++ به قول مصطفی، شکوفه های درختان و زنده شدن فضای سبز قبرستون بعد از مرگ زمستانی، خودش به چالش کشیدن همه ادعاهای ما آدمهاست.
این درختان بارها میمیرند و زنده میشوند، عمر برخی از اونها به اندازه چند نسل آدمهاست. اونها در بقا موفقتر از آدمهای پر ادعا عمل کرده اند.
++ حتی اگه بحث معنوی رو کنار بزاریم، خود رفتن به قبرستون، آموزندس.
اینجا ایستگاه آخر این دنیاست. ژاپنیها ، مرده هاشونو میسوزونن ، شاید کمبود جا دارن...
ما ایرانیها چی؟! حتی تو بیابون قبرستونش هم حاضر نیستن یه وجب اضافه تر قایل بشن. اینجا رو هم قواره بندی کردن و ۲ یا سه طبقه تحویل میدن!!!
اف بر این دنیای دنی.
شاید اون قبرای نامرقوب و قناس ، مناسب ما درنظر گرفته شده.
++ تا اونجا که در توانمون باشه باهاشون مبارزه خواهیم کرد. بسیار بسیار مشتاقم افرادی که در ذهن دارم رو در اینجور جاها ببینم. قارونها و فرعونها شاید مفید تر بوده باشند نسبت به این موجودات.
وقتی لخت و عور چال میشن، قیافشون دیدنی خواهند بود. قانون دنیا همینه. تا بوده چنین بوده.
چند روز قبل ، از جلو خونه مرحومه "خارجی"، رد میشدیم.
پسربچش انقدر بزرگ شده که تو کوچه فوتبال بازی میکنه.
یاد چند سال قبل افتادم. وقتی خارجی با عصبانیت سر بچه داد میزد و اونو ناخواسته با تشر و تنبیه بخاطر ریختن خوراکی داخل ماشین، مواخذه و نفرین میکرد. حالا ۳سال از وفات اون زن جوان میگذره و پسرش مشغول فوتبال..
پ ن:
چرخ روزگار معطل هیچکدوم از ما نمانده و نخاهد ماند. انقدر دغدغه های دنیا باشه و ما نباشیم. دنیارو جدی نگیریم.
به یاد پستhttps://dar300metri.blogsky.com/1396/10/02/post-315/خدا-رحمتت-کنه-خارجی- دی ماه ۹۶
دانشکاه های ما بضاعتی نداشتند و ندارن و مث خیلی از ارگانهای دیگه،
بی مدیریتیها باعث شده بودجه های این وزارات اونطور که باید به هدف نرسن.
خوابگاههای ما در سطح شهر پخش بود.
یکی جنوب غرب، یکی شمال شرق، فاصله گاها یک ساعته.
خوابگاه سال اول، فاحشه خانه ای بود که تعمیر اساسی شده بود و بعد انقلاب تغییرکاربری داده شده بود! تصور اینکه اتاق قبلا شاهد چه افرادی بوده آزار دهنده بود.
خوابگاه سال دوم تنها خوابگاهی بود ک به نیت خوابگاه ساخته شده بود اما ا
بعد انقلاب، مدتها نیمه تمام رها شده بود و بعد از سالها با همان کاستیها در اختیار دانش جویان قرار گرفته بود.
خو ابگاه سال سوم ساختمان مصادره شده از ساواک بود!میگفت : هرچند برای زن و فرزندانم حق قایلم که در رفاه بالاتری باشند و شان آنها بالاتر است و ... اما برای خود من هیچ فرق ندارد. همه چیز را موقتی میبینم.و مثال خوابگاه و مسافرخانه را زد.
مادر ، یعنی مدیریت زمان.
باید یاد بگیری جوری کارهاتو انجام بدی که کمترین فشار بهت بیاد، باید انرژیتو مدیریت کنی. باید از کمترین لحظات ممکنه برا استراحت یا تجدید نیرو استفاده کنی.
انجام حرکات و رفتار اگاهانه.
ما اکثرا فرمون رو سپردیم اتوپایلوت. واکنشهای رفتاری ما ۹۹درصد نااگاهانس. گاهی حتی روی صندلی فقط نشستیم. اما وقتی میخوایم بلند بشیم میبینیم کمر یا پامون درد میکنه و ما حواسمون به پوزیشنش نبوده.
یا گاهی با بچه بازی میکنیم ولی بازی میخوریم! بازی برا بچه یجور تخلیه انرژی و هیجان هست و یجور تمرین خسته کننده زندگی،برای خواب راحت شب. اما گاهی ما بازی میخوریم و کارای خسته کننده رو ما انجام میدیم و بچه ها کنار می ایستن و ماها رو مدیریت میکنن.
ماشینو خاموش کردم و منتظر نشستم .فرقی نمیکنه جلو درب مطب پزشک باشه یا آموزشگاه یا هرجای دیگه، وقتی جای پارک مناسب باشه و آفتاب یا گرمای هوا اذیت نکنه. فکر آدم به هزارجا پرواز میکنه.
یه خونه با نمای سفید و سبزی درختای حیاطش ترکیب قشنگی اونطرف خیابون ایجاد کرده.درب حیاط با جک هیدرولیک درحال باز شدنه، راننده تویوتای سفید پسری نهایتا ۳۰ سالس با موهایی اسپرت.
بعد از اینکه اومد تو خیابون منتظر موند. پیرمردی عصا زنان به تویوتا نزدیک شد. بجای سوار شدن، ماشین رو دور زد اومد سمت راننده!
پسره همونجور که داشت تشر میزد از ماشین پیاده شد، دست پیرمرد رو گرفت و درب سمت شاگرد رو براش باز کرد. بهش گفت سوار شو. پیرمرد حتی یادش نبود چجور باید سوار بشه. یه بار سرشو توماشین میکرد، گاهی پشتشو به ماشین میکرد دور خودش میچرخید...
کار ما تموم شد ولی پسره عصبانی همچنان با پدرش درگیر بود ...
اوف بر این دنیا که این اوضاع افراد برخوردارش باشه...