باز هم ایام پایانی سال و ورق زدن تقویم درجهت عکس و مروری کوتاه از سال گذشته...
سال قبل تو این پست به بررسی تقویم ها و سررسیدها و چک نویسها اشاره شده بود...
اتفاقاتی که با همه استرسها و نگرانی ها یکی یکی خط خوردند و به آرشیو سپرده شدن. به عینه میبینی که اون مسائل ارزش اون حجم استرس و نگرانی رو نداشت..کاش اهدافمون بلند نظرانه تر و مهمتر بود...
وقتی اون حجم استرسها تبدیل شده به یه برنامه و یادداشت خط خورده و بی اثر ، حس جالبی بهت دست میده....
ثبت پیشرفت کارها و برنامه ها و " یادداشتهای مختلف ظاهرا بی ربط" تو بلند مدت از اوناها "تایم لاین" مسیازه. حداقل فایده تایم لاین، آرشیو شدن روند رسیدن به جایگاه فعلیه. آرشیوی اموزنده و جالب که گاها میتونه غرور آفرین و عبرت آموز باشه....
تو وبلاگ نویسی متاسفانه کامنتها در حاشیه قرار میگیرن درحالیکه ارزش اونها ممکنه از متن بیشتر باشه. با اجازه شما دوستان میخام توی پستهای بعدی از کامنتای خودتون بیشتر استفاده کنم و البته بیشتر برا یاد آوری خودمه.
البته قبلن هم از نظرات دوستان بصورت مستقیم و غیر مستقیم بهره بردیم و تو بعضی پستها به اهمیت کامنتهای دوستان اشاره کرده بودم اما الان تصمیم گرفتم بطور رسمی یه موضوع جدید تحت عنوان "همراه با کامنتها!" به وبلاگ اضافه کنم.(شاید بعدا عنوانشو اصلاح کنم:)
صبحانه مهمون امام رضا بودیم. غذاش کذایی نبود، یا مثل جریان غذاهای قوم بنی اسراییل بهشتی نبود.
حتی لوکس با اسم قلمبه سلمبه هم نبود.
اما...
پ ن:
+ نه اینکه اولین بار باشه سر سفرشون باشیم. همه چیزمون رو مدیون اونا هستیم. قبر و قیامت، سلامتی، خونه و خونواده، رفیق خوب، ارامش، کار، درس، توفیق زیارت و...
+ نایب الزیاره همه دوستان بودیم
+ بعدا اضافه شد: عکسای خودمون جالب نشده بود مجبور شدیم از عکسای آرشیوی استفاده کنیم... یا مثل این فایل صوتی که بهتر از فایل ضبط شده ما بود.
** برای بار چندم تو نوبت یه دکتر نشستم. شاید حکمتی بوده و لازم بوده پام به این جور جاها هم باز بشه و بفهمم همچین محیطا و گرفتاریهایی چه حسی داره.
جالب اینکه خیلی از منتظرین مثل من بصورت اتفاقی به اینجا ارجا داده شدن!
مثلا نفر جلویی. بهم میگه پدرمو بابت شکستگی پا بردیم بیمارستان ، اونجا تو آزمایشات متوجه شدن سرطان خون هم داره! الانم که آوردیمش اینجا هنوزخودش خبر نداره و فک میکنه ادامه معالجات شکستگیه. نفر بغل دستیم یه مرد حدودا 40ساله و جا افتاده ایه. نگاه کاریزمایی داره و خیلی خونسرد و خودمونی صحبت میکنه. بهم میگف بابت یه جراحی رفته بیمارستان و در حین درمان متوجه میشه سرطان هم داره...
منم بهش گفتم منم تقریبا همین مدلی بودم. برای یه کار دیگه ای به مرکز درمانی مراجعه کرده بودم و سر از اینجا در آوردم
** آخرین جلسه ای که رفتم دکتر بهم گفت جای نگرانی نیست و نتایج آزمایشات تکمیلی مثبت بوده.
** مهم نیس چه مدت افکار آدم درگیر این مقوله باشه. مهم اینه که درگیر بشیم ولو یک روز ولو به احتمال یک درصد. حتی مهم نیس که نتایج آزمایشات مثبت باشه یا منفی! مهم پختگی و نگاه جدید ما بعد از این اتفاقه.وقتی به پختگی برسیم میفهمیم سرطان خون یه اتفاق سادس! مث زمین خوردن ، آنفولانزا و هزار جور اتفاق که ما بهشون میگیم عادی! عادی تر از دیدن زیباییهای زندگی... عادی تر از قدر دانی از داشته ها.. میفهمیم اونچیزی که غیر عادیه رفتار عادی ماها در شرایط عادیه!
بازه زمانی برخلاف تقویم ، به اندازه سالها کش میاد.
...
پ ن:
+ مثل موارد قبل برای یاد آوری خودم...
+ الان خیلی از دوستانم رو بهتر و عمیقتر درک میکنم
+ تصویر این پست صرفا جهت آزار شما و بازی با احساسات و عواطف +18 شما نیست! بعضی یاد گرفتن ها شیرینی میطلبه:)
برای دل خودم:
خدا مقرر کرده است که حتما من و فرستادگانم چیره خواهیم گردید آرى خدا نیرومند شکست ناپذیر است (سوره 58 آیه 21)