با دستامون از میله های اتوبوس(شما بخون مترو) آویزون بودیم. اول صبحی تا برسیم مقصد یه یارو (کارمند بانک بوووق) هم مسیر ما شده بود. مث همیشه ناشکر (شما بخون انرژی منفی). با بقل دستیا حرف میزد(شما بخون "بووق ناله" میکرد). اینکه چرا باید تا ظهر کارکنه... اینکه همکارش رفته مرخصی اون باید بجاش اضافه کار واسه...اینکه ...
تو کجایی ماکجا!....
نقدا کسانی رو میشناسم با تحصیلات و شعور عالی که حاضرن 3برابرت کار کنن، بازدهیشونم قطعا بیشتر از توئه، یک سوم تسهیلات و نصف حقوق تورو به خاب هم نمیبینن...
* دارم ایمان میارم که میتوان با شیهه اسبی به پادشاهی رسید(جمله ی دروغگونه که هرودوت در باره سلاطین ایران باستان گفته)
پی نوشت:
علت موفقیت ظاهری بعضیا فقط و فقط این بوده که خواه ناخواه در موقعیتی خاص و زمانی مناسب در جای مناسبی بودن. وقتی مولفه "زمان مناسب" از دسترس ما خارج باشه باید با تغییر موقعیت و جایگاه ادامه مسیر داد.
سلام.
اولا لایک به عکس :)
یه جا شنیدم آلمانیا بعد جنگ جهانی دوم هر قدر که برای خودشون کار میکردن و دستمزد میگرفتن همونقدر هم بدون دستمزد کار میکردن تا کشورشون رو دوباره بسازن.
نمیدونم این حرف چقدر درسته ولی دیدگاه جالبیه.
به قول استیو جابز مرحوم بهترین کار اون کاریه از انجام دادنش لذت میبری.
سلام
اولا خوش اومدی:)
بادیدگاهت موافقم...
عکسش عالی بود.
نتیجه گیری هم دوست داشتم :)