+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

خاستگاریهای این زمونه

در        تاکسی:

ماه رمضون بود. بعید میدونستم تو اون ساعت دیگه مسافری پیدا بشه.داشتم خالی برمیگشتم خونه. تو راه برگشت از کنار دفترخونه ازدواج که رد میشدم حاجی صدام کرد گف در بست. با خودم گفتم اگه بگم 2تومن 500خاد داد اگه بگم3تومن 1500، پس گفتم5000تومن! اونم گف میدونم کرایه چجوره، راضیت میکنم. اول رفتیم یه ساختمون چند طبقه. صاحب خونه چایی تعارف کرد گفتیم روزه ایم! گف وای! یادم نبود ماه رمضونه...!!

رفت دوش گرفت و موهاشو مرتب کرد گفتم نکنه دوماد شمایین؟ گفت نه من دلالم!خلاصه سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونه عروس خانم. یه خونه "های کلاس" که پول تزیینات دم در حیاطش هم با حقوق یه ماه من نمیخوند. "ماشین پدر مادر دار مشکی" پارکینگ منو که راننده تاکسی بودم به قیاس واداشت. رفاه از در و دیوار میبارید. هی میخاستم موقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی خودمو با اونا متر کنم. مدام دنبال وجه تشابهی بین اوضاع خودمو و اونا میگشتم!... البته تشابهاتی هم پیدا کردم.مثلا دستمال کاغذیشون مثل ما بود!

عروس خانم میوه تعارف کرد گفتیم روزه ایم.

راحت بود و بی حجاب. هنوز از دوماد خبری نبود. تا اون برسه حاجی رو مبل لم داده بود و راحت خابش برده بود.من بودم و دلال و اون زن . بچه هاشو فرستاده بود اتاقای خودشون. زن شاداب و سرزنده ای بود فکر نکنم از روزگار ناملایمتی دیده باشه. خیلی ریلکس بهم گف ماشینو بردار بریم خرید.  مونده بودم چیکار کنم. دلال بهم رسوند: برو نترس. این اوضاعش توپه.  پولشو بهت میده.

هر مغازه ای که میرفتیم صاب مغازه خودش میومد با احترام خریدارو میزاشت تو ماشین. پیش خودم مدام میپرسیدم این دیگه کیه!

تو راه برگشت یه موز پوست گرفت، بهم تعارف کرد گفتم روزم.عکس العمل اون گاز زدن موز بود!

رسیدیم خونه...بعد از مدتی دوماد هم رسید. یه مرد مسن مو رنگ کرده! تنها اومده بود. حاجی دفتر رو گذاشت رو میز و گف شناسنامه. زن آورد اما مرد گف بدون شناسنامه، نمیخام زن و بچم بفهمن! صیغه90ساله کن!...

حاجی گف رسمه یه کلید زبون یا... به عروس میدن...

دوماد نیم خیز شد رومیز یه چک گذاشت جلو عروس خانم. اونم یه نیمه فوتی به اون کرد و چک برگشت جلو دوماد. عروس خانم گف من آبرو دارم دنبال کسی میگشتم اسمش روم باشه و ...

پول حاجی رو که میخاستن بدن عروس خانم تراول هارو مث بادبزن بین انگشت اشاره وشصتش گرف جلو حاجی.حاجی گف فک نمیکنید کمه؟ زن هم که انگار منتظر این واکنش بود باد بزن رو بازترش کرد دیدیم 2تا دیگه اضافه شد!

حاجی گف کرایه این راننده رو هم بدین. زن جوون ازم پرسید چند؟ فوری گفتم10تومن! هنوز جوهرصیغه خشک نشده عروس دوماد مارو تو خونه رها کردن رفتن بیرون! تو راه برگشتن دلاله میگف این زن چنتا خونه داره و ماشین سنگین و کارخونه... شوهرش تو یه تصادف از بین رفته...   منم 500تومن دلالی گرفتم...  دوماد هم یه مغازه دار عادیه...

وقتی رسیدیم، حاجی درباره10تومنه چیزی نگفت تا هفته بعد. هفته بعد جلو دفتر خونش با یه دختر خانمی دیدم واستاده. نگه داشتم دختره سوار شد. حاجی گف این خانم رو دربستی برسونیدش خونش و سفارش کرد ازش پول نگیرم. اما وقتی رسیدیم وقتی گف چند تقدیم کنم؟ گفتم2تومن! وقتی برگشتم پیش حاجی کرایه اون خانم رو بگیرم  گف یادته اون روز 10تومن گرفتی، زیادت بود... 

با خنده بهش گفتم میدونستم خاستی اینکارو کنی، اونجا ازش کرایشو گرفتم!!

میزگرد سرنشینان تاکسی:

* یکی میگف کار حاجی خوب شغلیه! در آمدش که خیلی خوبه و کلا همه چیزش خوبه! گفتم منکه حاضر نیستم همچینکاری کنم! چون درواقع کار نیس! هیچ تولید یا حتی خدماتی ارائه نمیشه! 

* بنظر میاد کار اونا سوئ استفاده از غریزه قدرتمند جنسیه!!  کاسبی از طریق نیاز جنسی! اون بیچاره ای که به رابطه جنسی نیاز شدید داره در هر صورتی مجبوره از فیلتر اونا عبور کنه...

* ...


نظرات 4 + ارسال نظر
مهسا.م دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:55 ب.ظ http://mahsaengineer9september2014.mihanblog.com

سلام.خوب مینویسین.

سلام.ممنون از نظرتون.

تبسم سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:39 ب.ظ http://tabasomshadi.blogsky.com

ببحشید یه سوال
این معرفا که دوستای وبلاگی معرفی کردند معتبرند?
مثل همین خانمی که از قرار به عنوان مهمان در برنامه ماه عسل بود.
این خانم معرف بود.
معرف ایا اسم محترمانه دلال هست. یا معرف ها پول نمی گیرند برای همین بهشون می گند معرف.
:)) متن جالبی بود. موضوع جالبی برای نوشتن هست.
قبلا خونده بودمش.

!!!
کجاخونده بودین!؟
واسه نوع موضوعش ننوشتمش. ی جورایی خاطره واقعی بود نه اینکه از جایی بازنویسی شده باشه!خیلی وقت بود میخاستم انتشارش بدم.فرصتش نبود.
من خودم ب شخصه حاضر نیستم ب دلال اعتماد کنم... مشک آنست که ببوید....

فاطمه جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:54 ب.ظ http://www.sepidehman.blogsky.com

خوب بود.ماجرابرای خودتون اتفاق افتاده؟

سلام. ممنون از نظرتون.
تقریبا بله! واقعیت داشت

تبسم چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:25 ب.ظ http://tabasomshadi.blogsky.com

اره دیگه توی وبلاگ شما دوبار خوندمش.
نه بابا منظورم جای دیگه ای نبود. همینجا خوندمش :)
بد توضیح دادم. :)))

:)
:)
ممنون از شفاف سازی!:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد