+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

عید مبارک


یه گلدون گل تو گلخونه ، فقط یه جور علوفه در میان انواع گونه گیاهانه.

یه لباس تو ویترین مغازه، فقط چند تیکه پارچه رنگیه به هم وصل شدس.

یه انگشتر نقره عقیق تو ویترین، فقط یه فلز حلقه شده به دور یه تیکه سنگه.

یه نامه و متن تبریک ، فقط ترکیبی از حروف و رنگها در یک چهارچوب واحده.

...

اما  همه این سوژه های بدون مفهوم، وقتی بهانه ای میشن برای تبریک روز عید ، از فرش تا عرش تغییر ماهیت پیدا میکنن.

دوستی و محبت به هیچ قالبی محدود نیست. قالبهای ساده و بی آلایش دوست داشتنی ترین ابزار انتقال محبتن.

تبریک به همه # مادر# همسر#خواهر# دختران

اندکی مکث، نگاهی به اوضاع


فرقی نمیکنه. مصاحبت چند ساله باشه، یا چند دیالوگ ساده و کوتاه، و یا متن نوشته ای. 

برخی افراد از این توانایی برخوردارن که میتونن ساعتها ما رو سرگرم کنن و یا حتا بخندانند. شاید ساعتها با حرفا و رفتارهاشون بی اختیار بخندیم. فرقی نداره تو جمع دوستانه، فامیلی، دانشجویی یا کوچه بازار و یا فضای مجازی، تلگرام، اینستا یا متن وب.

در حضور این جماعت اختیار که هیچ،عقل و منطق هم به حاشیه رونده میشه. البته این هنرخاص و به نظرم توانایی خدادادی این مدل افراده و لزوما ربطی هم به سواد و جایگاه یا شغلشون نداره. 
 شاید بارها در حضور این افراد تلاش کردیم مقاومت بخرج بدیم اما توان خدا دادی این افراد تلاش رو ناکام گذاشته‌ . من به شخصه ترجیح میدم  دور و بر این مدل افراد نباشم.

 این ادما شبیه جوکهای بی ادبانه هستن. یه خلاقیت خنده دار در جایی نادرست.

 مصادیق این مدل افراد رو حتما شما هم سراغ دارین. بین فامیل، همکلاسیها، همکار ان و همسایه ها و... 

گاهی آدم مکث میکنه،  به زمان سپری شده نگاهی میندازه و از خودش میپرسه آخرش که چی!؟ چه فایده ای داشت؟صرف خوش بودن کفایت میکرد؟! درسته سرگرم شدیم،خندیدیم، اما اولا به چه قیمتی؟ توهین یا تمسخر دیگران؟ عمر و فرصت دود شده؟ دوما تهش چی داشت برای من؟! چیزی یاد گرفتم!؟ تجربه ای یادم داد؟ به رشد من کمکی کرده ؟ وقت و زمانی که گذراندم مفید بود؟!

من به این جماعت میگم  " افراد ویزیتور صفت" یا "سرکاری". ویزیتور صفتی یه نقاب ظاهری جذاب ارائه میده ولی هدف اصلی، خودخواهی  و اخذ پورسانته.

نه اینکه ازشون بدم بیاد. اتفاقا خیلی هم دوستشون دارم ولی حسرت میخورم که چرا اینهمه هنر و استعداد بدون بازدهی مفید هدر میره.

پ ن: پیشنهاد میکنم شما هم افراد دور و برتونو پالایش کنین و در مورد هرکدوم از اونها از خودتون بپرسین این فرد در رشد و کمال من موثر بوده؟ چیزی یاد من داده؟

بدون اجرت


خدا قسمت نکنه. از اون سکانسای دوس نداشتنی بود. زن جوان دستشو آورد جلو، و طلافروش یکی یکی النگوهاشو قیچی کرد و همه رو با شعله گاز سوزاند. جواهراتی که فرق بین نو و دست دوم بودنش معلوم نبود تبدیل شده بود به یه مشت فلز مچاله شده سیاه.

+ مرد جوان یه مشت سکه آورد  برای فروش. از اسامی روی کاور سکه ها و تنوع مدلشون میشد حدس زد که اینها هدایایی بوده که تا الان نگهشون داشته و الان مجبور شده بفروشه. قیمت خرید با قیمت فروش تفاوت فاحشی داشت و مرد جوان بعد از اعتراضی محترمانه مجبور شد، از ضرر چشم پوشی کنه.

+ از چهره زن جوان اضطراب میبارید. دو دل بود. مشخص بود هنوز تکلیفش با خودشم معلوم نشده. طلا رو گذاشت جلو طلا فروش و قیمت پرسید. بعد از کمی چانه زدن و از روی ناچاری بلاخره قیمت رو قبول کرد و اونهارو فروخت. اما از نگاهش معلوم بود غیر از بحث ضرر مادی، اصلا از اینکار راضی نیس.  اون ناچار شده بود اعتبار و خاطره ودلخوشیهاشو حراج کنه. یک دقیقه نشده بود که دوباره برگشت طلافروشی  و گفت پشیمون شدم. اما طلا فروش همه طلاهارو اوراق کرده بود و معامله برگشت ناپذیر شده بود.

+ این مدل حرفا رو شاید هزار جای دیگه شنیده باشین که مبگن: اگه من فلان پول رو  سکه خریده بودم، الان کلی سود کرده بودم... ولی بنظرم اصلا دوست داشتنی نیست .این جمله ظاهرا درست و منطقیه، اما حتی تو این مورد هم سود اصلی به جیب طلافروش میره.

انشاله این صحنه ها برا هیچکس رخ نده و اگه هم داد بابت  کمک به یک تحول مثبت دیگه باشه(مثلا خرید خانه).  ولی سوال اینجاست که این صنف از بازار چجوری نظارت  میشن؟

قاصم الجبارین

سلیمانی" کاری با مردم کرد که اگه " اشقی الاشقیا " خبرداشت ماجرا اینطور میشه اون کارو نمیکرد و میگذاشت حاجی مث خیلی از بزرگان ، غریبانه و مبهم از دنیا بره. در مورد خدمات بزرگ این مرد به جامعه بشری, گفتنی زیاده. نه تنها در بیرون از مرزها ، که در داخل کشور هم انقلاب کرد. منافقای وطنی هم خوشحالیشون کوتاه مدت خواهد بود.  شاخص شناخت اونا در اختیار همه قرار گرفت و  دیگه شک و شبهه ای برای کسی در شناخت افراد باقی نموند. اتحاد و بیداری ایجاد شد.


ماها اسم خودمونو گذاشتیم مسلمون ، اما در عمل عقایدمون در زندگی روزمره، جریان جدی نداره. سلیمانی نماد جریان دادن عقاید به زندگی بود.اون جامعه رو مبارز کرد. مرد کرد.کاری کرد افرادی که تصورشم نمیکردی، قاب عکس سلیمانی و رهبر رو زدن تو اتاقشون!
اون به همه یاد داد که مبارزه هزینه داره.سختی داره. اما در قبال عزت و آزادگی این ناچیزه. یاد داد آبدیده و قرص و محکم رفتار کنیم. درسته کید دشمن عظیمه اما "و العاقبه للمتقین.."
تکلیف ما چیه!؟ امریکا اینجا نه سفارتخونه داره و نه پایگاه نظامی . پس ما اینهمه نیرو و انگیزه و انتقام رو بر سر کی خالی کنیم؟! 

جواب: داعشیهای وطنی!

داعشیهای وطنی به مراتب خونریزتر و خطرناکترن. رئسا و مدیرای مغرور و منافق.افرادی که دین، عقاید و منافع کشور رو مسخره میکنن وگرده مردم رو پله کردن برن بالا.

 با قاطعیت و آرامش بیشتر. با تدبیر و شجاعت.  داعش وطنی میتونه یه پیمانکار فاسد، مسئولی در بنیاد مسکن، گمرک،نماینده ای در مجلس، استادفاسد دانشکاه، همکار، همسایه،فرماندار و یا شهردار و... باشه.

فشار و استرسی که داعشیهای وطنی ایجاد میکنن گاها خارج از تحمل جامعس.

 مثال رود نیل و حضرت موسی مثال به جا و قشنگی بود. خیلی حرفها داشت و البته آرامش بخش. ماجرای تقابل موسی و ساحران هم در مورد داعشیهای وطنی صادقه. یعنی  هر چه در توان دارند برای  ضربه و تخریب به کار میبرند و با جون و دل نفاقشون رو عملی میکنند. طوری که حتل خود موسی ته دلش خالی میشه و خدا دلش رو قرص میکنه و  ورق رو برمیگردونه.

البته بلانسبت ساحران فرعون!  چون اونها بعد از پی بردن به حقیقت چنان ایمانی پیداکردند که در مقابل فرعون ایستادند و رجز خواندند. در حالیکه وکلا و دارو دسته منافقای داخل آگاهانه دنبال خودخواهیهاشون هستند.

جای امثال نواب صفوی واقعا خالیه.

بیانات سال۱۳۶۸



متن بالا مربوط به سال۱۳۶۸هست! موقعی که امام خمینی فوت کرده و همه دنیای اسلام ناراحتن و نگران عاقبت انقلاب...
ولی به شکل عجیبی با وقایع امروزه، همخونی داره!
کتاب ۸ جلده، اسمش حدیث ولایته. مجموعه ای از سخنرانیها و نامه های رهبره.
کتابش کتاب خوبیه ولی اسم کتاب رو دوس نداشتم. کاش سلیقه بهتری تو انتخاب اسم بکار میبردن.