+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

شخصیت

 

برای فرزندانمون "فقرمادی"  به مراتب باور پذیرتر از "فقررفتاری" ماست...

بزرگترین وظیفه والدین نسبت به فرزندشون، دادن احساس شخصیت به اونه

خدا  عاقبت والدینی که شخصیت فرزنداشونو خرد میکنن به خیر کنه....

صنعت زدگی2 - فکر،خاموشی


++ بعضیا منتظرن یه مراسمی برسه فرمالیته اجرابشه و برن دنبال کارای خودشون. مهم نیس این مراسم نوروز باشه یا یه مراسم مذهبی یا...    

 اصلن انگار فک کردن رو از از بعضی ادما گرفته باشن! اونایی هم که فکر کردن بلدن توسط همین " افرادفکر خاموش"  آچمز میشن. مثلا طرف میدونه تعطیلات عید یه فرصت طلاییه برای انجام خیلی از کارا ، اما مجبوره تو خونه منتظر بمونه که" افرادفکرخاموش" تشریف میارن یا نه...

گاهی این صله رحم انقد بی برنامه و بدون نظم اجرا میشه که  باید تمام ساعات روز رو منتظر فردی خاص بمونی که بیاد یه دید و بازدید عیدانه ای کنه و بره تا سال دیگه همچین موقعی! این مدل صله رحم به چه درد میخوره!؟ وقتی سال تا سال طرف احوالتم براش مهم نیس چرا وقت و اعصابتو خرج اون کنی؟

تو این پست هم اشاره ای شده بود به سفرهای کورکورانه ماها تو تعطیلات که فقط ترافیک و  اعصاب خوردی بهمراه داره.بجای رفتن به یه جای بکر و آروم و یا فرصتی برای یادگرفتن و یاد دادن، گله ماشینها و آدمها تو بازه زمانی کوتاه سرازیر میشن به یه مناطقی خاص که...

عید نوروز هم مث خیلی از مراسما تو اجرا، دچار کج سلیقگی شده. شما فقط و فقط حساب کن عمر70میلیون جمعیت  تو این بازه صرف چه کارهایی میشه. هر لحظه به پیری نزدیکتر میشیم و فرصت سوزیها همچنان ادامه داره...

گذران تعطیلات و برنامه های نیمه تمام و صله رحم و ...چند مثال دم دستی بودن. حتما موارد مشابه رو خودتون هم سراغ دارین.

+ +  سال نود و پنج برای هر کسی مفهومی داشت. بعضیا بهش سال "نودو رنج" لقب دادن و بعضیا هم  بهش گفتن "نودو غنج".

و البته این مطلق نبوده و برای اکثر ماها ترکیبی از هردو. در هر حال زمان معطل کسی نمونده و ما موندیم و اعمالمون

+   ... و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏ داند و شما نمیدانید (بقره۲۱۶)

++   انگار همین دیروز بودکه   پست صنعت زدگی   بابت نوروز95 نوشته شد! امسال هم براتون سالی سرشار از خیر وبرکت، سبزی و شادکامی آرزومندم.


پ ن:  یکی از دوستان حرف قشنگی میزد: میگفت راننده خوب اونی نیس که مقررات رو کامل رعایت کنه  یا نکات ایمنی و فنی رو کامل رعایت کنه و .... راننده خوب راننده ایه که فکر کنه دیگران دیوانه اند! و  هر لحظه آماده باشه در برابر دیوانگی افراد واکنش مناسب نشون بده! اینکه فقط خودت عالی و بی اشتباه باشی کافی نیست. تو باید هر لحظه مراقب اشتباهات دیگران هم باشی! مثلا اگه تو مسیر درست و با سرعت مناسب داری حرکت میکنی هر لحظه آماده باشی که یه عابر خودشو پرتاب کنه جلوت،یا یه ماشین با سرعت منحرف بشه  به سمتت ویا...

این حرف دوستمون رو میشه به همه جای زندگی تعمیم داد. خیلی هنرمیخاد به مرحله ای برسیم  که اشتباهات دیگران بر ما اثر نکنه و هنر بالاتری میخاد اینکه بتونیم دیگران رو از اشتباهاتشون مصون کنیم

مسیر درست

مصاحبه من با  مهران (!)  :

بچه که بودم به مالکیت فکر میکردم و استقلال.دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.داشتن دوچرخه یه نماد شده بود. یه آرزوی بزرگ. این هدف بعد از مدتها جاشو به داشتن موتور سیکلت داد. یعنی بدون اینکه به دوچرخه برسم ، خواستنش رو با یه چیز دیگه عوض کردم و دیدم موتور فی نفسه خواسته  وآرزو ی بهتریه

بدون "هزینه برای داشتن دوچرخه"  آرزوم عوض شده بود اما عبرت نگرفتم.اینار تصمیم گرفتم هرجور شده داشتن موتور رو عملی کنم. موتور دست دومی رو خریدم. دست دوم بودنش یه زحمتایی برام ایجاد کرد.و البته لذت هم بردم اما بعدا یاد گرفتم میشه بدون زحمت هم به این لذت و حتا بیشتر لذت بردن هم رسید.فهمیدم بعضی چیزا رو نباید دست دو خرید. موتور باید کم مصرف ،کم صدا و البته صفر کیلومتر باشه. جلو ضرر رو هرجا بگیری استفادس. موتور دست 2رو فروختم و یه صفر مدل مورد نظرمو خریدم.ازش لذت بردم و برام ارزش آفرینی داشت یعنی صرفه اقتصادی و زمانی که برام ایجاد کرده بود به مرور هزینه های نگهداری و حتا خریدش رو هم جبران کرد.

گفتم "ارزش آفرینی"،  یاد ماشینای زمان قبل افتادم. اون زمون خود ماشین یا خونه یه جور سرمایه بود.ارزش افرینی داشت و تملکش میتونس هزینه های زیادی رو جبران کنه اما الان شاید  فقط و فقط تامین کننده رفاه و یا نهایتا کلاس و پرستیژ باشه

بگذریم. بعد از اون موتور به فکر ماشین افتادم و  هدفم عوض شد

اما اینبار مثل تجربه دوچرخه، برا خریدش اقدام نکردم و هنوز هم  ماشین ندارم. میدونم ماشین خوبه اما مثل اون موتور برام ارزش افرین نیست و صرفه اقتصاد نداره. به علاوه که مثل موتور توانایی تملک کیفیت بهترو ندارم و اگه بخام تصمیمو عملی کنم باید حتما باکیفیتهاشو بخرم نه ماشینهای معمولی ...

تو لشگر آدمای خواهان  تملک ماشین ترجیح دادم بدون ماشین بمونم تا اینکه یه ماشین بی کیفیت  بدون صرفه اقتصادی و صرفا برای پرستیژ و یا نهایتا یه رفاه جزئی بهم بدن...

اونا رو مبارزینی میبینم که مدال آهنی بهشون دادن و فقط و فقط داشتن مدال براشون مهم بوده. اما دیدم من بغیر از مدال طلا و یا نهایتا نقره به هیچی راضی نیستم!

 نه فقط ماشین که خیلی از چیزها ارزش خریدن ندارن. مثلا  خیلی از دوستام با داشتن توانایی خرید خونه حاضر نیستن سرمایشونو تبدیل کنن به خونه. ترجیح میدن اجاره نشین باشن و با الباقی پول کار کنن و راکد نمونه...

گفتم ماشین نمیخرم یا اگر خریدم باید بی ام دبلیو ،بنز و یا تویوتا بخرم

این آرزوی خوبی بنظر میرسید اما این لذت هم  جاشو به لذت بزرگتری داد

اینکه انقد توانا بشم که دیگران رو به این مدل آرزو ها برسونم. چقدر باشکوهه که کارمندای من با این ماشینها بیان سر کار. نه برای پرستیژ یا تجملگرایی که برای ارزش قایل بودن برای سرمایه هاشون و شکوفا کردن و بازدهی بالاشون که این توانو در اختیارشون قرار داده باشه.

++ مصاحبه من و مهران مربوط به سالها قبله.

الان مهران بی ام دبلیو داره ، شرکت داره و خونه آبرو مندانه و البته در جایی بکر و خوش آب و هوا هم داره.اما اون برای اینا زندگی نکرده. یعنی الانم  همون شخصیت بچه ای ر وداره که آرزوش داشتن دوچرخه بود! اون راه خودشو دنبال میکنه نه مخلفات و فرعیات سر راهشو.

++ این مثالها که گفته شد  رو خودتون میتونین با موارد مشابه جایگزین کنین... خرید  یا داشتن هر چیزی...انتخاب هر هدفی و حتا انتخاب آدمها برای زندگی مشترک!

شهر ممنوعه شبکه ملی

نمیدونم شما هم بهش برخوردین یا نه..

اینکه اخیرا عکسای بعضی از پستای وبلاگتون  حذف شده باشن. چند مورد از عکسهارو دوباره آپلود کردم اما وقتی دیدم وبلاگ دوستای دیگه هم همچین موردی پیدا کرده حدس زدم مشکل از بلاگ اسکای باشه. تو مدتی که من با بلاگ اسکای کار کردم همچین چیزی سابقه نداشته!

این موضوع منو یاد چند چیز دیگه هم انداخت. یادمه اون اوایل کلاسای "شبکه"  در مورد مفاهیم و پروتکل ها و ...در کشورهای مختلف صحبت میشد تعجب میکردم و به تناقض میرسیدم که آیا تو کشور ما لزومش احساس نشده؟ آیا اقدام عملی هم شده؟ اصلا در حوزه امینت شبکه و یا ملی کردنش نگرانی وجود داره؟   و...

به نظرم این یه موضوع بدیهیه که لزومش برا همه اثبات شدس. شاید یه عده ای بگن دوران دیوار کشیدن دور کشور سپری شده و چین هم یه زمانی دیوار کشید دور خودش و تئوری شهرهای ممنوعه شکست خوردست و...اما بنظرم این حرفا مغلطس! همه کشورها برا امنیت و منافع ملیشون  خط قرمزای پر رنگی کشیدن. حتا اون کشورها که بیشترین شعار آزادی و درهای باز رو میدن، در عمل  خطوط قرمز پر رنگشونو نگه داشتن.

اینکه دیتا بیس یه ملت خارج از مرزهاش قرار داشته باشه و یا در دسترس همگان باشه واقعا فاجس. منظور فقط اطلاعات دولتی و بانکی و شرکتی نیس. همین مکالمات محاوره ای معمولی حتا.

** همیشه  تو بحث شبکه های اجتماعی و اشتراکی و... جهت دهی فکریمون  رفته سمت فیلتر و فیلترینگو ... اما چیزیکه بنظر مغفول مونده  اهمیت  اطلاعاتیه  که از خودمون دو دستی  تقدیم  میکنیم  به  اتاقی تاریک که معلوم نیس چه استفاده هایی ازش نشه.  وقتی اهمیت اونا دیده نشه بطبع هیچ اقدام عملی موثری هم برا  ملی کردن و بومی سازی فضاهای مجازی  انجام نمیشه و تقریبا هیچ "بودجه هدفمند و مدیریت شده" ای هم به نخبه های واقعی فضاهای مجازی داده نمیشه..

** همین پستهای وبلاگی که قرار میدیم و بعضا از جزییات زندگیمونو میگیم چطور میشه مدیریت کرد که به دست مخاطبای خاصی نرسه؟!

مثلا این مخاطبای خاص میتونن افرادی باشن که به فرعون صفتیشون تو پست قبل اشاره شده بود و ما حتا نمیخایم بهشون سلام کنیم 


پ ن:

میخاستم برا این پست عکسی با موضوع امنیت فضای مجازی و مخاطراتش و یا حفظ حریم شخصی و  ... قرار بدم دیدم  شاید تکراری و یا کلیشه ای باشه. برا تنوع عکس ارسطو و همسر چینیش تو شهر ممنوعه رو براتون آپلود کردم :)

بعدا اضافه شد:

احترام احترام میاره. قبلا تو این پست هم اشاره شده بلاگ اسکای بابت وقفه ها و...احترام گذاشته بودو عذر خواهی کرده بود و الان هم بابت اشکال مربوط به لود نشدن تصاویر این پیام رو قرار داده که قابل تقدیره

آخرای سال اقتصاد مقاومتی اقدام و عمل

**   نشسته بودیم تا نوبتمون بشه و طبق معمول، نظام کارمندی و فساد و حق و نا حقی هاو معطلیهای مربوطه و... 

دیالوگهای میان حضار هم اکثرا پیرامون همین مسئله بود. البته به اشکال مختلف. جوونتر ها با پرخاشگری و  پا به سن گذاشته ها همراه با تومانینه بیشتر.

یه پیر مرد از خاطرات سفرش میگفت...آمریکا..انگلیس.. و...

یکی ازش پرسید: کشورای مختلفو چجور دیدی؟ اونم گف حکایت همه کشورا مثل گلدونه که از گلخونه میخری. اگه بلد باشی ازش مراقبت کنی میشه یه گلدون شیک...،اما اگه بلد نباشی...

نه فقط کشورها،که شخصیت آدمها هم همینجوره. اینکه ماها افکارمونو درگیر یه سری مسائل بیهوده نکرده باشیم... 

پیرمرد  موقه رفتن رو کرد به یکی از کارمندا و بهش گفت دوست دارم از لقمان چندتا جمله بگم....

دو چیز رو فراموش کن:

خوبی خودت به دیگران و بدی دیگران در حق خودت 

و دو چیز رو هیچوقت فراموش نکن: یاد خدا و مرگ...

**   غیر از کمرنگ شدن یاد خدا در جامعه، انگار مرگ هم به فراموشی سپرده شده! طرف طوری حق و نا حق کردن براش رله و عادی شده که اصلا به مخیلش هم نمی گنجه که یه روزی باید همه داراییهاشو جا بذاره و میبرنش تو یه گودال چالش میکنن!

** و چون آنان را در تنگنایى از آن به زنجیر کشیده بیندازند آنجاست که مرگ [خود] را مى‏ خواهند.  امروز یک بار هلاک [خود] را مخواهید و بسیار هلاک [خود] را بخواهید  (سوره 25 آیه 13و14)

** برای یاد آوری خودم:   خداییش بعضی از آدما حتی لیاقت لبخند و یا حتا جواب سلام دادن رو هم ندارن! میخاد یه سرباز کچل باشه که هنوز سر از پوسته تخم در نیاورده، میخاد مدیر یه کارخونه باشه که پاشم لب گوره ...      امان از غرور و فرعون صفتی.