هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع همایش. دو سه نفر اصلی که محوریت موضوع بین اونا دست به دست شد و از مدعوین اصلی هم حساب میشدن تازه از راه رسیده بودن. یکی از اونا با خانم بچه ها اومده بود سالن. از همون لحظه اول که بابای بچه همراه همکاراش رفت روی سن، صدای بچه رفت هوا! بیچاره مامانش مجبور شد از اول تا آخر بیرون از سالن بمونه و بچه رو سرگرم نگه داره....
آخر همایش یکی ازم پرسید حرفا و افکار کدومشون به دلت نشست؟ گفتم مادر اون بچه کوچولو!!
پ ن:
* عمرمون زودتر از هرچی فک کنیم میگذره.دقیقا 3سال قبل بود همینجا اومده بودیم همایش.انگار دیروز بود!
* یادم باشه قدر داشته هامو بدونم. من ثروتمند ترین موجودم! خیلی ناشکریم!
* انسان از دعاى خیر خسته نمى شود و چون آسیبى به او رسد مایوس [و] نومید مى گردد(سوره 41 آیه 49)
معمولا ماها خیلی مراقببیم بچه هامون حرف بد یاد نگیرن ولی بلاخره دیر یا زود یاد میگیرن! تو فرهگ اکثر جوامع، "فحش" تو دسته اول "حرفهای بد" جا داره. فحش یاد گرفتن کار ساده ایه و بطور ابلهانه ای سریع و بدون هیچ نقصی یاد گرفته میشه! خود من شخصا بدون هیچ شهریه و کنکور از محضر بهترین اساتید فحش بهره گرفتم! و الان خودم بدون زحمت آنچنانی به مرتبه دانشیاری رسیدم!
* (به مدرک که نیس! مهم اینه که سوادت رو تا چه حد وارد عمل کرده باشی!! )
الانم دارم رو یه پروژه فحش جدید کار میکنم. از اون دسته از فحشای دوپهلو که در آن واحد شامل حال خود فحش دهنده هم میشه!
مثل "خدا نشناس"!
البته خیلی وقته که مثل سایر رشته ها،آدمای غیر متخصص و غیر متعهد، بواسطه نظام غلط آموزشی و ..جامعه ، بدون پاس کردن حتی یک واحد "فحش شناسی مقدماتی" وارد میدون میشن و وجهه کار رو خراب کردن.
در اصل فحش نه تنها چیز بدی نیس بلکه گاهی خیلی هم مفید و ضروریه! گاهی خودم به مریضا فحش تجویز میکنم...انواع و اقسامی هم داره که بسته به شرایط...
یکی پرسید از آن شوریده ایام/که تو چه دوست داری گفت دشنـام
چرا؟ چون هرچه دیگر می دهـنـدم /بـجــزدشـنـام مـنـت می نهـنـدم
بهترین فحشها هم "فحش سلفیه" که معمولا بعد از هر بلایی که سرمون میاد بکار میره. کمک میکنه که بجای غرور و بیفکری ب فکر ریشه مشکل یعنی رفتار خودمون باشیم
و هر که بکوشد تنها براى خود مىکوشد زیرا خدا از جهانیان سخت بى نیاز است
سوره 29 آیه 6
اون قدیما بچه های کوچیکتر از خودمون رو جمع میکردیم براشون داستان و قصه بگیم، البته اهل خرید کتابای پر رنگ و آب و شیک و...نبودیم، فقط همون کتاب قصه های قدیمی و رنگ و رو رفته رو بلد بودیم (1)
از خودمون فی البداهه داستان بلند و پیچ در پیچی تعریف میردیم و وانمود میکردیم اینا آپدیت ترین داستانهای کتابهای پر زرق و برقه...
بازی دو سر برد بود هم اونا سرگرم میشدن و لذت میبردن، هم ما! حتی گاهی خودمونم کنجکاو میشدیم آخر داستان چی میشه! ازینکه شوق شنیدن رو ازشون میدیدیم تو دلمون خجالت هم میکشیدیما!
الان که خوب نگا میکنم میبینم ماها شدیم اون بچه ها و نشستیم پای حرف بعضیای دیگه. اعصاب و روانمونودادیم دست کیا؟! چند نفرمون به نویسنده های سریال و فیلمنامه ها دقت میکنیم؟چند نفرمون اونا رو میشناسیم؟ چقدر ازشون شناخت داریم؟ چه ضمانتی هس که اگه یکی دو روز اونا رو از نزدیک ببینیم ازشون نفرت پیدا نکنیم؟...
بلاخره واسه هر کسی یه مقطعی میرسه که طرف برمیگرده ببینه چی بدست آورده، آرامش و علمش بیشتر شده یا کمتر، صرف شدن عمر و زمان چه نفعی براش داشته....
این فقط مربوط به انتخاب نویسنده ها نمیشه، اساتید و معلمان، بازیگر،شاعر، خواننده، همسر، دوست و آشناو ... همه با هم
(1) بقول دکتر الهی قمشه ای بعضی کتابا سمه! ذهن رو مریض میکنه! مث ویروس با روان ادم درگیر میشه و شاید تا آخر عمر آدم رو درگیر نگه داره. خدا رو شکر که خواسته نخواسته از این کتابا دور بودیم و فقط به داستانای قدیمی دسترسی داشتیم! همین چند وقت پیش کتاب قصه خاهر زادمو گرفتم بخونم دیدم طرف که اسم خودشو گذاشته نویسنده، تفکرات سادیسمی و مازوخیزمی و صحنه های افتضاحی رو با قلم بسیار نالایقش به تصویر کشیده بود...فرداش یه سری کتاب به قلم پیرمرد مهربون،آذر یزدی (خدا رحمتش کنه) رو که در اصل بازنویسی کلیله و دمنه یا داستانای قدیمی خودمون بود رو دادم به مامانش و گفتم اون قبلیارو بریزه دور..
پ ن:
* گاهی یادمون میره که کتاب نخوندن بهتر از "کتاب بد" خوندنه.
* اکثر ماها به اینکه غذامون سالم باشه یا آشپزی که اونو آماده کرده کاراش تمیز باشه خیلی اهمیت میدیم، اما به غذای روح و روانمون کم توجهیم. اینکه اونو کی و چطور آماده کرده و اصلا خاصیت مفیدی داره یا نه.
یکی از بهترین دوستای دوره نو جوونیم موتورسیکلتم بود! از یه طرف خیلی قانع و کم توقع بود و از طرفی دیگه همیشه میشد رو کمکش حساب کرد. البته یه مواردی هم بود که عذر تقصیر داشت و موضوع مربوط به این بود که قدرشو بیشتر بدونم و بیشتر بهش توجه کنم. هیچوقت ازاینکه تو اوج قبراقی میزدم تو ذوقش و سوییچو میچرخوندم و خاموشش میکردم بهش بر نمیخورد! تازه بر عکس وقتی دوباره میرفتم سراغش خیلی زودتر و سر حالتر روشن میشد. همه چیزش میزون و مرتب. به یاد ندارم حتی یک بار بهم دروغ گفته باشه. خالص خالص. تا الان هم هیچ تغییر رفتار یا مذهبی ازش ندیم. گذشت زمان و اومد و رفت مدلای مختلف رو به چالش کشیده. محکم و ثابت. تاحالا نشده یه بار گفته باشه منم "ایر بگ"میخام! یا بنزین بدون سرب میخام! نجیب نجیب! برخلاف خیلی از موارد، وقتی طرح هدفمندی یارانه ها و سهمیه بندی بنزین اجرا شد بیشتر به قناعتش پی بردم. همونچیزی که هست رو با راندمان بالا ارائه میده. با آرزوها و تخیالات دست نیافتنی میونه ای نداره. عین ساعت تمام تمرکز و فکر و ذکرش در زمان حال و بر حسب واقعیات اطرافه. اگه بهش بی توجهی کنم سرو صدا راه نمیندازه اما بدترین تنبیه در انتظارمه! محرومیت از قبراقی اون! هر خدمت کوچیکی رو با کار بزرگتری جواب میده. همه کاراش روی برنامس. واسه همین رفتاراش، آدم مجبوره براش ارزش قائل بشه و بهش احترام بذاره.