+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

به یاد زلزله سال1397تهرون


از تعطیلات قبل از عید نوروز تا الان درگیر پروژه ایم...

رفیقم میگه: چقد گفتم این پروژه به هزینش نمی ارزه، حالا دوباره اومده میگه: .. ای عزیز جان شنیدی؟/ به عمق حرف های من رسیدی؟  (بیت عاریت گرفته از شعر مجرد کیف میکردم حسابی)

برای بار هزارم  ایمان آوردم که از هر بدی، بدتری هم هست، پس باید شاکر بود!


* یه تئوری هس که میگه اگه تهرون با خاک یکسان بشه (تو زلزله سال 97 یا  طی آزمایش بمب اتمی یا...) مشکلات کشور حل خواهد شد!

میخوایم با تحلیل علمی اثبات کنیم که خواهد شد و بعد با استدلال ثابت خواهیم کرد که نخواهد شد!!!

چون بحث کارشناسیه باشه واسه پست بعدی.


*نمیدونم اون همکار میز آخری چقد باید شعر تکراری گوش کنه تا به اشباع برسه (ماها که فوق اشباع شدیم) همه فشارها و مجهولات پروژه به کنار، تحمل تکرار صدباره صادقی با اون "مسکن دردمو خورده" و شعرای فلان فلانش...


*گاهی خیلی عقده ای میشم! مثلا: دلم میخاد برگردم دانشگاه برم جلو اون "استادنما" چندتا کشیده آبدار بزنم تو پوزه کثیفش. همون کسی که حرف از اتم میزد و قد الکترون شعور نداشت. همون کسی که به بعثی بودنش افتخار میکرد!



3فارش

پیرو صحبت های قبل:



یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى‏کنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است (سوره 28 آیه 26)


پی نوشت:
چقد خوبه آدم از یه طریقی پیش کارفرماسفارش بشه!!

بعدا اضافه شد:
در جواب حمید که گفته بود: "حضرت شعیب برای استخدام باید سهمیه جانبازان وایثارگران و خانواده بزرگان رو در نظربگیره:)"
اینکه شایسته سالاری باشه و همه چی تو کشور سرجای خودش باشه و کارشناسا بعد از تحصیل، راحت کار متناسب با تخصص و علاقشونو پیدا کنن خوبه. اما هنر اینه که آدم با این اوضاع غیر ایدآل فعلی بتونه گلیمشو از آب بکشه.  البته این نظر منه..

مصاحبه

خاطرات و درسهای مصاحبه: 

اولین بار بود با کت و شلوار جایی میرفتم! اهل تجربه گفته بودن کلاس بذار و تا میتونی رسمی و مرتب باش.مراقب حرکات دست و اندامت باش ...استیلتو در هر حالت حفظ کن... (همه نگاه ها حتی تو مسیر رسیدن، بهت متفاوت میشه. و این درک تفاوت برات تعجب آور.)

صبح زود،4-5ساعت زودتر از موعدی که گفته بودن پیاده راه افتادم سمت ساختمون مدیریت مرکزی. تاحالا اونجا نرفته بودم. جلو بیمارستان تخصصی مکث کردم. پل عابر پیاده منو از جلو بیمارستان میرسوند به ساختمون مدیریت مرکزی اونطرف خیابون.

اولین چیزی که توجهمو جلب کرد صدا ی گریه جوونی هم سن خودم بود پشت میله های بیمارستان تخصصی. خدا همه رو رحمت کنه. این اتفاقو به فال نیک گرفتمو (!)  رفتم اونطرف خیابون .

به ارتفاع ساختمون نگاهی انداختم، نفس عمیقی کشیدم و رفتم تو اداره.

دوتا پیرمرد، با مسئول اطلاعات مشغول حرف زدن بودن محل نذاشتم و مث بز اخوش راه افتادم بالا. بعدا فهمیدم اونا رئسا هستن! اینم به فال نیک گرفتم.

نفر جلویی فوق لیسانس تهران بود.. نفر بقلیش میگف کارمند قراردادی دانش گاهه... اون یکی میگف کارمند بیمس حقوقش خوب بوده ولی واسه تنوع و...اومده بود...

یادم رف بگم مرتضی هم دعوت شده بود. خیلی وقت بود ندیده بودمش. اونم واسه تنوع اومده بود...نوبتم بعد از اون بود.

اول بردنمون آزمون کتبی زبان دادیم!! مرحله بعد باید حضوری آزمون رایانه و...میدادی.(کاش همه مراحل مث رایانه بود!)

مرحله آخر مصاحبه در حضور چند تن از اساتید بود.

هر چند در حین مصاحبه گاها نزدیک بود باهاشون دعوام بشه که بنا بر دلایل فنی...

حتی مجبور شدم پا رو بعضی عقایدم بذارم و چنتاشو معکوس جلوه بدم و ... مثلا اینکه به همه خوش بینم و با محیطای شلوغ راحت کنار میام و انگیزه اصلی اومدنم به اونجا علاقه و خدمت بوده و بس!!!!نه بیکاری و ...(حتی لابه لای حرفاش پرسید نظرت درباره کارمندای دولت چیه!! موندم چی بگم! سعی کردم بحثو عوض کنم به حاشیه برونم...نمیدونم فهمید یا نه!(دروغ همه جورش بده، اما میشه همه حقایقو نگفت!)

اون "آقا مو سفیده" در مورد ملاکای کارمند خوب پرسید. وقتی گفتم یه مسلمون واقعی باشه اون یکی سیبیلوی بقل دستیش قاطی کرد!!! فک کنم یهودی بود..!(سر همین موضوع نزدیک بود از چارچوب خارج شم! بهش گفتم یه 

آدم خوب لزوما مسلمون نیس ولی یه مسلمون واقعی حتما آدم خوبیه...

(گاهی فرایند مصاحبه به سمت کلاس آموزشی رونده میشد و این مثبت به نظر میرسید)

بعد مصاحبه به مرتضی گفتم چرا سوالایی که از من پرسیدن با تو فرق داشت؟! این ناعدالانس! سوال باکلاسارو از تو پرسیدن ...مثلا ازت پرسیدن به مثلث علاقه داری یا دایره، اونوقت از من میپرسن مشکل اقتصادو برنامه های چشم انداز 20-30ساله چیه!! 

قبول دارم  گاهی رشته کارو از دست میدادم و رو محتوی زوم میکردم ... در حالیکه بهم گفته بودن جوابا در مصاحبه مهم نیس...حالت چهره و تسلط به اوضاع مهمه...

در کل 50 50 بود. اگه بشه هم خوبه هم بده. اگه نشه هم هم خوبه هم بده!

شرایط خاص کارو لازم دارم همینطور که ایدالم نیس و شاید بدم بیاد...(یاد سیستم زیراب زنی سربازی و ...)

هرچی خدابخاد:)


نقش ولاسکویی


درسته که به اندازه همت و تلاش هر کسی آش تو ظرفش می ریزن ولی نمیشه نقش "ولاسکویی" شرایط و محیط رو نادیدیه گرفت.


پ ن : 

سهم امکانات و تجهیزات محیط، درصد کوچیکی از موفقیته. کاغذ A4  هم میتونه نقش تبلت رو بازی کنه...


بعدا اضافه شد:

به قول "همکار": مهم نیس امکاناتت از حد کاغذ آ4 هم کمتره، مهم اینه که یه ولاسکو بالاسرت باشه

7 سین


معادله7بندی :

1- هیچ چیزی برای آدمیزاد لذت بخش تر از دانایی نیس.

2- هیچ دردی هم بدتر از نادانی نیس.

4- اینکه بدونی مشمول بند 2 معادله هستی و درد رو حس کنی. (بند اول پیش کش!)

5- اینکه درد رو حس کنی و بخوای بری دنبال درمونش ولی دستت رو بستن.

6- بفهمی یه بند 3 هم وجود داشته  که تو ازش بیخبر بودی و اون اینکه یه رقابتهایی وجود داشته که اسمت تو لیست رقبا هس ولی چون ازشون بیخبر بودی هر لحظه عقبتر می افتی.

7- اینکه مورد 6 رو درک کرده باشی و شرافتمندانه بخوای از این رقابتها برنده بیرون بیای


پی نوشت:

* شاید کسی تو این رقابت بهم کمک کنه. شاید. بهتره تصور کنم هیچ یاوری ندارم.

و اى قوم من من بر شما از روزى که مردم یکدیگر را [به یارى هم] ندا درمیدهند بیم دارم. (سوره 40 آیه 32)