خیلی باید مراقب رفتارامون باشیم..نه فقط بخاطر خودمون. بلکه بخاطر افرادی خاص. افراد خاصی که ماها "بابا لنگ دراز" اونها هستیم!
اگه پیش خودمون حساب کنیم میبینیم رفتارای ریزمون هم گاهی اونا رو به تقلید واداشته...
رفتارهای مختلفی مثل:
ازدواج اسان..
ازدواج با ادم نه چندان خوش قیافه اما واقعا خوش قلب و با شخصیت..
نوع لباس یا ماشین..
اجاره نشینی و نوع مسکن...
حتا انگشتر و زیورالات.. حتا نوع نوشت افزار، نوع راه رفتن و سلام کردن و حتی تکه کلامها و...
مراقب حرفامون باشیم.مراقب باشیم ازکاروان یادگیری مطالب جدید جا نمونیم تا بابالنگ درازشون بمونیم و الگوی خوبی باشیم براشون..
وقتی خوب فکر کنیم حتی بعضی پسر/دخترای سن بالارو میشناسیم که درسته که هیچ بروز نمیدن و ظاهرا کله شقن و یا تخس و چموشن اما واقعا منتظرن ببینن تو چیکار میکنی !بر خلاف ظاهر ماجرا و مخالفتها و عدم همراهی یا لجاجت ظاهری اونها، رفتارهاشونو تابع واکنشهای شما میکنن..شما بطور نامحسوس شدین الگو و حتی لیدر رفتاریشون..
خیلیا چشم امیدشون به شماس. به جز اعضای فعلی خونوادتون، خیلی از دوستان واشنایان دیگه ، خیلی از رفقای مجازی...حتا اونایی که در آینده قراره سر راهتون قرار بگیرن.مثلا همسر یا فرزند و نوه های آیندتون...حتا اونایی که دستشون از دنیا کوتاه شده و کارای شما اثر داره روی اوضاعشون...همه و همه میتونن افرادی باشن که شما بابا لنگ دراز اونهایین.
قدر خودتونو بدونین و مراقب خودتون باشین!
نقش آب و هوا و نوع اقلیم منطقه سکونت بر رفتار افراد انکار نشدنیه...
یه نفر که تو یه شهر سرسبز سکونت داره تا یه نفر که تو شهری کویری و بیابونی روزگار میگذرونه رفتارهاشون..
شاید برای شما هم پیش اومده باشه.روحیات رفقای مختلفتون رو با هم قیاس کنین . از دوستای دانشکاه گرفته تا سربازی و محل کار..
من یه درسی رو از یکی از بچه های شمال فراموش نمیکنم:
اسماعیل بچه شمال کشور بود. شاد و انرژی مثبت... گاهی شادی و نشاطش تو جو ناامیدانه جامعه، غیر عادی بنظر میرسید و گاها برچسب " الکی خوشی" هم میخورد...
تازه از دانشکاه برگشته بودم خابگاه. قبل از رفتن به اتاقم دیدم اسماعیل تک و تنها تو سالن تلوزیون نشسته و داره آخرین قسمت سریالی رو تماشا میکنه...یه خورده سر بسرش گذاشتم و داشتیم حرفای پایانی رو میزدیم و منم میرفتم اتاقمون طبقه بالا...یهو یه نفر اومد سالن" تی وی" بدون هیچ واکنش خاصی کانال "تی وی" رو عوض کرد نشست پای تماشای فوتبال !!! مث بز اخوش! اصلا نگفت که شماها اینجا چیکار میکردین...من که داشتم میرفتم و با تلوزیون میونه ای نداشتم اما از رفتارش عصبانی شدم . خودمو جای اسماعیل که میزاشتم بیشتر عصبانی میشدم...آخرین قسمت یه سریال رو نصفه نیمه یهو یه نفر از راه برسه..!
اما بر خلاف تصورم اسماعیل با همون خنده و نشاط همیشگی و با رویی باز، به اون "بز اخوش" گفت: داشتیم تماشا میکردیما! و البته که طرف انقدر هم شعور نداشت که کانال تی وی رو برگردونه یا حتا عذر خاهی کنه!!!
اما باز اسماعیل خم به ابرو نیاورد!! بلند شد با هم اومدیم بیرون!!
خونسردی و انرژی مثبتیش واقعا برا من اموزنده بود... شادی و نشاطش رو با هیچ چیزی عوض نمیکرد.
چند ماه قبل بهم خبرداده بود داره بابا میشه و کمی درمورد سختیای این زمونه و هزینه های بچه باهم حرف زدیم...اما اون همچنان باروحیه و شاد بود...هفته قبل بهم گفت من بابای دوتا بچه شدم!
شرایط مالیش زیاد تعریفی نبود و معلومه با این اوضاع فعلی جامعه و اوضاع درس و کار خودش داشتن دوقلو چقد غیر منتظره و استرس آوره...اما باز مثل همیشه خونسرد و شاد بود...
بقول "کافی" من اگه خودم خوب نیستم اما رفقای خوبی دارم.از این مدل رفقای شمالی زیاد دارم. از هم سن و سال تا پا به سن گذاشته..همه شاد و بانشاطن.
این دوستان باعث میشن ادم از خودش خجالت بکشه...(نق زدنها و ناله های همیشگی برای ما عادت شده)
پ ن:
+ تصویراین پست از یکی از دوستان گیلانیمون ابر ارغوانی .
+ البته تاثیر اقلیم، صد درصدی نیس. یعنی موارد نقض همیشه وجود دارن. مثلا پیامبرمون تو اون اقلیم بیابونی و اون جامعه عصر حجری عربستان، اسوه اخلاق شد.
برای اینکه صلحی پایدار باشه و آرامش داشته باشی، همیشه آماده نبرد باش.
این جمله خییلی حرفا توشه..
امروزه تا پول نداشته باشی ، قوی نباشی ، به همه چی اشراف نداشته باشی کسی کمکت نمیکنه!!! خیلیا اگه بفهمن به کمک نیاز داری بدجور اذیتت میکنن...
استقلال و بی نیازی از خلق اوج افتخاره...اما خیلیا درک نمیکنن..
+ بدست آهن تفته کردن خمیر/ به از دست بر سینه پیش امیر....
تصویر بالا از کتاب علوم اول ابتدایی رو بچه های دهه 60-70 خوب یادشونه... داستان تصویری مراجعه یه دکتر به بالین بیمار...
حالا چی شد که یاد این عکس افتادم:
توفیق اجباری بود با چند نفر همسفر شده بودیم. کل همنشینی ما یکی دوساعت بیشتر نشد اما انگار سالها میشناختمشون... اون پیرمرد پیر زنها که دلشون از ما جوونتر ها خیییلی جوونتر بود با همدیگه مشغول صحبت بودن و ما هم دزدکی گوش میدادیم...آدم به صفا و نشاطشون حسودیش میشد!
صحبت از اقتصاد و اوضاع فرهنگی و خلاصه همه چی بود. و جالب اینکه بدون هیچ سواد آکادمیک یا ادعای حزب بازی و ...خالصانه و از روی واقعیات زندگی صحبت میکردن...و واقعا آموزنده بود و جالب.مخصوصا اونجاها که از گذشته ها تعریف میکردند..
یکیشون میگفت اون قدیما یه دکتر پاکستانی بود با همه اهالی رفیق شده بود و حتا خانواده های همه رو میشناخت و حتی تا همین اواخر هم از پاکستان جویای احوال اهالی شده بود!!! میگفت اونزمونا حتی ساعت 2-3 شب کسی حالش بد میشد خودش پیاده پا میشد میومد بالاسر مریض...همه دوسش داشتن و اصلا سنی بودنش مانع دوستیهای متقابل نبوده...قیافشم یه چیزی تو مایه های همون تصویر بالایی یخورده سیه چرده تر! اینحرفا رو که میزد دیگران تایید میکردن و یکی از پیرزنها (پیر که نه، بگیم پا به سن گذاشته) در تایید حرفش گفت:همین هفته قبل حاجی$$ (منکه نمیشناختمش اما قطعا منظورش شوهر مریضش بوده) قلبش درد میگرد ساعتای9-10شب میبرنش دکتر...از دربون جلو در تا خود دکتره انگار گناه کبیره کرده باشی ! و با منت حوالمون کردن به فردا صبح!
یاد آخرین مراجعم به پزشک عمومی افتادم. تا اون روز ندیده بودم یه پزشک با اون همه آرایش غلیظ و موهای افشان و رنگ مو و ناخنهای اون مدلی... شاید دختر خوبی بود اما دکتر خوبی نبود...ترجیح میدادم اون دکتر سیه چرده پاکستانی روی اون صندلی بود...
خودمونیم...مشاغل پزشکی با تمام پول و تجارتی که دارن نچسبن!
صد رحمت به رشته های تولیدی و فنی و وحتا تحقیقاتی و ازمایشگاهی...
راستش منکه دلم نمیخاد بشینم تو یه اتاقو ملت پشت در برام کارت بکشن..این سبک طبابت منزجر کنندس. ترجیح میدم کاری کنم یه عده نون حلال ازش بدست بیارن تا...
"آدم خوبی" بودن موقعی که همه چیز بر وفق مراده، هنر نیس!
هنر اینه که تو کلکسیونی از سختیهاو کمبودها و بدبختیها و موقعیتهای انحرافی باشی و خوب بمونی...
روزگار حتی قبل از تولد پیامبر هم سختگیریاشو شروع کرده بود...
ما تو مطالعه زندگی پیامبرمون هم کوتاهی داریم...
پ ن:
* میلاد پیامبر بهونه ای شد یه موضوعی در ادامه گفته بشه شاید برا شمام جالب باشه:
لینک اول در مورد رد یکی از خرافات مرسوم، و لینک دوم توضیح نزدیکتر به واقعیت آن موضوع.
* گاهی مسلمونی ماها بدرد خودمونم نمیخوره! دردد اینجاست!
نه تحریم، نه استعمار و نه وحشیگریها و قتلها و تجاورزها وخیانتها ...هیچکدوم وارداتی نیستن،همشون برمیگرده به رفتارا و جامعه خودمون.
امیدوارم دوباره ما مردم با همدیگه مهربون بشیم. بالاترین حد ظلم،ظلم مردم بر مردمه.