+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

فقط برای یاد آوری خودم


هنوز نیم ساعت مونده بود به شروع همایش. دو سه نفر اصلی که محوریت موضوع بین اونا دست به دست شد و از مدعوین اصلی هم حساب میشدن تازه از راه رسیده بودن. یکی از اونا با خانم بچه ها اومده بود سالن. از همون لحظه اول که بابای بچه همراه همکاراش رفت روی سن، صدای بچه رفت هوا! بیچاره مامانش مجبور شد از اول تا آخر بیرون از سالن بمونه و بچه رو سرگرم نگه داره....

آخر همایش یکی ازم پرسید حرفا و افکار کدومشون به دلت نشست؟ گفتم مادر اون بچه کوچولو!! 


پ ن:

* عمرمون زودتر از هرچی فک کنیم میگذره.دقیقا 3سال قبل بود همینجا اومده بودیم همایش.انگار دیروز بود!

* یادم باشه قدر داشته هامو بدونم. من ثروتمند ترین موجودم! خیلی ناشکریم!

انسان از دعاى خیر خسته نمى‏ شود و چون آسیبى به او رسد مایوس [و] نومید مى‏ گردد(سوره 41 آیه 49)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد