همونجور که ایمان و اعتقاد، مراتب داره، پختگی و سطح درک هم مراتب داره.
مسولای کنکور اعتراف کردن که برخی سوالای کنکور غلط بوده! یعنی طرف از هر مسیری مسایل رو حل میکرد، پاسخ درست در هیچ گزینه ای نبود!!
تو این موقعیت اکثر ماها دچار استرس و تشویش عجیبی میشیم. همونطور که خیلی از کنکوریای امسال گرفتارش شدن.
اما اگه به مسیر و رفتارمون اعتقاد کامل داشته باشیم، در اولین واکنش بجای اتلاف وقت و تکرار تحلیل و یا استرس و نگرانی، قاطعانه میگیم: سوال غلطه و راه و مسلک ما درسته درسته.
تو همه مراحل زندگی همینجوریم. گاهی یه خوش بینی و عدم استقلال ذهنی ، منجر به تحلیل غلط میشه. نباید برای طرف مقابلمون اعتماد و اعتبار بیش از ظرفیتش قایل باشیم. یا اگر هم قایلیم، همیشه سهم براورد مستقل ذهنی رو برا خودمون محفوظ نگه داریم.
وقتی به حرفها و افکارمون یقین داریم، دیگه کاری به هیچ چیز و هیچکس نداشته باشیم
به مناسبت نزدیک شدن به ماه محرم:
هنوزم حرفای اون موجودات که از رئسا و مسولای دولتی هستن باورم نمیشه.
این مسولای دولت بنفش،تو روز روشن میگن ملاک تشخیص حق، اکثریته! حق و ناحق رو بر حسب همون اکثریت بپذیرید!
اینا فنداسیون ارزشها و اعتقادات رو زیر سوال بردن.کربلا و محرم پیشکش.
انقدر خسته هستی که حال فشار دادن پدال گاز رو هم نداری و علاوه بر کلافگی از گرما، دغدغههای سر و کله زدن با عمروعاص های زمان ذهنتو تحلیل برده، یهو یه ماشین باسرعت پیداش میشه و تیز میپیچه برا سبقت، هنوز باورت نمیشه که طرف انقد ناشی/یا پررو باشه که بخاد همچین جایی انقدر تیز بپیچه. اما صدای برخورد ماشینها مهر تایید میشه بر "هر چیزی ممکنه".
یعنی اگه به یه راننده حرفه ای، فیلم اون صحنه رو نشون بدن، نمیتونست با اون زاویه برخورد ایجاد کنه.
کنار میدون توقف کردم و داشتم به همه گرفتاریام فکر میکردم. طبیعتا باید دو دستی میزدم توسرم! تو اینهمه مشغله، این یکی رو کجا جاش بدم! اما انقدر ذهنم تل انبار مشکلات بزرگتر هست که انگار "سِر" شده!
تا حدی که ترجیح دادم بجای ایستادن تو افتاب، تو ماشین بمونم، شاید بهمین دلیل راننده ماشین جلویی شاکی تر از من، طلبکارانه حرف میزد و نگاهم میکرد. آماده بودم که با زبون خوش قضیه رو جمع کنه و منم برم دنبال بدبختیای دیگه. دیدم بدش نمیاد مسئله رو کش بده. وقتی درخواست خسارت کرد، دیگه سکوت رو جایز ندیدم و براش کروکی کشیدم و بهش گوشزد کردم که مقصره. نمیدونم لحن خسته صدام و یا کلافگی و گرما زدگیم یا چه دلیلی اونو مجاب کرده بود که میتونه بهم فشار وارد کنه.حرافی و سر و صدا که حق ایجاد نمیکنه. شاید هرکسی دیگه بود جلوش کوتاه میومد. گفتم هرچی پلیس بگه. گف زنگ بزن. گفتم شما زنگ بزن! ( منکه متضرر شدم، توقعی هم نداشتم . اما وقتی تو پاتو از حد درازتر کردی نه تنها هزینه ماشین که هزینه مکالمه مخابرات رو هم باید بدی! )
رفت تماس گرفت و برگشته دوباره پیش من میگه پلیس شاید تا یک ساعت دیگه نیاد. گفتم صبر میکنیم!
یک دقیقه بعدش پلیس اومد! نیومده گف طرف مقصره! مدارکشو بهم داد و گف هرموقع راضیت کرد بهش عودت کن.
++ چرا بعضیا،سکوت و احترام رو، حماقت ترجمه میکنن؟!
++ اصلا حرف پلیس و داور و قاضی به کنار، وجدان آدما کجا رفته؟
++ بخشی از سخنان امیر مؤمنان على (ع) در خطبه شقشقیه:
به خدا سوگند! پسر ابوقحافه (ابابکر)، جامه خلافت را به زور بر تن کرد، در حالى که مى دانست جایگاه من نسبت به خلافت و جانشینى، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت مى کند... پس من رداى خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیرى کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکى که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم (؛صبرى) که پیران را فرسوده کند و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا روز قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى دارد.
پس از ارزیابى درست؛ صبر و بردبارى را خردمندانه تر دیدم، پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى نگریستم که میراث مرا به غارت مى برند تا این که اوّلى به راه خود رفت و خلافت را بعد از خود به پسر خطّاب سپرد...
شگفتا! ابابکر که در دوران حیات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگرى درآورد؟! هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. سرانجام اوّلى حکومت را به راهى درآورد و به دست کسى (عمر) سپرد که مجموعه اى از خشونت، سخت گیرى، اشتباه و پوزش طلبى بود...
سوگند به خدا! مردم در حکومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند و دچار دورویى ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانى محنت زا و عذاب آور، چاره اى جز شکیبایى نداشتم تا آن که روزگار او نیز سپرى شد.
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان هستم. پناه بر خدا از این شورا! ... ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان هماهنگ گردیدم.
یکى از آن ها به خاطر کینه اى که از من داشت از من روى برتافت و دیگرى، دامادش را بر حقیقت، برترى داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان. تا آن که سومى به خلافت رسید. دو پهلویش از پرخورى باد کرده؛ خویشاوندان پدرى او از امویان همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتر گرسنه اى که به جان گیاه بهارى بیفتد.
عثمان آن قدر اسراف کرد که اعمال او مردم را برانگیخت و شکم باره گى او نابودش ساخت. روز بیعت، فراوانى مردم چون یال هاى پرپشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین (علیهما السلام) را لگدمال کنند و رداى من از دو طرف پاره شد...، امّا آن گاه که به پا خاستم و خلافت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و از دین خارج شدند... دنیا در دیده آن ها زیبا نمود، و زیور آن، چشم هایشان را خیره کرد.
...اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران، حجّت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم باره گى ستمگران و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، آن گاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است.
راویان گویند: هنگامى که خطبه امیر مؤمنان (ع) به این جا رسید، مردى از عراق برخاست و نامه اى به دست امام داد، آن حضرت نامه را مطالعه فرمود، ابن عباس گفت: اى امیر مؤمنان! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد، آغاز مى کردید.
امام فرمود:
هیهات یابن عبّاس! تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت؛
هرگز! اى پسر عباس! این شعله اى ۴از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست.
ابن عباس گوید: به خدا سوگند! بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام این گونه اندوهناک نشدم...
++ میراث گرانبهای پیامبر ص که میتوانست بشریت را تا ابد بیمه کند، توسط ابابکر،عمر و عثمان به یغما رفت. خواص چنان بدعتهایی گذاشتند که برای جامعه،پذیرش امام علی (ع) و اصلاح جامعه، بسیار سخت گردید. و شد آنچه شد!
انقلاب اسلامی نیز با ایثارها و شهادتها و رشادتها، ثمرات زیادی داشته و دارد که برخی "خواص"، سخت از آن بهره بردند و نه تنها خود و بستگان را به آلاف و الوف رساندند، که اصلاح و بازگذشت به مسیر درست را برای هر فرد خیرخواه و سالمی، سخت و ناممکن کرده اند.
خداوند زمام امور را به چنین فردی برساند و به او صبر و همت مضاعف مرحمت گرداند