجوری صفحه بندی کردن...؟ اما الان جوری شده که قران با ترجمه و دست خطای دیگه رو رغبت نمیکنم برم سراغش!
پ ن:
+ چقد تالیف و نوع عملکرد میتونه روی بازخوردها اثربخش باشه...یه کتاب یک موضوع یک منبع، اونموقه یسری دافعه ایجاد میکنه و بی اثره، یه سری انقد آموزنده و جذابه...
+ گاهی یادمون میره بجای زیر سوال بردن اصل یک چیز، به متغییرهای دیگه هم توجه داشته باشیم...
دو راهی: یا شهید شویم، یا بمیریم.
پ ن:
شهادت فقط رفتن جلو گلوله نیست، متناسب با اقتضای زمان، فدا کردن همه چیز برای خداست...