+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

دسته های ملخ


رستاخیز


و [هم] آنکه رستاخیز آمدنى است [و] شکى در آن نیست و در حقیقت‏خداست که کسانى را که در گورهایند برمى‏انگیزد

سوره 22 آیه 7



در حالى که دیدگان خود را فروهشته‏اند چون ملخهاى پراکنده از گورها[ى خود] برمى‏آیند

سوره 54 آیه 7


اون سو گند دروغ...


پس شیطان او را وسوسه کرد گفت اى آدم آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى‏شود راه نمایم

سوره 20 آیه 120


...شیطان برای به کرسی نشوندن حرفش  و اثبات درستی وعده هاش برای آدم سوگند دروغ خورد...

پ ن:

گاهی یادم میره که "فریب خوردن" ، اشتباه کوچیکی نیس.


چه فرقی داره!


* بین دوستان در مورد سابقه مسابقه فضایی  و قدرت آمریکا و روسیه بحث بود ، یاد یه مطلبی افتادم:

وان براون یکی از مهره‌های کلیدی SS بود. هیتلر پول، امکانات و نیروی کار لازم را در اختیار وی گذاشت تا V-2 را بسازد. همان موشکی که در اواخر جنگ جهانی دوم، لندن و بسیاری شهرهای اروپایی را در ترس و وحشتی بی سابقه‌ای فرو برد.

پس از جنگ جهانی آمریکا و روسیه طرحها و تعداد زیادی موشک وی-۲ و را از  زرادخانه‌های آلمانی به غنیمت گرفتند. آمریکاییها این موشک‌ها را همراه با وان براون و شماری از همکارانش به آمریکا منتقل کردند...  ...

بنابراین؛ نباید پرسید در مسابقه ی فضایی ،روسها بهتر بودند یا آمریکاییها، بلکه باید این طور پرسش شود که دانشمندان آلمانی روسها بهتر بودند یا دانشمندان آلمانی آمریکاییها!

* فکر کنم سابقه اوینجور فرار مغزها، برگرده به فرار دانشمندان رومی به ایران و فعالیت در دانشگاه جندی شاپور...

 

پی نوشت:

اگه "مغز" باشی، در هر شرایطی، چه دیکتاتوری مطلق، چه دموکراسی مطلق، جات اون بالا بالاهاس!

شاید همه این متن مربوط باشه به ازدواج "مهدی" ! چون فعلا مانع رفتنش به آمریکا شده. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت! خودش که برخلاف تصورم از موندن خوشحاله!!

خعلی تانژانتی! خعلی

*یه عددی رو فراموش کرده بودم... سر زبونم بود... واسه اینکه یادم بیاد شروع کردم از عدد یک به بالا شمردن!

*امروز اسم خودم رو هم فراموش کرده بودم. وقتی اسم خودمو تو لیست دیدم اولش برام آشنا اومد و یه مدت طول کشید تا یادم بیاد خودمم! شاید علتش اینه که خیلی وقته از اسمم استفاده نکردم(شایدم دیگران خیلی وقته منو به این اسم صدا نزدن)


*ما که از کار نورونها و سیناپسهاشون سر در نیاوردیم.گاهی هر چی تلاش میکنی یه موضوع منطقی و اثبات شده رو به ذهن بسپری ثبت نمیشه در حالیکه بعضی چیزارو هر چی میخوای از ذهن پاک کنی نمیشه

* فک کنم نمودار تفکراتم تانژانتی شده. از این طرف دیوار افتادن  یا ازونطرف، فرقی نداره...افراط و تفریط هیچ جورش خوب نیس. اینجوری به همه اهدافم نمیرسم. باید یه راه حلی پیدا کنم.خعلی تانژانتم! خعلی

احترام

* چیزی که اینروزا کمیاب شده "احترامه". این بلاگ اسکای از اون سرویساییه که خیلی واسش احترام قائلم (تا الان). احترام احترام میاره.


*علیرضا عصار از معدود افرادیه که براش احترام زیادی قائلم (تا الان) . شاید چیزیکه منو یاد ایشون انداخت این شعر باشه:

این دوستانیکه دم از جنگ میزنند/از تیرهای نخورده، چرا لنگ میزنند ...+...

* تو این محیط مجازی، پیدا کردن آدمای بدرد خورخیلی سخت بنظر میرسه، ولی شدنیه. کسیکه فکرش باز باشه، ازش چیز یادبگیری، شادی بخش و انرژی + باشه و  ... البته ملاکای دوست یابی یه چیز نسبیه ...

این حرفا رو زدم که از "یه نفر" تعریف کنم! اسمشو نمیارم ریا نشه! (شنیدم خوب نیس از کسی جلو خودش تعریف کنی..!)