اولین بار بود به دیدنشون میرفتیم.
خیلی جوان تر از اونی بودن که فک میکردیم.
کلی حرف برا گفتن داشتم. کلی نقشه برا اولین ملاقات داشتم. اما وقتی بچه به بغل اومدن جلو ، اون بچه که هنوز یه سالش نشده بود با خنده هاش همه چیزو بهم ریخت! کل پیش بینی ها و محاسبات بهم ریخت و فراموش کردم چیکار داشتم.
احساس فرعون بودن بهم دست داد! اونی که همه بچه ها رو میکشت و وقتی همراه آسیه با موسی مواجه شدن، مهر اولین برخورد همه معادلاتو بهم ریخت.
پ ن:
+ خدا بخواد با چیزای ساده کل معادلات ابر قدرتها رو بهم می ریزه.
+ گاهی لبخند و خوش خویی و گشاده رویی معجزه میکنه.
+ یاد بگیریم تو اوج ضعف هم خوش رو باشیم .
گفتنش راحت!
اره سخته. درست میگی.
گفتی فرعون بودن یاد خودم افتادم تو آموزشی خیلی با غرور راه میرفتم و قدمای محکم میکوبیدم زمین.زاارت جفت پاهام پوکید
سلام.
به به ببین کی اومده!
مبارکه. پس بلاخره افتادی تو کوزه! امیدوارم رفیقا و همنشینای بهتر از خودت سر راهت قرار بگیرن. این افراد حتا تو اجباری هم به رشد ادم کمک میکنن.
پاها که میپوکه هیچی، واسه چشم آدم هم خیلی ضرر داره .
باسلام و عرض ارادت
تبریک عید البته با تاخیر فراوان
امید که همه طاعاتتون قبول درگاه حق تعالی باشه
سلام مهندس. طاعات شما هم قبول. التماس دعا. عید هم پساپس مبارک
راستی از خانم نل خبر ندارید ؟
خیلی وقته وبلاگش رو از حالت عادی درآورده و همه رو بی خبر گذاشته
شاید به همون علت که مهندس توفیقی کم پیدا شده، اونم گرفتار مشغله های زندگیش شده و فرصتش نبوده سر بزنه.