البته این یه غلط مصطلح داره میشه که اینجوری جمله ی اون بزرگ رو ترجمه میکنیم که اگر دین ندارین لااقل آزاده باشید....لااقل که توی ترجمه میاریم به طوری داره اشاره میکنه که آزادگی مقامش از دینداری پایین تره و انگار طرف داشته میگفته حالا که این نشدین حداقل اون شین در حالی که آزادگی به مراتب بالاتر و زیباتره مفهومش و از مرحله ی اخلاق تنها به مرحله ی اطاعت و چیزای دیگه میرسیم توی آزادگی مثل حر....البته حرف در موردش زیاده ولی حداقل گفتم این لااقل جمله رو اصلاح کنیم.....
مرسی که میخونین....:)
سلام ممنون از نکته سنجی شما. البته اصل متن عربی هم آورده شده و اون کلمه "لااقل"بیشتر تاکید بر قیاس دنیا و آخرته... شاید بشه ربطش داد به این حدیث پیامبر(ص)که : الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم... ممنون از نظرات خوبت
سلام یه حقیقتو بگم من همیشه وقتی محرم میشه و دوباره حوادث کربلا مرور میشه این سوال تو ذهنم میاد که آگه آون موقع بودم جزو کدوم دسته بودم به احتمال زیاد از ترس میرفتم تو خونم پنهون میشدم ولی آگه زخمی شدن درد نداشت و ادم دردی حس نمیکرد دوست داشتم تو رکاب امام حسین میبودم دیگه فکر و خیاله همش وول میخوره تو ذهن
سلام اتفاقا این کار آدماییه که دنبال حقیقتن. اینابجای عادت به شنیدن و حرف زدن و یا نهایتا تقلید دیگران، اهل تحلیل و ادراک واقعی هستن...قطعا امثال شما فلسفه کار امام حسین رو بهتر از امثال من درک میکنین... راستش منم ناخاسته تو چند مورد شبیه سازی شده حضور داشتم و هر بار سرافکنده اومدم بیرون! مثلا سال 84-85 یه سری بمبگذاریها تو اهواز انجام شد که از قضای روزگار ما هم اونجا بودیم...شاید حجم انفجار تو اون مکان های شلوغ(خیابون،بانک،ساختمون فرمونداری و..) کم بود اما واقعا فقط و فقط صدای اون دل امثال من رو خالی میکرد! لمس کردن خطر از نزدیک خییلی فرق داره با تصورات الان ما... یه بار حتی خاب دیدم که تو لشکر امام هستم و وقتی جنگ شروع شد انقدر ترسیده بودم که جرات حرکت نداشتم!... یه انفجار دیگه هم سال90از نزدیک و تو تاریکی شب بعینه تجربه کردم که کل قواعد برات عوض میشه و مثلا کلمه "وحشتناک" برات تازه معنی پیدا میکنه... بحث درد نیست،بحث از دست دادن همه چیز پای عقیدس...
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد خوش بود گر محک تجربه آید به میان تا سیه روی شود هر که در او غش باشد خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد حرفتون کاملا صحیحه کلا وقتی من نوعی ،تو اکثر موقعیت های خیلللللللللی اسون که یک در برابر بی نهایت حادثه کربلا هست کم میارم و رد میشم صحبت از روز عاشورا و ترسیم کردن و نشخوار کردن تو ذهن که چه کار میکردم آب در هاون کوبیدنه ،دیگه فکر کردن نداره
ممنون از حسن سلیقه شما. شعر به جا و قشنگی بود بله متاسفانه...اوضاع اکثر ماها اینجوره.. خدا عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه
لایک
آزادگی در مقابل بندگی و بردگی قرار داره...
اونجور که میخاستم نشد...(همون قضیه بیهنری و عدم توانایی عینیت بخشی ذهنیتها در پست قبل)
جسم آدم له بشه اما عقیدش مث کوه باشه...
البته این یه غلط مصطلح داره میشه که اینجوری جمله ی اون بزرگ رو ترجمه میکنیم که اگر دین ندارین لااقل آزاده باشید....لااقل که توی ترجمه میاریم به طوری داره اشاره میکنه که آزادگی مقامش از دینداری پایین تره و انگار طرف داشته میگفته حالا که این نشدین حداقل اون شین در حالی که آزادگی به مراتب بالاتر و زیباتره مفهومش و از مرحله ی اخلاق تنها به مرحله ی اطاعت و چیزای دیگه میرسیم توی آزادگی مثل حر....البته حرف در موردش زیاده ولی حداقل گفتم این لااقل جمله رو اصلاح کنیم.....
مرسی که میخونین....:)
سلام
ممنون از نکته سنجی شما.
البته اصل متن عربی هم آورده شده و اون کلمه "لااقل"بیشتر تاکید بر قیاس دنیا و آخرته...
شاید بشه ربطش داد به این حدیث پیامبر(ص)که : الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم...
ممنون از نظرات خوبت
سلام
برادر بزرگوارم باید به شما افتخار کرد
سلام.به شما اساتید که نمیرسیم...
من نگاه به شمعا که میکنم گریم میگیره...
برج میلاد :))
:))
(امیدوارم ماها جزو سپاه یزید نباشیم)
بله بله...
از دیو و دد ملولیم و انسانمون آرزوست کلا...
انسان آزاده البته...
همون که یافت می نشود آنم آرزوست...
ممنون از حسن سلیقت

خوشحالم که شما هم به مولانا ارادت دارین
آزاده بودنم خودش سخت شده این زمونه، خیلی سخت
خیییلی عاقا....خییلی
سلام
یه حقیقتو بگم من همیشه وقتی محرم میشه و دوباره حوادث کربلا مرور میشه این سوال تو ذهنم میاد که آگه آون موقع بودم جزو کدوم دسته بودم به احتمال زیاد از ترس میرفتم تو خونم پنهون میشدم
ولی آگه زخمی شدن درد نداشت و ادم دردی حس نمیکرد دوست داشتم تو رکاب امام حسین میبودم
دیگه فکر و خیاله همش وول میخوره تو ذهن
سلام
قطعا امثال شما فلسفه کار امام حسین رو بهتر از امثال من درک میکنین...
اتفاقا این کار آدماییه که دنبال حقیقتن. اینابجای عادت به شنیدن و حرف زدن و یا نهایتا تقلید دیگران، اهل تحلیل و ادراک واقعی هستن...
راستش منم ناخاسته تو چند مورد شبیه سازی شده حضور داشتم و هر بار سرافکنده اومدم بیرون! مثلا سال 84-85 یه سری بمبگذاریها تو اهواز انجام شد که از قضای روزگار ما هم اونجا بودیم...شاید حجم انفجار تو اون مکان های شلوغ(خیابون،بانک،ساختمون فرمونداری و..) کم بود اما واقعا فقط و فقط صدای اون دل امثال من رو خالی میکرد! لمس کردن خطر از نزدیک خییلی فرق داره با تصورات الان ما...
یه بار حتی خاب دیدم که تو لشکر امام هستم و وقتی جنگ شروع شد انقدر ترسیده بودم که جرات حرکت نداشتم!...
یه انفجار دیگه هم سال90از نزدیک و تو تاریکی شب بعینه تجربه کردم که کل قواعد برات عوض میشه و مثلا کلمه "وحشتناک" برات تازه معنی پیدا میکنه...
بحث درد نیست،بحث از دست دادن همه چیز پای عقیدس...
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
حرفتون کاملا صحیحه
کلا وقتی من نوعی ،تو اکثر موقعیت های خیلللللللللی اسون که یک در برابر بی نهایت حادثه کربلا هست کم میارم و رد میشم صحبت از روز عاشورا و ترسیم کردن و نشخوار کردن تو ذهن که چه کار میکردم آب در هاون کوبیدنه ،دیگه فکر کردن نداره
ممنون از حسن سلیقه شما. شعر به جا و قشنگی بود



بله متاسفانه...اوضاع اکثر ماها اینجوره..
خدا عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه
واقعا هم همینطوره،دینتون پیش کش، لااقل مراقب دنیاتون باشید،،،