با تشکر از مدیر جوان بابت معرفی این کتاب. خلاصه ای از صفحات کتاب:
ص23 فقط یک گناه وجود دارد، دزدی! ....هیچ کاری پست تر از دزدی نیست.اگر کسی چیزی را که مال خودش نیست بردارد، خواه جان یک انسان باشد، خواه یک تکه نان یا....تف به رویش!
ص130-133 کریم : سربازه میخواهد نیم ساعت با این همشیره پشت کامیون باشد! زن جوان شال را روی صورتش کشید و زد زیر گریه.نوزادی که تو بغل شوهرش بود هم به گریه افتاد. رنگ شوهر پریده بود.به کریم گفت از جناب سرکار خواهش کن رحم کند، لابد خودش خواهر یا مادری دارد...
کریم : میگوید هزینه رد شدنمان همین است...اینجا بود که بابا از جا بلند شد و گفت ازش بپرس شرم و حیایش کجا رفته؟
کریم:میگوید جنگ جنگ است حیا سرش نمیشود.
بهش بگو اشتباه میکند.جنگ که نباید شرافت را از بین ببرد. تازه، شرافت را میطلبد. حتی بیشتر از زمان صلح
....یک ربع بعد از حرکتمان شوهر زن جوان یکدفعه بلند شد ودست بابا را بوسید
ادامه مطلب ...
دور نهایی مسابقات کشوری بسکتبال تو دانشگاه بودو اونروز بصورت ناخاسته مسیرم اونطرفی بود. پیگری بازیها برام مهم نبود. ذهنیت خوبی هم از بسکتبال نداشتم. بازی تموم شده بود و تعدادی از تماشاگران هنوز نشسته بودن و منتظر خلوت شدن صف درهای خروج بودن. از همون دورخلوت ترین مسیر خروج رو بررسی کردم تو افکار خودم بودم و به کارایی که داشتم فک میکردم و میخاستم زودتر به مقصد برسم . از وسط سالن میونبر زدم برم اونطرف و تا وسطای زمین هم جلو رفتم . توپ بسکت جلو پام قل خورد. تحریک کننده بودنش جواب داد! برش داشتم و از همون فاصله پرتابش کردم سمت سبد و مستقیم رف تو سبد!!!! اولین پرتاب عمر من بود!!! خودم خندم گرفته بود با اون کیف روی دوشم و کاپشن و عجله ای که برا کارای دیگه داشتم . زیر چشمی تماشاچیان رو برانداز کردم و سعی کردم هرچه زودتر سالن رو ترک کنم مبادا ازم بخان دوباره از اون فاصله اون پرتابو انجام بدم!
** تنها خاطرات موندگار و ارزشمند همونایی اند که خارج از تحمیلهای بیرونی انجام دادیم. مخصوصا اون یهویی ها! کاش از همون اول انقدر به مدیران آموزشی و ورزشی و فرهنگی و اقتصادی اعتماد نداشتم تا این خوشبینی یا بهتره بگم سادگی، باعث از دست رفتن فرصتای رشد و لذت بردن از زندگی نمیشد . مطیع بودن جلو همچین مدیرانی خلاقیتها و ابتکار عملامونو سوخت میکنه. مقصر اصلی هم خودمون هستیم. مثلا تا حالا شده بابت کیفیت پایین آموزش از اونا بازخاست کرده باشیم!؟
** فیلم سینمایی "مربی کارتر" محصول 2005 ، با فاصله کوتاهی از برنامه "صبح و نشاط " از شبکه های ملی روی آنتن بود. آدم دچار تناقض میشه. نگرش به ورزش تو کشورمون آدمو یاد عروسک بازی میندازه...
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال/چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال/در سینه دلش ز نازکی بتوان دید/مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال
پ ن:
بعضیا انقد هنر و توانایی دارن که لباس پولکی قرمزشونو ازشون بگیری میبینی یه لباس پولکی طلایی زیرش داره، اونو ازش بگیری یه ابلق سفید قرمز زیرشه، و همینطور تا آخر. انقدر هنرمند و توانمند باشیم که با حذف پوسته ها چیزی از ارزشهامون کم نشه...
از سری خاطرات جزیره "هولا گولا" :
جریانش مفصله. اینکه اون جزیره دورافتاده چجور جایی هست و چطور سر از اونجا در اورده بودم و ...حتا اسمشم بلد نیستم! اینکه "هولا گولا" صداش میکنم بر میگرده به اولین برخوردم با اهالی اونجا. اونا به هر چیز عجیبی لغب "هولا گولا" میدادن. اولین ملاقاتم با اونا سرشار بود از "هولا گولا" گفتنهای اونها. من برای اونها هولا گولا بودم! مثل قطعات و مصنوعات و زباله های دریایی که امواج دریا به ساحل اونجا می آورد!
چی شد یاد این خاطره افتادم ؟ خط سیر یک جت مسافری تو روشنایی غروب منو یاد اونجا انداخت. اونا به این موجود عجیب که تو افق دور دست انقدر "اغوا کننده" حرکت میکرد هم "هولا گولا" میگفتن.
یاد اوری این خاطره فکرمو مشغول کرده. اگه ما هم اونجا متولد میشدیم همین واکنشهارو داشتیم؟ آیا بفکر تغییر موقعیت بودیم؟ تو همین موقعیتی که هستیم چطور؟!گاهی حس میکنم اوضاع ماها از اهالی "هولا گولا" بدتره چون "هولا گولا" برای اهالی اونجا حداقل جلب توجه میکنه اما برای ماها چطور؟ مثلا در مورد پشت پرده تکنولوژیهای دور وبرمون. چه آگاهی بیشتری نسبت به اهالی "هولا گولا" داریم !؟ ما فقط مصرف کنندهایی هستیم که چشم ها رو به واقعیتهای موارد مصرفیمون بستیم. از سخت افزار و نرم افزار چیزی سر در نمیاریم اما باید آخرین مدل مثلا موبایل رو داشته باشیم، شایدحتا ندونیم بوق ماشین چجور کار میکنه چه برسه به ریزپردازنده ها و...!
خودمو نو ساکن این کشور و شهر میدونیم اما اگه مسیر زندگیمون رو روی نقشه نگاه کنیم مسیری بسیار کوتاه ومختصر بدست میاد که روزانه تکرار میشه و شاید کمتر از یک درصد تصوراتمون از نقشه محل زندگیمون هست . مثلا شاید تو همین خیابونی که هستیم کوچه هایی باشه که تا حالا هرگز ندیدیم! از خیلی از امکانات و اتفاقات محله هم بیخبریم چه برسه به شهر و کشورمون! و غیر از اون مسیر زندگی تکراری که اشاره شد تو بقیه موارد با یک "هولا گولایی" که تازه اومده باشه به شهرمون هیچ فرقی نداریم! البته شک دارم. شاید اون غریبه تو مدت اقامت کوتاهش بیشتر از ما تو این شهر زندگی کنه!
پ ن:
شیخ مترسنج ابن سیصد: هر کس تئوری هولا گولا را درک کند بهشت بر او واجب خاهد آمد!
دنیای خاب و بیداری هیچ فرقی با هم ندارن! این جمله شاید بنظر خنده دار بیاد اما از بدیهیاته! شما نمیتونین بین ماهیت رویا ها و خابهاتون با اتفاقات و خاطرات زندگیتون تفاوتی پیداکنین! اینکه در طول تاریخ چه جنایاتی رخ داده با اتفاقات یک کابوس شبانه هیچ تفاوتی نداره! پس چرا بخاطر یک خودخواهی و سود جزیی ، که فردا با یک رویا و کابوس هیچ فرقی نخاهد داشت ،حق دیگران ضایع میشه؟!
شیخ مترسنج ابن سیصد: خاب اثبات دروغ بودن بیداریست!
پ ن :
وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَآ إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ... (انعام، 32) کلمه ى «لعب» به کارى گفته مىشود که قصد صحیحى در آن نباشد و کلمه ى «لهو» به کارى گفته مىشود که انسان را از کارهاى مهم و اصلى باز دارد.