مصاحبه من با مهران (!) :
بچه که بودم به مالکیت فکر میکردم و استقلال.دوست داشتم دوچرخه داشته باشم.داشتن دوچرخه یه نماد شده بود. یه آرزوی بزرگ. این هدف بعد از مدتها جاشو به داشتن موتور سیکلت داد. یعنی بدون اینکه به دوچرخه برسم ، خواستنش رو با یه چیز دیگه عوض کردم و دیدم موتور فی نفسه خواسته وآرزو ی بهتریه
بدون "هزینه برای داشتن دوچرخه" آرزوم عوض شده بود اما عبرت نگرفتم.اینار تصمیم گرفتم هرجور شده داشتن موتور رو عملی کنم. موتور دست دومی رو خریدم. دست دوم بودنش یه زحمتایی برام ایجاد کرد.و البته لذت هم بردم اما بعدا یاد گرفتم میشه بدون زحمت هم به این لذت و حتا بیشتر لذت بردن هم رسید.فهمیدم بعضی چیزا رو نباید دست دو خرید. موتور باید کم مصرف ،کم صدا و البته صفر کیلومتر باشه. جلو ضرر رو هرجا بگیری استفادس. موتور دست 2رو فروختم و یه صفر مدل مورد نظرمو خریدم.ازش لذت بردم و برام ارزش آفرینی داشت یعنی صرفه اقتصادی و زمانی که برام ایجاد کرده بود به مرور هزینه های نگهداری و حتا خریدش رو هم جبران کرد.
گفتم "ارزش آفرینی"، یاد ماشینای زمان قبل افتادم. اون زمون خود ماشین یا خونه یه جور سرمایه بود.ارزش افرینی داشت و تملکش میتونس هزینه های زیادی رو جبران کنه اما الان شاید فقط و فقط تامین کننده رفاه و یا نهایتا کلاس و پرستیژ باشه
بگذریم. بعد از اون موتور به فکر ماشین افتادم و هدفم عوض شد
اما اینبار مثل تجربه دوچرخه، برا خریدش اقدام نکردم و هنوز هم ماشین ندارم. میدونم ماشین خوبه اما مثل اون موتور برام ارزش افرین نیست و صرفه اقتصاد نداره. به علاوه که مثل موتور توانایی تملک کیفیت بهترو ندارم و اگه بخام تصمیمو عملی کنم باید حتما باکیفیتهاشو بخرم نه ماشینهای معمولی ...
تو لشگر آدمای خواهان تملک ماشین ترجیح دادم بدون ماشین بمونم تا اینکه یه ماشین بی کیفیت بدون صرفه اقتصادی و صرفا برای پرستیژ و یا نهایتا یه رفاه جزئی بهم بدن...
اونا رو مبارزینی میبینم که مدال آهنی بهشون دادن و فقط و فقط داشتن مدال براشون مهم بوده. اما دیدم من بغیر از مدال طلا و یا نهایتا نقره به هیچی راضی نیستم!
نه فقط ماشین که خیلی از چیزها ارزش خریدن ندارن. مثلا خیلی از دوستام با داشتن توانایی خرید خونه حاضر نیستن سرمایشونو تبدیل کنن به خونه. ترجیح میدن اجاره نشین باشن و با الباقی پول کار کنن و راکد نمونه...
گفتم ماشین نمیخرم یا اگر خریدم باید بی ام دبلیو ،بنز و یا تویوتا بخرم
این آرزوی خوبی بنظر میرسید اما این لذت هم جاشو به لذت بزرگتری داد
اینکه انقد توانا بشم که دیگران رو به این مدل آرزو ها برسونم. چقدر باشکوهه که کارمندای من با این ماشینها بیان سر کار. نه برای پرستیژ یا تجملگرایی که برای ارزش قایل بودن برای سرمایه هاشون و شکوفا کردن و بازدهی بالاشون که این توانو در اختیارشون قرار داده باشه.
++ مصاحبه من و مهران مربوط به سالها قبله.
الان مهران بی ام دبلیو داره ، شرکت داره و خونه آبرو مندانه و البته در جایی بکر و خوش آب و هوا هم داره.اما اون برای اینا زندگی نکرده. یعنی الانم همون شخصیت بچه ای ر وداره که آرزوش داشتن دوچرخه بود! اون راه خودشو دنبال میکنه نه مخلفات و فرعیات سر راهشو.
++ این مثالها که گفته شد رو خودتون میتونین با موارد مشابه جایگزین کنین... خرید یا داشتن هر چیزی...انتخاب هر هدفی و حتا انتخاب آدمها برای زندگی مشترک!
چه خوبه این متن ....
و اوجش هم اونا بود که گفت: همهٔ ی کارمندها با بنز و ..... بیان سر کار
خیال پردازیش هم فرح بخشه :)
خداییش آرزوهاشو حدر نمیده این بشر...

کاش ما هم بلد بشیم بزرگتر فکر کنیم
روز آمد...
روزی آمد...
دل بتکان از سالی گذشت
رخ بنمای به بهار
فروردین به لبخند تو شکوفه می دهد
لحظه ی آغاز زمین
لحظه ی عاشق شدن است
به طراوت به چمن دل بستن
روز نو آمد باز
تو بخند...
فصل شقایق اینجاست
نوروز آمد باز...
سال نو مبارک سالی پر از شادی،عشق،سلامتی و موفقیت از خداوند برایتان آرزومندم
سلام بر مهندس گرامی



سال پر خیر و برکتی برای شما و خانواده محترم آرزو مندم