+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک
+

+

داریم میرسیم، نزدیک شدیم، خیلی نزدیک

خواص و لحظه های تاریخ ساز

با اوضاع فعلی ، به نظر میرسه مطالب این کتاب جدیدا نگارش و چاپ شده باشه. در حالیکه عمر کتاب بالای بیست سال ، یعنی دهه هفتاد هست!

کتاب خودش خلاصه و کوتاه هست و  انقدر کاربردی هست که مجبور بشم حتما اونو تهیه کنم  تا سالهای بعد هم بتونم دوباره اونو دوره کنم...

***

دوران لغزیدن خواص طرفدار حق از حدود6 الی 7 سال بعد از رحلت پیامبر شروع شد. اصلا به مسئله خلافت کاری ندارم. بحث آن جداست. کار به این جریان دارم. این جریان جریان بسیار خطرناکی است!! اولش هم از این شروع شد که گفتند: نمیشود سابقه دار ها (صحابه و یاران پیامبر) با مردم دیگر یکسان باشند! اینها باید امتیازاتی داشته باشند.این خشت اول بود. حرکتهای انحرافی از نقطه کمی آغاز میشود... این انحرافات شروع شد تا به دوران عثمان رسید. وضعیت به گونه ای شد که صحابه پیامبر جزو بزرگترین سرمایه دارهای زمان خود شدند. افرادی که هر کدام یک کتاب قطور سابقه و افتخارات در بدر و احد و جاهای دیگر داشتند. .. وقتی یکی از آنها مرد ، میخواستند طلاهایش را بین ورثه تقسیم کنند. طلاها را آب کرده و شمش کردند و با تبر بنا کردند به شکستن!! اینها را تاریخ ضبط کرده. اینها حرفهایی است که همه نوشته اند.

 ص22

جامعه را میشود به خواص و عوام تقسیم کرد..گاهی کسی بیسواد است ولی جزو خواص محسوب میشود و بر عکس فردی روحانی یا با سواد جزء عوام است....قبل از انقلاب من در ایرانشهر تبعید بودم، چند نفر بودند که یکی از آنها راننده بود. به حسب ظاهر به اینها عامی میگفتند اما جزو خواص بودند. روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود ولی از عوام بود. راننده کمپرسی جزو خواص و روحانی پیش نماز، جزو عوام میشود! مثلا آن روحانی میگفت چرا همراه  اسم پیامبر  یک صلوات میفرستید ولی بعد از اسم  این آقا 3 تا صلوات؟! نمیفهمید. آن راننده به او جواب مى داد : آن روزى که دیگر مبارزه یى نداشته باشیم ؛ انقلاب پیروز شود؛ ما همان سه صلوات را هم نمى فرستیم ، یک صلوات را هم نمى فرستیم امروز این سه صلوات ،  یک نوع مبارزه است. اقتضای زمان است. راننده میفهمید و روحانی نمیفهمید...

ص29

وقتی خواص طرفدار حق دنیایشان برایشان اهمیت پیدا میکند، از ترس جان، از ترس ازدست دادن مال و مقام و ..آنگاه حاضر میشوند باطل را قبول کنند.از حق طرفداری نمیکنند وقتی اینطور شد اولش با شهادت حسین –ع- شروع میشود و بعد بنی امیه و بنی عباس و سلسله سلاطین تا امروز میرسد! شما به دنیای امروز نگاه کنید. به آنجایی که خانه خدا در آن هست نگاه کنید ببینید چه فجار و فساقی در راس حکومتند!...لذا شما در زیارت عاشورا میگویید: الهم العن اول ظالم حق محمد...

در درجه اول گذارنده خشت اول را لعن میکنیم...

ص33

..شب قبل آن روزی که امام حسین از مدینه بیرون آمد عبداله زبیر بیرون آمده بود. اما امام حسین کجا، عبداله زبیر کجا! امام حسین حرف زدنش، مقابله اش، مخاطبه اش طوری بود که حاکم آنروز مدینه (ولید) جرات نمیکرد با امام درشت صحبت کند. مروان یک کلمه گفت، آن حضرت چنان تشری به او زد که سرجایش نشست!

همین افراد رفتند خانه عبداله زبیر را محاصره کردند. برادرش را فرستاد گفت اجازه دهید من حالا به دارالخلافه نیایم. به او اهانت کردند..مردک باید بیرون بیایی و چه ها میکنیم تا اینکه عبداله زبیر به التماس افتاد.گفت پس اجازه دهید حالا برادرم را بفرستم فردا خودم بیایم...

عظمت امام اینگونه است. ابن عباس مقابلش خضوع میکند، عبداله جعفر خضوع میکند، عبداله زبیر (با اینکه از حضرت خوشش نمی آید) خضوع میکند، بزرگان و همه خواص اهل حق، اینها خواص جبهه حقند و حتی در میان آنها شیعیان زیادی هستند که امام علی را  خلیفه اول میدانند! همه اینها وقتی میبینند بناست جانشان، سلامتی و راحتی و مقامشان، پولشان و... به خطر افتد همه پس زدند!

ص37

شریح قاضی گفت میخواستم حرفهای هانی را به مردم بگویم اما افسوس که جاسوس عبیداله آنجا بود.جرات نکردم! جرات نکردم یعنی چه؟ یعنی ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر "شریح قاضی" به مردم میگفت "هانی" زنده است  تاریخ طوری دیگر رقم میخورد...

ص 38

وقتی امام کشته شد و فاجعه اتفاق افتاد، حرکت تاریخ به سراشیبی آغاز شد، دیگر چه فایده؟شهدای کربلا همه در یک روز کشته شدند و توابین هم در یک روز. اما شما ببینید اثری که توابین در تاریخ گذاشتند یک هزارم اثری که شهدای کربلا گذاشتند نیست! برای اینکه دیر تصمیم گرفتند. در الجزایر بعد از انتخاباتی که در آن جبهه اسلامی برنده شد، باتحریک آمریکا  و دیگران حکومت نظامی سرکار آمد! اگر در همان ساعات اولیه مردم به خیابانها کشانده میشدند حکومت نظامی از بین میرفت و امروز حکومت اسلامی  سرکار بود.نکردند. در وقت خودش که باید تصمیم میگرفتند نگرفتند. یک عده ترسیدند، یک عده اختلاف کردند، یک عده گفتند من رئیس، او رئیس! عصر 21 بهمن 57 در تهران اعلام حکومت نظامی شد. امام گفت مردم به خیابان ها بیایند. اگر  آن لحظه این تصمیم را نمیگرفت هنوز محمدرضا پهلوی سرکار بود! اول امام و بعد بقیه جاهارا قتل عام میکردند. یک پانصد هزارنفری را در تهران میکشتند و قضیه تمام میشد!! مثل اندونزی که یک میلیون نفر را کشتند و تمام شد.... اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند یا فهمیدند و با هم اختلاف داشتند –-مثل آقایان افغانها-  وقتی طبقه خواص منتشر در جامعه  یکی گفت کاسبی کنیم،آلاف و الوف جمع کردندو...در تاریخ کربلاها تکرار خواهد شد....

ص41 ببینید شما کجایید. اگر جزو خواصید – که البته هستید- پس حواستان باشد

ص50 ...رسول خدا در بستر بیماری افتاده بود...پیامبر برای مقابله با تهدید رومیان سپاهی  به فرماندهی اسامه که جوانی 18 ساله بود فراهم کرد... سران احزاب چون ابوبکر، عمر، ابوعبیده، سعد وقاص و...را به اسم نام برد که همراه آن سپاه حرکت کنند..در این میان دستهای مرموز در حرکت سپاه اخلال ایجاد کرد...رسول خدا وقتی در بستر بیماری با این دسیسه برخی صحابه مواجه شد درحالیکه دستاری به سر بسته بود راهی مسجد شد و بعد از حمد خدا فرمود: ای مردم! من از تاخیر حرکت سپاه ناراحت هستم...

در زمان بیماری هرگاه صحابه به عیادتش می آمدند میفرمود سپاه اسامه را حرکت دهید و به اسم صحابه را نام میبرد که مدینه را ترک کنند. آنگاه چون شنید تعلل میکنند آنان را لعنت کرد

در یکی از روزهایی پیامبر در بستر، از درد بیماری و کارشکنی برخی صحابه بشدت آزرده بود چشم بازکرد و متوجه شد برخی از اصحاب که قرار بود در سپاه اسامه حرکت کنند، به عیادتش آمده اند! او که از انگیزه آنان از ماندن در شهر آگاهی داشت ابتدا نگاهی عمیق به چهره انان نمود و سپس سرش را به زیر انداخت و مدتی در همین حال ماند.انگاه به آرامی سر برداشت و دوباره به حاضران نظر انداخت. مجلس در سکوت سنگین فرو رفته بود تا انکه پیامبر لب به سخن گشود: قلم و کاغذی بیاورید تا مطلبی بنویسم...به روشنی پیدا بود  این فرمان رسول خدا تمام رشته های فرصت طلبان را پنبه خواهد کرد.

عمر بن خطاب بدون درنگ در میان بهت و هیرت همگان  گفت: مرض بر این مرد غلبه کرده و هذیان میگوید!!...مجلس بهم ریخت گروهی گفتند فرمان رسول خدا باید اجرا شود.عمر و همفکرانش علیه اینان سخن گفتند و مجادله بالا گرفت...برخی زنان هم که شاهد گستاخی برخی صحابه بودند گفتند چرا دستور پیامبر را اجرا نمیکنید. عمر این بار خطاب به زنان گفت:شما زنان یاران یوسف هستید...!! و بدین شکل زنان را خجالت زده و خاموش کرد...پیامبر از جسارتی  که در محضر ایشان انجام شد چهره در هم کشید و از آنان خواست از اتاق بیرون روند. این بار عمر گفت: سریع اطراف پیامبر را خالی کنید که اذیت نشوند!!

و اینچنین بود که اقدام رسول خدا برای تثبیت جریان حق در هم شکست و در حالیکه چشمان اندوهگینش را به اهل بیت غریبش دوخته بود، سر بر سینه علی گذاشت و چشمان نافذش را برای همیشه از دنیا بر هم نهاد و ابرهای تیره و تار فتنه بر مدینه سایه مرگبار انداخت..

ص54

 ابن عباس به نقل از عمر میگوید: پیامبر در زمان بیماری قصد داشت تا به نام او تصریح کند اما من به خاطر اسلام (!) از اینکار ممانعت کردم!!

ص80

 علی -ع- ضمن بیان حدیثی از پیامبر فرمود: رسول خدا مرا به جنگ با این سه گروه باطل خبر داد: قاسطین که جنگ جمل راه انداختند، ناکثین به سرکردگی معاویه، و مارقین یا خوارج

علاوه بر این سه گروه، گروه چهارمی از خواص وجود داشت که به رغم یقین به حق بودن علی، سکوت اختبار کردند و تاریخ از انان به نام قائدین(نشستگان) یاد میکند. در صدر این تفکر افرادی مثل سعد ابن ابی وقاص، ابوموسی اشعری،عبداله عمرو...میتوان نام برد...سعدبن وقاص در جریان دیدار معاویه از مدینه، پس از تصاحب خلافت، وقتی شاهد طعن معاویه در مورد علی شد آنچنان از فضایل علی سخن گفت که معاویه اورا مورد نفرین قرار داد و گفت: اگر من به اندازه تو از فضایل علی میدانستم دست از یاری او نمیکشیدم!!...قائدین به عنوان ستون چهارم در ترغیب مردم به خانه نشینی  عدم ورود مردم در حوادث روزگار و تن دادن به سازش و مدارا عمل کردند و شبهات و توطئه آنان کمتر از سایر توطئه ها نبود...

لینک مرتبط:  "خواص بیخواص"


نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی چهارشنبه 9 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:52 ب.ظ http://bivatan.blogsky.com

بعضی ها هستن که فقط اسم و عنوان دارن، وقت کار که میرسه وقت حرف زدن که می رسه، نیستن ... بی خاصیت بی خاصیتن.

انتخاب خوبی بودش.


بعضیا نبودنشون نعمت و غنیمته!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد