+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

...

- منتظرم ساعت از 00:00بامداد رد بشه تا پیام تولد رو بهم بده...

- دفه قبلی به 30ثانیه نکشیده بود. الان 5دقیقه بامداده ولی هنوز هیج خبری نیس! :(  

- تا اون لحظه آخر که بیدار مونده بودم ازش خبری نشد. شاید خسته بوده خابش برده.آره حتما خابش برده. با شناختی که من ازش دارم...

- صبح  قبل از هرکاری اول پیامای گوشیم رو چک کردم... البته هنوز دیر نشده، شایدم مشکل از گوشی  یا خطای تلفن همراهه. گوشیم رو خاموش روشن میکنم و مطمئن میشم آنتن داره.

- تا حدود ساعت 10 سعی کردم خودمو یجورایی مشغول نگه دارم، برادر خاهرام تولدمو بهم تبریک گفتن اما تبریک اونا در قبال بیتفاوتی نامزدم بیشتر اذیتم میکنه. سعی میکنم خودمو خوشحال و سرحال نشون بدم.

- اولین پیام رسید. که ایکاش نمیرسید! بی تفاوت ترین همکلاسیم بهم تبریک گفته بود! تا ظهر اکثر دوستام پیام تبریک فرستادن ولی اون....

- قبل از نماز ظهر از دستش خیلی عصبانی بودم ولی سعی کردم درکش کنم. بلاخره مشغله کاریش خیلی زیاده. از ساعت5-6صبح که میره بیرون شهر سرکار، تا8-9شب برنمیگرده خونشون. خب شرایط واسه همه سخت شده. کارش جوریه که حتی هفته به هفته همدیگرو نمیبینیم. یه کمی دلم براش سوخت. اما من به یه پیام کوچیک قانع بودم:(

- بعد از ظهرعصبانیتم به دلخوری تبدیل شده بود... دیگه برام مهم نبود. خب آدمیزاد فراموشکاره... شایدم من زیادی توقع پیداکردم .

- تنگ غروب بهش یه  پیام معمولی  دادم ببینم واکنشش چیه، اصلا گوشی همراهش بوده یانه... خیلی عادی و سرد جوابمو داده!

- دستش خالیه، گرفتاره، هرچی هس منکه چیزی ازش نخاستم!فقط یه پیام معمولی میداد چی میشد؟! نتونستم خودمو نگه دارم بهش پیام دادم میدونی امروز چه روزیه!؟

- منتظر این واکنش بودم. با حالت عذر خاهی بهم گف: تازه از سرکار اومدم و تو راه برگشتم، میام خونتون برات توضیح میدم...نذاشتم حرفاش تموم بشه، منکه بخشیدمت ولی ... بزار زمان بگذره فراموش کنم... شاید ریشه خیلی از کدورتهای جوونا از همین چیزای ساده باشه...

- با خاهرم رفتم خونه مادربزرگم یه هوایی هم عوض کرده باشیم...  وقتی برگشتم خونمون دیدم نامزدم جلو در خونمون داره با پدر حرف میزنه! عصبانیتم برگشت. وسط هفته اومده بود واسه عذر خاهی . یجوریکه بابا نفهمه بهش گفتم امشبو نمی اومدی حالام یه بهونه ای جور کن برو تا خرابترش نکردی! ولی بابا با اصرار زیاد کشیدش توخونه. بخاطر شیفت کاری و خستگی ، غیر از آخر هفته ها نمیتونس بیاد خونمون.نگران بودم، از یه طرف بخاطر اینکه مجبور شده بیاد و از طرف دیگه من به همه گفته بودم اون بهم تبریک گفته و براش آبروداری کرده بودم...

- وقتی براش چایی اوردم متوجه یه جعبه شدم که انگار با دستپاچگی کادو شده بود. اونکه دم در چیزی دستش نبود!  تازه فرصت خرید کردن رو هم نداشت. شایدم من حواسم نبوده....شاید سر راهش ازیکی از مغازه ها یه چیزی گرفته  و سریع کادو کرده بود. این چیزی از دلخوریم کم نمیکرد اما کنجکاو شدم ببینم داخلش چیه. وسط چایی خوردن یه نفرزنگ زد با  بابا کار داشت،  بابا داداشمو صدا کرد با هم برن بیرون، نامزدم هم همراهشون رفت. تا در و بستن رفتم سراغ جعبه و کاغذ کادوشو بازکردم.یه جعبه کفش! حتما از این مغازه سر کوچه خرید کرده...

***

- از همون اول هفته منتظر همچین روزی بودم. نمیخاستم مثل دفه قبلی اولین ثانیه ها بهش تبریک بگم و ... اینبار باید برنامه عوض بشه. اصلا هیجان کار به غیر قابل پیش بینی بودنشه! نمیفهمم، یعنی چی؟ اینکه یه کیک تولد مسخره بخری و یه شعر مسخره تر رو دسته جمعی بخونی!؟ و...!؟ این یه کپی احمقانه از یه مراسم وارداتیه...!هیچ هیجانی هم نداره...! شمع گرافین وسط کیک فوت کردن که بماند...! مراسم باید غافلگیر کننده باشه. حالا به هر مناسبتی،تولد،سالگرد،یا...اصلا مناسبتو ولش کن! مراسم "بدون مناسبت" بهتر و غیر قابل پیشبینی تره!

- اینبار که مناسبتیه، پس سعی میکنم بروی خودم نیارم ببینم چطور پیش میره...

- ظهر شده و مث همیشه مشغول کارم .تا الان که تماسی نگرفته! 

 - برای وقایع بعد از ظهر آماده میشم. سعی میکنم واکنشهای احتمالی رو پیش بینی کنم!

- تنگ غروب تو مسیر برگشت بهم پیام داد. منم مث همیشه جوابشو عادی دادم.
- دوباره پیام داد میدونی امروز چه روزیه؟! باهاش تماس گرفتم. دیر گوشیو برداشت و سعی میکرد چیزی نگه. با حالت عذر خواهی بهش گفتم حالا چیکار کنم؟! شده دیگه...بهش گفتم تا نیم ساعت دیگه میرسم خونه...از اونجام میام خونه شما برات توضیح میدم...گفت نمیخاد اینهمه راه بیای اینجا...من بخشیدمت...بزار زمان بگذره... 
- بعد از نماز جعبه کادو رو برداشتم رفتم خونشون. هنوز از خونه مادر بزرگش نیومده بود. جعبه رو گذاشتم یه گوشه راهرو و اومدم بیرون جلو در . پدر خانم از راه رسید و گرم صحبت بودیم که نامزدم با خاهرش اومدن ...مدام بهم میگف برو بعدا بیا منم بهش میگفتم اومدم برات توضیح بدم! بلاخره به اصرار پدر خانم و با وجود ناراحتی های خانم رفتیم تو خونه. تا چایی برامون بیاره برادر خانوم جعبه رو آورد تو اتاق. هنوز چایی تموم نشده یه کاری پیش اومد مجبور شدیم یه10دقیقه ای بریم بیرون از خونه.

****

- جعبه رو باز کردم دیدم پر از روزنامه مچاله شدس! ترسیدم نکنه باز از اون سرکاریها باشه و آبروم جلو خاهرم نره... روزنامه های چسب مالی شده رو کنار زدم دیدم یه جعبه گوشی همراه از اون مدل ساده های نوکیا تو مایه های1200چسبونده کف جعبه! یاد حرفاش افتادم که میگف برات از همینا میخرم هم بهتر کار میکنه هم عمرش طولانیتره هم تمرکز و وقتتو تلف نمیکنه...

- اولش میترسیدم هر لحظه از راه برسه مارو ببینه. الان دیگه کار از کار گذشته بود. جعبه گوشی رو باز کردم دیدم وااای! یه گوشی لمسی توشه! دنیا دور سرم تاب خورد!

- از اینجا به بعدش  نتونستم خودمو کنترل کنم و فرماندهی عملیات افتاد دست خاهرم! گوشی رو روشن کرد و با اولین حرکت الگو قفل گوشی اندرویدی رو  کشف کرد! حرف اول اسم من بود!! گوشی رو گرفتم یه راست رفتم تو پیاما دیدم تو پیشنویس پیاما پیام تبریک و... رو نوشته!!

****

وقتی برگشتیم همه چی تموم شده بود! حیف شد که اون صحنه های ناب رو از دست دادم!

****

شانس آوردم اون لحظات اونجا نبودن!(نامزدم و بابام)  همین الانش هم   نیش تا بناگوش بازش رو فراموش نمیکنم!  :)


نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:40 ق.ظ http://life-me.blogsky.com/

ماجرا رو جوری نقل کردید که میتونم بگم منم سوپرایز شدم
منم تولد همسرتونو به شما تبریک میگم همیشه کنار هم خوشبخت و شاد باشید

:)
شاد بودن بهونه خاصی نمیخاد. با چیزای ساده و کمی شیطنت(خلاقیت) میشه شاد بود::)
منم واسه شما ارزوی موفقیت دارم و روزیکه این ترفندهارو روی نامزدتون پیاده کنین

بهزاد چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 09:40 ق.ظ http://anahno.blogsky.com

از همون خط اول فهمیدم نامزدت چه فکری در سر داره
ازین کارا برا دوست دخترامون زیاد کردیم ولی انقدر لفتش دادیم دیدیم 14 ساعت نشده رفته سراغ دوست پسر زاپاس ش :))

خب شما برا خدوت یه پا استادی انگار...
در مورد دوس پسر/دختر ارجا میدم به بند آخر این پست:
http://timarestan.blogsky.com/1389/07/05/post-92/

Sara پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.motevalede-december.blogsky.com

به به..مبارکه،چه سورپرایزی^.^

سلامت باشی...از این موردها تو زندگی همه زیاده... فقط اشاره ای بود بر اینکه میشه شادیهارو مدیریت کرد و تشدیدشون کرد...سعی میکنم مثالای دیگه هم بیارم
منتظر سورپرایزای شما دوستان هم هستیم..

مدیرجوان جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 01:56 ب.ظ http://1modirjavan.blog.ir

خیلی خیلی زیبا و رمانتیک بوود:)
چه کار زیباییی:)
خیلی عالی و قشنگ بود:)
پایدار باشه این عشق و احساس :)

:)
ممنون از نظر خوبت@
انشاله برای همه...(ورای مرزهای جغرافیایی، جنسی، مجردی یا خانواده ای، دوستی و ...)

بانوی بهار جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 06:16 ب.ظ http://khaterateman95.blogsky.com

چه جالب:)))))جونم خلاقیت:))
ایشالا همیشه در کنار هم خوشبخت باشید ^_^

:))
همچنین شما دوستان در کنار هم...

بهزاد شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 04:43 ق.ظ http://anahno.blogsky.com

قضاوت نکن

قضاوت کار ما نیس...

Hdn یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 03:00 ب.ظ http://hdn94.blogsky.com

جالب بود این سوپرایز،،،،
مرررسی که بهم سر میزنید،،،،
شما چه دوست خوبی هستید،،،
مرررررسی بابت همه چیز،،،،
ان شالله که همیشه سلامت و موفق باشید،،،

ممنون از لطف شما
انشاله همه ماها قدر دان داشته هامون باشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد