خدا قسمت نکنه. از اون سکانسای دوس نداشتنی بود. زن جوان دستشو آورد جلو، و طلافروش یکی یکی النگوهاشو قیچی کرد و همه رو با شعله گاز سوزاند. جواهراتی که فرق بین نو و دست دوم بودنش معلوم نبود تبدیل شده بود به یه مشت فلز مچاله شده سیاه.
+ مرد جوان یه مشت سکه آورد برای فروش. از اسامی روی کاور سکه ها و تنوع مدلشون میشد حدس زد که اینها هدایایی بوده که تا الان نگهشون داشته و الان مجبور شده بفروشه. قیمت خرید با قیمت فروش تفاوت فاحشی داشت و مرد جوان بعد از اعتراضی محترمانه مجبور شد، از ضرر چشم پوشی کنه.
+ از چهره زن جوان اضطراب میبارید. دو دل بود. مشخص بود هنوز تکلیفش با خودشم معلوم نشده. طلا رو گذاشت جلو طلا فروش و قیمت پرسید. بعد از کمی چانه زدن و از روی ناچاری بلاخره قیمت رو قبول کرد و اونهارو فروخت. اما از نگاهش معلوم بود غیر از بحث ضرر مادی، اصلا از اینکار راضی نیس. اون ناچار شده بود اعتبار و خاطره ودلخوشیهاشو حراج کنه. یک دقیقه نشده بود که دوباره برگشت طلافروشی و گفت پشیمون شدم. اما طلا فروش همه طلاهارو اوراق کرده بود و معامله برگشت ناپذیر شده بود.
+ این مدل حرفا رو شاید هزار جای دیگه شنیده باشین که مبگن: اگه من فلان پول رو سکه خریده بودم، الان کلی سود کرده بودم... ولی بنظرم اصلا دوست داشتنی نیست .این جمله ظاهرا درست و منطقیه، اما حتی تو این مورد هم سود اصلی به جیب طلافروش میره.
+ انشاله این صحنه ها برا هیچکس رخ نده و اگه هم داد بابت کمک به یک تحول مثبت دیگه باشه(مثلا خرید خانه). ولی سوال اینجاست که این صنف از بازار چجوری نظارت میشن؟
سلام
همین هفته پیش این مسئله رو تجربه کردم
سلام مهندس.
خدا عاقبت همه رو بخیر کنه، مخصوصا جوونا.