++ صحبت در مورد مصادیق عملی مرام و معرفت بود ...لابلای حرفای محمدرضا متوجه شدم با مرتضی میاد و میره و با هم پروژه مشترک انجام میدن. و غیر مستقیم فهمیدم همون پروژه ای که به من پیشنهاد شده بود رو برداشته.
اگه مرتضا یه کلمه به من گفته بود، خودم پروژه رو بهش معرفی میکردم در حالیکه غیر از هزینه های روانی و زمانی، هزینه دلالی هم پرداخته بود. نه تنها باهام مشورت نکرده بود که حتا منو در جریان هم قرار نداده بود. از اینکه منو غریبه فرض کرده بود ناراحت شدم اما بروی خودم نیاوردم . همینکه دچار اون هزینه های بیهوده شده بود برا تنبیهش کافیه. بقول حافظ: /من جرب المجرب، حلت به الندامه.
و مهمتر اینکه برای دلالی به "مجید" رو انداخته بود که این خودش یه ننگ بزرگه. (پست مرتبط) البته خودش خبر نداره که اگه منو درجریان قرار میداد هیچکدوم ازین "هزینه های مفتی" پیش نمی اومد.
محمدرضا همچنان از مصادیق مرام و معرفت میگفت و خبر نداشت که نا خواسته اطلاعات مرتضی رو بهم داده و من به کار مرتضی فکر میکردم و بعد به خودم هم نهیب زدم که مبادا غرور باعث بشه خودمو از مشورت دوستان محروم کنم و آب در کوزه گرد جهان بگردم...
++ در حاشیه مراسم عروسی محسن اومد کنارم سلام و احوال و... متوجه شدم تو یه پروژه ای به مصطفا کمک میکنه. لابلای حرفاش چنتا سوال فنی پرسید که راستش من متوجه نمیشدم منظورش چیه . کاری به بعد فنی سوال نداشتم، در درجه اول میخاستم بدونم مشکل اصلی چیه. پس بجای ریز شدن در سوالی که میپرسید ازش پرسیدم چی شد که همچین دستگاهی آوردین؟ وقتی هدف اصلی خرید اون دستگاه رو گفت، فی البداهه دو تا راهکار بذهنم رسید که میتونس به راحتی بدون نیاز به اون دستگاه کار اون رو بهتر انجام بده ! خودمم باورم نمیشد منکه تخصص زیادی تو اون کار تولیدی نداشتم راهکارایی بذهنم رسید که هیچکدوم از تولیدکننده های اون صنف بذهنشون نرسیده بود (پمپ خلاء/جرثقیل/پمپ باد).خودمم از این جوابای خلاقانه ذوق مرگ شده بودم(خودمو تحویل بگیرم!). از مصفا دلخور بودم که چرا منو در جریان قرار نداده بود که چرا باید غیر مستقیم از محسن بشنوم و... اما باز به خودم نهیب زدم که منم ممکنه نا خاسته دچار همین اشتباه بشم. لقمه رو دور سر خودم بچرخونم. هیچکسی بی نیاز ازمشورت نیست. ممکنه به فرد بظاهر نااگاه حرفای تازه برای گفتن داشته باشه.
++ امروز دو تا جریان بالا رو به عنوان مقدمه برای "رضا" تعریف کردم و گفتم میخام ازت مشورت بگیرم در مورد پروژه خودم. البته از قبل در جریانش بود اما ازش پرسیدم من برا موقعیتی که تا آخر این ماه قراره پیش بیاد یه سری سناریو در نظر گرفتم، میخام ببینم سناریوی دیگه ای به ذهنت میرسه. که البته جوابش بسیار مناسب و مفید بود:)
البته نباید مطلق عمل کرد و ازونطرف دیوار افتاد. اهمیت انجام مشورت به معنی مشورت با هرکسی نیس! شخصیت طرف مقابل رو باید درنظر داشت
++ نبیند مرا زنده با بند، کس/که روشن روانم برینست و بس
++ نوع نگرش افراد با هم متفاوته، بعضیا تک بعدی هستن و بعضیا چند بعدی. دوباره تو چند بعدی ها لایه های فکر مختلفی هس. هر کسی لایه های بالاتری داشته باشه بازدهی بهتر و پخته تری ارائه میکنه
"فکر کردن چند لایه ای" باعث میشه بتونیم شعر بالا رو تو همه مراحل زندگی تعمیم بدیم . عزت نفس پیدا کنیم.
++ همکلام نشدن با برخی افراد/ دست نیاز دراز نکردن که هیج، اعلام نکردن "نیازمند بودن" جلو برخی افراد/ استقلال کامل نسبت به اونها/ کشیدن خطوط قرمز برای اونها و عدم اجازه ورود اونها به حریم های خصوصی و حتا عمومی ما و....همه و همه میتونن مصادیق شعر بالا باشن
بهش میگم چینش این مدلی کارها و نیروها باعث دوندگی بیشتر مراجعین و کم شدن انگیزه و بازدهی نیروها میشه. برای ما و مراجعان، اتلاف وقت و سردرگرمی بار میاره. در جواب میگه: لابد مدیرا یه فکرا و حساب کتابایی میکنن که به ذهن ما نمیرسه. بهش گفتم قطعا همینطوره. اما این جواب خوبی برا من نیس. معاویه هم خیلی فکرا و حساب کتابا کرده بود که با علی در افتاده بود...
اولین مصداق عینی و ملموس این مدل "مدیریت احمقانه" رو تو دوره اجباری سربازی دیدم. و البته اونو گذاشته بودم به حساب عقده ای بودنشون. اینکه نیروها و افراد رو جوری چینش میکردن که حداکثر کنتاک و برخوردو اصطکاک روحی درشون ایجاد بشه و درگیری تا ابد ادامه دار باشه . البته یه احتمال دیگه هم مطرح هست و اون اینکه حداکثر توان رو بخرج بدن تا جلو هر گونه اتحاد و انسجام در طرف مقابل گرفته بشه ! دلیلش هم حفظ جایگاه خودشون و تسلط بر افراد به هر قیمتی(همون تئوری تفرقه بنداز و ریاست کن). حالا این وسط بازدهی مجموعه در حداقل و فشارها در حداکثر ممکنه باشه چه اهمیتی داره!
تو بهترین حالت ممکن حکایتش مث بازیکن فوتبالیه که میخاد همه گلها رو فقط خودش بزنه. نه تنها به کسی پاس نمیده، بلکه افراد تیم رو از ورود به زمین حریف منع کرده!!
نمیدونم شاید توهم توطئس اما دم دست ترین جوابیه که تا الان پیدا کردم
++ پیرمرد مدام ناله میکرد. طاقتش تموم شده بود. میپرسید من چه دزدی و هیزی کردم که اینجور خار شدم...؟
اونا که زندگی سالمی داشتن این اوضاشونه، وای بحال ماها!
++ همیشه خون "معدود افرادی" رنگین تر از بقیه بوده و هست. یه زمانی بیمه تامین اجتماعی برا خودش ارزش محسوب میشد و "معدود افرادی" که داشتن خیالشون راحت بود...به مرور زمان این بیمه از ارزش افتاد و بیمه تکمیلی جاشو گرفت و "معدود افرادی" رو خوشحال میکرد... الان دیگه کسی برا اون بیمه تکمیلی هم تره خرد نمیکنه. موندم اون "معدود افراد" الان چیکار میکنن؟
++ سواری پیکان چنان باسرعت از فرعی اومد تو اصلی که فکر نکنم هیچ بدلکاری بتونه اون حرکت رو تو شرایط ایمن تکرار کنه! فقط به لطف اعصاب سمپاتیک زنده موندیم! بعد از حسرت خوردن از وجود همچین موجودات بی شعوری و سانسور تشرهایی که لیاقتشو داشت و فروکش کردن آثار آدرنالین، جوالدوز رو به خودم هم زدم به یاد جمله ای که بارها تکرار شده: راننده خوب اونی نیس که نکات ایمنی و فنی رو کامل رعایت کنه . این یه ارزش متوسط حساب میشه. ارزش بالاتر اونجاییه که بلد باشی مراقب حماقتهای بقیه باشی. خوب بودن رو تقریبا همه بلدن. این زمونه باید عالی بود. باید رفت مراحل بالاتر.
++ فرق خوب و عالی اندکی تلاش بیشتره.